14021213 تحلیل انتخابات .mp3
12.93M
⁉️نتایج مشارکت در انتخابات،
شکست یا پیروزی؟ 💯
حاج آقا #محسن_عباسی_ولدی
پاسخ میدهد.
✅تحلیلهای حاج آقا رو در فتنه
زن زندگی آزادی یادتون هست؟
📣حالا تحلیل ایشون از انتخابات
رو بشنوید.
⭕️ شنیدن این صوت برای هر کسی
که مـیخـواد تـحـلـیـل واقع بینانهای از
#انتخابات داشته باشه لازمه.
‼️حتما بشنوید و منتشر کنید‼️
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#تفکرانه
آیا تابحال چنین تصویری که دارای پیام های مختلفی بوده ➡️توسط عکاسان خبری درهیچ نقطه از جهان شکارشده است👍
عکس فوق مربوط به یکی از حوزه های رای می باشد که مامور انتظامی به کمک مادرنوزاد آمده تااو بتواند با آرامش خاطر تکلیف خودرا انجام دهد. 🌺
ضمنا افرادی که به هر دلیلی در این امر خطیر شرکت نکردند، کمی تفکر عاقلانه داشته باشند😔
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
✍امام علی علیه السلام:
به عمرى كه گذر زمان از آن مىكاهد، چگونه مىتوان دل شاد بود؟
📚 غرر الحكم، ح 6983
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
هدایت شده از رقیه نورزاده|روانشناس و مشاور خانواده
#ده_نكته
١. ترسناك ترین جاى جهان #ذهن شماست.
٢. #عمل باشید نه #عكس_العمل، صدا باشید نه انعكاس صدا.
٣. مراقب بدن خود باشید ، زیرا تنها جایى است كه تا آخر عمر در آن #زندگى مى كنید.
٤. اجازه ندهید رفتار دیگران آرامش درونى شما را بهم بزند.
٥. آرزو كردن براى اینكه جاى شخص دیگرى باشید، یعنى نادیده گرفتن خودتان.
٦. ارزش شما با رفتار دیگران با شما ، تعیین نمى شود.
٧. اگر كسی كار اشتباهی انجام داد ، همه خوبی هایش را فراموش نكنیم.
٨. قهرمان بودن یعنى ایمان به خود، وقتى دیگران به شما اعتقادى ندارند.
٩. كسانى كه در گذشته زندگى مى كنند ، آینده خود را محدود مى كنند.
١٠. هیچ یك از ما برنده یا بازنده به دنیا نیامده ایم، انتخاب كننده به دنیا آمده ایم.
@Roghaye_nurzade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #استاد_شجاعی
√ مذهبیهای خطرناک !
@ostad_shojae I montazer.ir
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
به وقت رمان👌
💗 #تسبیح_فیروزه_ای
رمانی مذهبی و عاشقانه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت46 آبرو چرا؟ آخر هفته که اومدن ،دیگه میشه مایه افتخار نرگس: باز چه دی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
پارت 47
نزدیکای ظهر بود که گوشیم زنگ خورد ،رضا بود - جانم
رضا: جانت سلامت بانو ؟ خوبی؟
- با شنیدن صدای شما عالی
رضا: باش ،خودم میام دنبالت بریم خونه - رضا جان میخوام برم خونه ،با مامان و بابا صحبت کنم واسه عروسیمون
رضا: رها جان ،جدی جدی بود حرفای صبح؟ - نه گلوم خشک شده بود ،گفتم یه کم حرف بزنم خوب بشه
رضا: آخه تو اینقدر خوابت میاومد گفتم حتمن ،داری ادامه خوابت و تعریف میکنی برام
- ععع یعنی تا اینقدر خل و چلم
رضا: دور از جونت خانوم،باشه بمون خودم میرسونمت خونتون - باشه منتظرت میمونم
رضا: فعلن ،یا علی - علی یارت
وسیله هامو جمع کردم رفتم سمت دفتر نرگس درو باز کردم
نرگس: بابا مثلا ما مدیریماااا ،یه در بزن بیا تو
-چشم خواهر شوهر عزیز
نرگس: خوب کاری داشتی؟
-میخواستم بگم ،رضا داره میاد دنبالم ،میتونم زودتر برم
نرگس: صبر کن با هم بریم خونه دیگه - من میخوام برم خونه مامانم
نرگس: آها باشه،رفتی زود بیا
- ببینم چی میشه
نرگس: لوووس ،برو
رفتم تو حیاط منتظر رضا شدم
دیدم بچه ها یه گوشه از حیاط دارن بازی میکنن
رفتم نزدیکشون - بچه ها منم بازی؟ !
بچه ها: ببببلله
زهرا خانم: خوب بچه ها دستای دوستاتونو بگیرین - آفرین بچه ها
زهرا خانم: حالا بچرخیم ،میخوایم عمو زنجیر بافت بازی کنیم - عمو زنجیر بافت
بچها: بهههله
- زنجیر منو بافتی
بچه ها: بهههله ( یه دفعه رضا اومد دست یکی از بچه ها رو گرفت)
رضا: پشت کوه انداختی؟
بچه ها و من : بههههله
رضا: بابا اومده
بچه ها: چی چی آورده ؟
رضا: نخود ،لوبیا
بچه ها: بخور و بیا
بعد یه کم بازی کردن رفتیم
رضا منو رسوند خونمون
رضا: رها جان غروب بیام دنبالت - تو دوست داری بیام ؟
رضا: از من بپرسی که میگم همینجا میمونم تا تو بری صحبتاتو بکنی بیای بریم خونه
- الهی فدات شم ،غروب بیا دنبالم
رضا: چشم - چشمت بی بلا
رضا: فعلن ،یاعلی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 تسبیح فیروزه ای 💗
پارت 48
وارد خونه شدم
- ماماااان؟
مامان: تو اتاقم رها
از پله ها رفتم بالا
در اتاق و باز کردم - سلام ،دارین چیکار میکنین؟
مامان: دارم یه کم تمیز کاری میکنم
- جدی،معصومه خانم و چرا نگفتی بیاد
مامان: معصومه خانم ، دخترش تصادف کرده رفته پیشش بیمارستان - آخییی ،خدا انشاءالله شفا بده
مامان: الهی آمین ،چیزی شده این موقع اومدی اینجا؟
- بابا میاد ناهار؟
مامان: اره گفت ساعت دو میام - باشه،من میرم تو اتاقم
مامان: نگفتی چی شده - بابا اومد میگم بهتون
مامان: از دست تو ،باز معلوم نیست چی در انتظارمونه
بابا اومد و نشستیم دور میز
همین لحظه هانا هم وارد خونه شد
هانا: سلام
مامان: سلام دخترم
بابا: سلام بابا
- سلام ،بچه درس خون
هانا: مشکوک میزنی رهااا ،اینجا چیکار میکنی - وااا یعنی اینقدر تابلو ام که همه فهمیدین مشکوک میزنم اینجام
( همه با هم خندیدن )
مامان: هانا برو لباست و عوض کن بیا
هانا: باشه
مامان: خوب رها خانم، بابات هم اومده ،بگو چی شده؟
- اوممممم،من نمیخوام عروسی بگیرم ، میخوایم دوهفته دیگه بریم مشهد، ماه عسلمون بشه
مامان: وااا ،این خل بازیااا چیه، آقا رضا این پیشنهاد و داده؟
- نه ،من خواستم!
مامان: اصلا حرفشو نزن،دختر بزرگ نکردم ،همینجوری بفرستمش بره ،مگه بی کسی تو
- عع مامان چه ربطی داره،من دلم نمیخواد هزینه الکی کنم
بابا: با این شرایطی که الان نوید داره ،و زبون زد کل فامیل شدیم ،به نظر منم کار درستیه
مامان: نمیدونم چی بگم ،هر چی بگم باز تو کاره خودتو میکنی - خیلی ممنونم
مامان: خوب تو این دوهفته ای ،خونه پیدا کردین؟
- نه دلم میخواد با عزیز جون زندگی کنم
مامان: وااییی رها ،تو رو خدا ،میرم سرمو میکوبم به دیوارااااااا
بابا: نمیخواد من خودم یه آپارتمان براتون میخرم - نه بابا جون، رضا خودش هم میخواست یه خونه بگیریم ولی من نزاشتم ،کلن دوست دارم همونجا باشم
مامان: پس جهازت و کجا میخوای بزاری ؟
- چیز مهمی نمیخوام ،یه کم وسیله های جزئی میخوام
بابا: پولشو بهتون میدیم ،بعد هر موقع اگه خواستین ،مستقل بشین ،بری بخری واسه خودت
- قبول
مامان: واییی خدای من،مردم چی میگن - مردم ،همون مردم قدیمن مامان، حرفاشون هیچ وقت تموم شدنی نیست ،الهی قربونتون بشم ،مهم خوشبختی منه که خوشبخت میشم در کنار رضا
مامان: انشاءالله
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 تسبیح فیروزه ای💗
پارت49
تو اتاقم دراز کشیده بودم ،گوشیم زنگ خورد ،نرگس بود - جونم خواهر شوهر
نرگس: رها ، تو میدونستی؟
- چیوو؟
نرگس: قضیه خواستگاری آقا مرتضی ؟
- واااییی مامانش زنگ زد ؟
نرگس: پس میدونستی
مگه اینکه دستم بهت نرسه !
- چرا ،مگه دلت پیش آقا مرتضی نبود؟
نرگس: چرا بود،ولی تو نباید میگفتی بهش زنگ بزنه ؟
- وااا ،دو تا دیونه از هم خوششون میاد ،تردید دارن که اون یکی میخوادش یا نه
چه کاریه بابا ،من شدم مسبب کار خیر
نرگس: کووفت ،یه مسببی نشونت بدم من - حالا کی میان؟
نرگس: امشب؟
- واییی ،آقا مرتضی چقدر هول بود میدونستم زودتر میگفتم،تا از شرت خلاص شم
نرگس: خیلی بی مزه ای ،امشب زودتر بیا - نمیام
نرگس: چرا ؟
بیا دیگه ،میمیرم از استرس تا شب - نه خیر بیام ،کتک میخورم از دستت
نرگس: حالا فک کن من جلو داداشم بزنمت ،یکی بزنم که شیش تا از داداشم کتک میخورم که
- باشه میام پس
نرگس: قربونت برم ،زودتر بیا
- رضا میاد دنبالم،تازه به رضا گفتی؟
نرگس: نه نگفتم ،یعنی روم نمیشه ،الانم ناهارشو خورد رفت - باشه خودم میگم بهش،اگه چیزی میخواین بگو داریم میایم بخریم
نرگس: اره اره، شیرینی ،میوه،شکلات بخرین
- چیز دیگه نمیخوای؟
نرگس: نه دیگه ،اینقدر استرس دارم ،نمیتونم تا سر کوچه برم ،قربون دستت - فدات شم ،باشه
نرگس: من برم کلی کار دارم - باشه برو عروس خانم
بعد از خداحافظی با نرگس، زنگ زدم به رضا
رضا: جانم خانومم
- سلام رضا جان
رضا: سلام گل بانو
- رضا جان،امشب واسه نرگس میخواد خاستگاربیاد
رضا: جدی؟
کی هست این داماد بد بخت ؟
- آقا مرتضی!
رضا: شوخی میکنی! میگم این مرتضی صبح تا الان آفتابی نشده پیشم
- بیچاره ،حالا رضا جان یه کم زودتر بیا باید بریم یه کم وسیله بخریم واسه امشب
رضا: چشم بانووو - کاری نداری؟
رضا: نه عزیزم ،مواظب خودت باش
- چشم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🔷یا الله یا زهرا سلام الله علیها🔷 👆
🔆بخـــــوان 🍀 #جوشن_کبیر #فراز ۴۸ 🍀
🌼 به نیت رفع موانع ظهور و تعجیل در فرج مولا صاحب العصر و الزمان
🌷سُبْحانَکَ یَا لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، خَلِّصْنا مِنَ النَّارِ یَا رَبِّ .🌷
🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا
و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!»
🤲 ما به « الله » اعتماد داریم 🤲
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥رهبر انقلاب: حضور مردم در انتخابات ۱۱ اسفند جهاد بود
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥هادی چوپان : من بدون ایران یک روز هم نمیتوانم زنده بمانم.
💥درد و بلات بخوره تو سر هرچی وطن فروشه
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥ریشه عدم وحدت ما حزب اللهی ها چیست؟
💥این ۴ دقیقه از دکتر یامین پور رو حتما گوشکنید...
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️زخم را خوب کنید👌
💢 مقام معظم رهبری(حفظه الله)
مگس روی زخم مینشیند.🪰
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
√ با دردِ آرزوهایی که برآورده نمیشن،
و غمِ چیزها یا کسانی که از دستشون میدیم، چجوری میشه آرامش و شادیمون رو حفظ کنیم؟
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
هدایت شده از رقیه نورزاده|روانشناس و مشاور خانواده
🌸 این متن واقعا محشره👌
" خدا "، چیست؟ کیست؟ کجاست؟
خدا در دستیست که به یاری میگیری.
درقلبیست که شاد میکنی.
درلبخندیست که به لب مینشانی.
خدا درعطر خوش نانیست که به دیگری میدهی.
درجشن و سروریست که برای دیگران بپا میکنی.
آنجاست که عهد میبندی و عمل میکنی.
خدا درتو ، باتو ، و برای توست...
👤 زنده یاد "سهراب سپهری
@Roghaye_nurzade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️حجاب یعنی تو چشم نبودن برای دوری از فساد!
تو چشم بودن با عفت و حیا جمع نمیشه ! بفهم حجاب استایل !
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #استاد_شجاعی
✘ خانمای مسلمون از ترس مسخره شدن حجابُ انتخاب نمیکنن!
غیرِ مسلمونا چنان بیدار شدن که بمحض فهم اسلام، سبک پوششون داره اسلامی میشه!
@ostad_shojae | montazer.ir
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#گپ_روز
#موضوع_روز : «خودت را بشناس و عاشق خودت باش»
✍️ اساساً اعتقادی به حجاب نداشت! یعنی حجاب در خانوادهشان تعریف نشده بود. روابط عاطفی سالم و قدرتمندی در میان اعضای خانوادهشان حاکم بود. خانواده سالم و گرم و فامیلدوستی داشتند اما مثل خیلیهای دیگر هنوز جایگاه احکام را نمیشناختند.
• باهم همکلاسی بودیم در دانشگاه!
مادر من مدرّس الهیات در دانشگاه بود و مادر او مربی هندبال!
تفاوت فرهنگی ما بقدری بود که من هرگز نتوانستم با او رفاقت کنم.
ولی او با همهی بچهها رفیق بود. همه دوستش داشتند چون او همه را دوست داشت!
• یک روز در مسیر سالن تشریح سوار اتوبوسِ دانشگاه بودیم که بحث اعتقادی افتاد وسط.
و او برای اولین بار روبروی من قرار گرفت!
من نتوانستم پرسشش را پاسخ دهم، چون اساساّ از نگاه من احکام، پذیرفته شده بود و دلیل نمیخواست... اما سؤال او از کارکرد احکام بود، خصوصاً حجاب! و من هر جوابی میدادم او سؤال دیگری داشت...
• همان روز کلّی شک و شبهه وارد مغز من شد که شروع حملاتِ بعدی شیطان در زندگی من بود و کمکم مرا به وسواس فکری دچار کرد.
• درسمان تمام شد و هرکداممان برای گذراندن دوره طرح در بیمارستان مختلفی تقسیم شدیم و دیگر جز از یکی دو تا از بچهها، از کسی خبر نداشتم.
• وسواس من در احکام و اخلاق روز بروز بیشتر میشد و من روزبروز خمودهتر میشدم تا اینکه کسی آدرس یک مشاور کاربلد را به من داد.
از در که وارد شدم، خشکم زد!
همان دختر قرتی همکلاسی من با چادر و کاملاً محجبه با همان انرژی و لبخند همیشگی از آن اتاق خارج شد.
تعجبم را که دید گفت: من جواب سؤالهایی که تو آنروز ندادی را یک روز اتفاقی در میانِ مباحث غضب پیدا کردم.
بعد از کارگاه غضب، کارگاه تمارین صبر(حلم) و مهرورزی را گوش کردم،
ولی بی آنکه حرفی از حجاب به میان آمده باشد، آن چیزی که در من اصلاح شد، همان چیزی بود که تو را از من دور میکرد یعنی حجابم!
√ وقتی فهمیدم من یک انسانم و مراقبت از روح انسانیِ من مثل بدن من، یکسری چهارچوب و شرایط دارد با افتخار تمام چهارچوبها را پذیرفتمشان.
و حالا این نشان افتخار را تا ابد بر سرم حفظ خواهم کرد.
✘ گفتم: چقدر دنیا درس و نکته دارد!
تو امروز ایستادی و روبروی من و بیآنکه بدانی داری ریشهی بیماری مرا برایم باز میکنی... کسی که از نگاه من دورترین دختر کلاس از معنویات بود!
مرا بوسید و بیآنکه چیزی بگوید: رفت ....
@ostad_shojae | montazer.ir
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
یتیمانِ آل پیغمبر...
جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج #امام_زمان صلوات
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 تسبیح فیروزه ای💗 پارت49 تو اتاقم دراز کشیده بودم ،گوشیم زنگ خورد ،نرگس بود - جونم خو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
پارت50
چند دست لباس برداشتم گذاشتم داخل ساک ،نزدیک های غروب بود که رضا اومد دنبالم
از مامان و هانا خدا حافظی کردم و رفتم ،سوار ماشین شدم - سلام
رضا: سلام عزیزم ( یه گل از روی داشبورد ماشین برداشت به سمت من گرفت)
رضا: تقدیم به خانوم خودم
- خیلی ممنونم ،خودتون گلین چرا زحمت کشیدین
رضا: این که صد البته
- بریم که نرگس تا الان صد بار از استرس غش کرده
رضا: خوب ،خواهر شوهرت و شناختیااا
( گوشیم زنگ خورد )
- بیا حلال زاده اس
- جونم نرگسی
نرگس: کجایی رها، خوبه گفتم زود بیای،نکنه همراه طرف دوما میخوای بیای
- داریم میایم نرگس جون ،تو راهیم
نرگس: وسیله ها یادتون نره - چشم گلم، تو حرص نخور ،واسه پوستت خوب نیست
نرگس: دیونه ،زود بیاین - رضا جان ،بریم وسیله بخریم ،یادمون بره نرگسه منو کشته
رضا: خریدم صندلی عقب ماشین و نگاه کن - ای وااایی ،اصلا متوجه نشدم
رضا: از بس که من اینقدر جذابم ،فقط محو تماشای من شدی...
- نکن بابا ،اعتماد به نفست داره میخوره به سقف ماشین...
رسیدم خونه عزیز جون ،در حیاط و باز کردیم ،نرگس داشت تو حیاط رژه میرفت...
- یعنی تو سرگیجه نگرفتی اینقدر راه رفتی تو دختر
( نرگس یه نگاهی به رضا کرد و خجالت کشید،آروم گفت):سلام
رضا ( خندید): علیک سلام نرگس خانم
نرگس از خجالت فرار کرد رفت تو خونه
وسیله ها رو آشپز خونه بردیم ،رضا هم رفت توی اتاق منم رفتم توی اتاق نرگس
- وااییی فکرنمیکردم اینقدر خجالتی باشی تو دختر
نرگس: مگه تو فکرم میکنی
- نه پس ،داداشت واز داخل لپ لپ برداشتم پس
نرگس: ععع ،باشه اگه به داداش نگفتم
- نرگس جون این شتریه که دم در خونه هر کسی میخوابه ،استرس نداشته باش
نرگس: پرفسور،انیشتین ،گراهامبل،احیانأ این مثال و واسه مردن نمیزنن؟
- عع ولی واسه هر دوجا کاربرد داره هااا
نرگس:
پاشو ،برو تا منو مثل خودت دیونه نکردی ....
-خودتی...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
پارت51
نزدیکای ساعت ۹ بود که صدای زنگ در اومد
رضا رفت در و باز کرد آقا مرتضی به همراه مادر و پدرش اومده بود
بعد سلام و احوالپرسی رفتم تو آشپز خونه به نرگس سر بزنم که نکنه از خوشحالی پس بیافته
- نرگس چرا نشستی؟
پاشو سینی چایی و آماده کن
نرگس: رها ،تمام تنم میلرزه
- خوب طبیعیه دیگه من خودم اینقدر میلرزیدم چایی تا برسه دست داماد نصف شده بود
نرگس: جدی؟ اگه منم بریزم چی؟
آبروم میره
- مگه آبروی من رفت
نرگس: چه میدونم ،فک کنم دارم چرت و پرت میگم
- من میرم تو هم چند دقیقه دیگه رضا صدات کرد بیا
نرگس: نه نه ،رضا صدام کنه ،که سکته میکنم،خودت صدام کن
- باز به من میگه دیونه
رفتم کنار عزیز نشستم و بعد چند دقیقه نرگس و صدا زدم
نرگس هم وارد پذیرایی شد
چایی رو دور زد به همه چایی داد به جز من
از استرس نشمرد چند تا چایی باید بریزه
نرگس یه نگاهی به من کرد( آروم گفت) : واایی دیدی آبروم رفت
- دختره خل استکان کم اومد یا چاییت تمام شد
نرگس: هیسسس
- برو بشین
بعد چند دقیقه نرگس و آقا مرتضی رفتن داخل حیاط تا حرفاشو نو بزنن
ولی من چشمم آب نمیخورد از این دو نفر حرفی در بیاد
نزدیک ۴۵ دقیقه گذشت ،رضا یه نگاهی من انداخت ،از چهره اش فهمیدم که میگفت چرا نیومدن...
منم بلند شدم و از پنجره نگاه کردم
وااییی باورم نمیشد...
فقط دارن دور و برشونو نگاه میکنن
در و باز کردم -ببخشید احیانأ دارین میگردین یه لنگ کفشم گم شده پیدا نکردین...
نرگس: وااییی،رها جان ،زشته ،این حرفا چیه میزنی - حاضرم شرط ببندم که هیچ حرفی تو این ۴۵ دقیقه نزدین...
آقا مرتضی و نرگس شروع کردن به خندیدن - به نظر من این سکوتتون نشونه تفاهمه زیاده ،تشریف بیارین داخل ،خانواده ها خسته شدن
آقا مرتضی: چشم
نرگس: باشه
وارد خونه شدیم همه به هم نگاه میکردن
بابای آقا مرتضی گفت: خوب چی شد؟
نرگس و آقا مرتضی به هم نگاه میکردن
- ( منم گفتم) مبارکه...
همه شروع کردن به صلوات کشیدن
چون ما دوهفته دیگه میخواستیم بریم مشهد ،قرار شد آقا مرتضی و نرگس زود تر عقد کنن با همدیگه بریم این زیارت ...
یه عقد ساده برگزار کردیم وآقا مرتضی و نرگس شدن محرم همدیگه
یعنی از خجالت نرگس یه بارم همراه آقا مرتضی بیرون نمیرفت ،فقط به هم پیام میدادن تو کانون هم زیاد صحبت نمیکردن با همدیگه.
با دیدنشون حرصم میگرفت ،آخه آدم تا این حد خجالتی تو این مدت هم یه کم جهیزیه خریدم به اصرار مامان ،وسیله هایی که خریدم و کل خونه چیدیم ،مبل ،فرش،وسایل برقی،ظرف ...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
پارت 52
عزیز جون اصرار داشت که وسیله ها رو باز نکنم ولی من تصمیمو گرفته بودم کجا بهتر از اینجا که بوی زندگی ،بوی عشق میده
چمدونارو بستیم - نرگس آماده ای؟
نرگس: اره اره الان میام
رضا: زود باشین خانوما،دیر شد -رضا جان چمدون و بزار صندوق !
رضا: چشم
از عزیز جون خدا حافظی کردیم سوار ماشین شدیم رفتم دم خونه آقا مرتضی تا اونم سوار کنیم
اینقدر این مدت از دست این دو تا حرص خوردم
از قبل با رضا هماهنگ کردیم که من جلو بشینم آقا مرتضی و نرگس عقب ماشین...
- نرگس جان یه زنگی بزن ببین این آقات کجا مونده ؟ یه ربعه اینجاییمااا
نرگس: رها جان حتمن داره وسیله هاشو جمع میکنه - خوبه یکی پیدا شد دست ما خانوما رو از پشت بست...
نرگس: عع رهااا داشتیم!
(در خونه باز شد آقا مرتضی اومد بیرون )
رضا: بلااخره شازده تشریف فرما شدن ، مرتضی داداش اگه باز کاره دیگه ای داری برو انجام بده ما همینجا هستیم (آقا مرتضی، از خجالت یه دستی به موهاش کشید) :سلام ،شرمنده
رضا: سوار شو بریم
آقا مرتضی یه نگاهی به من کرد
رضا: چیه داداش ،نگاه میکنی،برو عقب پیش خانومت بشین
آقا مرتضی: چشم
توی راه چند تا میوه با ظرف دادم به نرگس
-نرگس ،پوست بکن با آقا مرتضی بخورین (نرگسم یه چشم غره ای برام رفت) از داخل کیفم تسبیح فیروزه ای مو درآوردم شروع کردم به ذکر گفتن
وسط های راه رضا ایستاد
و جاهامونو با نرگس و آقا مرتضی عوض کردیم سرمو گذاشتم رو شونه رضا و خوابیدم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️ افسردگی ما ایرانی های مظلوم کجا افسردگی غربی ها کجا ؟👀
گروه مردمی و دانشجویی «مثل هانیه» 👇
🆔️ https://eitaa.com/joinchat/2196177079C8c0a08e6b5
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#گپ_روز
#موضوع_روز : «خودت را بشناس و عاشق خودت باش»
✍️ اساساً اعتقادی به حجاب نداشت! یعنی حجاب در خانوادهشان تعریف نشده بود. روابط عاطفی سالم و قدرتمندی در میان اعضای خانوادهشان حاکم بود. خانواده سالم و گرم و فامیلدوستی داشتند اما مثل خیلیهای دیگر هنوز جایگاه احکام را نمیشناختند.
• باهم همکلاسی بودیم در دانشگاه!
مادر من مدرّس الهیات در دانشگاه بود و مادر او مربی هندبال!
تفاوت فرهنگی ما بقدری بود که من هرگز نتوانستم با او رفاقت کنم.
ولی او با همهی بچهها رفیق بود. همه دوستش داشتند چون او همه را دوست داشت!
• یک روز در مسیر سالن تشریح سوار اتوبوسِ دانشگاه بودیم که بحث اعتقادی افتاد وسط.
و او برای اولین بار روبروی من قرار گرفت!
من نتوانستم پرسشش را پاسخ دهم، چون اساساّ از نگاه من احکام، پذیرفته شده بود و دلیل نمیخواست... اما سؤال او از کارکرد احکام بود، خصوصاً حجاب! و من هر جوابی میدادم او سؤال دیگری داشت...
• همان روز کلّی شک و شبهه وارد مغز من شد که شروع حملاتِ بعدی شیطان در زندگی من بود و کمکم مرا به وسواس فکری دچار کرد.
• درسمان تمام شد و هرکداممان برای گذراندن دوره طرح در بیمارستان مختلفی تقسیم شدیم و دیگر جز از یکی دو تا از بچهها، از کسی خبر نداشتم.
• وسواس من در احکام و اخلاق روز بروز بیشتر میشد و من روزبروز خمودهتر میشدم تا اینکه کسی آدرس یک مشاور کاربلد را به من داد.
از در که وارد شدم، خشکم زد!
همان دختر قرتی همکلاسی من با چادر و کاملاً محجبه با همان انرژی و لبخند همیشگی از آن اتاق خارج شد.
تعجبم را که دید گفت: من جواب سؤالهایی که تو آنروز ندادی را یک روز اتفاقی در میانِ مباحث غضب پیدا کردم.
بعد از کارگاه غضب، کارگاه تمارین صبر(حلم) و مهرورزی را گوش کردم،
ولی بی آنکه حرفی از حجاب به میان آمده باشد، آن چیزی که در من اصلاح شد، همان چیزی بود که تو را از من دور میکرد یعنی حجابم!
√ وقتی فهمیدم من یک انسانم و مراقبت از روح انسانیِ من مثل بدن من، یکسری چهارچوب و شرایط دارد با افتخار تمام چهارچوبها را پذیرفتمشان.
و حالا این نشان افتخار را تا ابد بر سرم حفظ خواهم کرد.
✘ گفتم: چقدر دنیا درس و نکته دارد!
تو امروز ایستادی و روبروی من و بیآنکه بدانی داری ریشهی بیماری مرا برایم باز میکنی... کسی که از نگاه من دورترین دختر کلاس از معنویات بود!
مرا بوسید و بیآنکه چیزی بگوید: رفت ....
@ostad_shojae | montazer.ir
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━