eitaa logo
از لاک جیغ تا خدا
2.6هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
56 فایل
﷽ حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ ️ ارتباط با ما👇 @R_Nurzade لینک کانال روانشناسی ما👇 @Roghaye_nurzade لینک پیام ناشناس👇 https://daigo.ir/pm/sOgMoT
مشاهده در ایتا
دانلود
|💛| ⚠️مراقب باشید 👇 📛 روز بعضی ها نالہ میزنن.. ❌ که اے ڪاش با فلانے دوست نبودم که از آفت دوستی با او ، از هزاران چیز مهم در زندگی ام غافل شدم و خدا را ناظر و شاهد اعمالم ندیدم ⛔️ و اینکه از دوستی با او ، از خیلی از چیزهای مهمتر در زندگی ام عقب افتادم و اثر دوستی با او 👈 زندگی و عزت و شخصیت منو خار و خفیف کرد 😔 👈🏼 بله اون دوست میتونہ یه همڪلاسی باشه ، یا یک رفیق مجازے ، یا یک ، و یا حتے یڪ ڪانال باشه ⚠️ پس مراقب باش❗️ ♨️ چون اگـر امـروز مواظب کارهای بیهوده و باطلت نباشی ⛔️ فردا مجبوری مواظب 1⃣ حجاب دخترت 2⃣ غیرت پسرت 3⃣ حیای همسرت باشی ⛔️ زیرا: کارهای بیهوده و باطل ، اولین ضربه را در خانواده میزنه 📛 و همچنین شروع کننده همه مصیبت ها در جامعه میشود @banomahtab
☆∞🦋∞☆ 🔔 شیطان‌ ڪه به سراغ‌ انسان‌ مےآید مانند ڪسے استـــــ ڪہ‌ یڪ قرقره‌ بزرگـــــ نخ‌ را براے انسان‌ مےآورد اگر سر نخ‌ را گرفتے و ڪشیدے تا باید بڪشے! اما اگر رها ڪردے چون‌ شیطان‌ متڪبر استـــــ ناراحتـــــ مےشود و مےرود -آیتـــــ الله‌فاطمےنیا :) .صاحبـــــ الزمان @banomahtab
|💛| ⚠️مراقب باشید 👇 📛 روز بعضی ها نالہ میزنن.. ❌ که اے ڪاش با فلانے دوست نبودم که از آفت دوستی با او ، از هزاران چیز مهم در زندگی ام غافل شدم و خدا را ناظر و شاهد اعمالم ندیدم ⛔️ و اینکه از دوستی با او ، از خیلی از چیزهای مهمتر در زندگی ام عقب افتادم و اثر دوستی با او 👈 زندگی و عزت و شخصیت منو خار و خفیف کرد 😔 👈🏼 بله اون دوست میتونہ یه همڪلاسی باشه ، یا یک رفیق مجازے ، یا یک ، و یا حتے یڪ ڪانال باشه ⚠️ پس مراقب باش❗️ ♨️ چون اگـر امـروز مواظب کارهای بیهوده و باطلت نباشی ⛔️ فردا مجبوری مواظب 1⃣ حجاب دخترت 2⃣ غیرت پسرت 3⃣ حیای همسرت باشی ⛔️ زیرا: کارهای بیهوده و باطل ، اولین ضربه را در خانواده میزنه 📛 و همچنین شروع کننده همه مصیبت ها در جامعه میشود ‍‎‌‌‎ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
✅ عرقِ زنان چادری، سه جا می‌شود 😍 🔊 آیت‌الله بهاءالدینی می‌فرمودند: اگر زنان چادری می‌خواستند، نشانشان می‌دادم عرقی که در فصل گرما به خاطر می‌ریزند، دانه دانه‌اش است. شما خورشید خدا هستید 👌 و ایشان این روایت را از کتاب نقل می‌کردند که عرقی که زن زیر چادر می‌ریزد، سه جا برای او می‌شود 👇 1⃣ در درون 2⃣ در 3⃣ در ⚠و اگر زنان بی‌حجاب از من می‌خواستند همین الان نشانشان می‌دادم که این موی سر که به نامحرم نشان می‌دهند، است. آنها در آرایشِ زیبایی نیستند، بلکه در آرایش آتش هستند 😱 🆔 @madarane_velaee ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🛑 علیه‌السلام‌ 1⃣ ☠️ 💐امام صادق علیه‌السلام‌ می فرمایند: 👈خانه ای که در آن و باشد از مرگ و مصیبت دردناک در امان نیست ودعا در آن به اجابت نمی رسد و فرشتگان وارد آن نمی شوند.(1)❌ 2⃣ ♨️ امام صادق می فرمایند: نواختن موسیقی نفاق را در دل می رویاند همانطور که آب سبزه را می رویاند.(2) 3⃣ 📛موسیقی‌سبب‌رفتن‌برکت‌اززندگی. پیامبر می فرمایند: به خانه ای که ، و وسایل موسیقی در آن باشد وارد نمی شود دعای اهل خانه مستجاب نمی گردد. خیر و برکت هم از آنجا می رود.(3) 4⃣ 🔞❌ رسول خداصلی‌الله‌علیه‌واله می فرمایند: غنا و موسیقی کاری است که انسان را به می کشاند.(4) در حدیثی دیگرآمده است که : از غنا و موسیقی دوری کنید زیرا موسیقی حیا را از بین می برد و سبب زیاد شدن غریزه جنسی می شود . مردانگی مرد را نابود می سازد و هر کاری که می کند موسیقی هم انجام میدهد. و اگر مبتلا به موسیقی شدید از زنان بپرهیزید برای آنکه موسیقی و انسان را به زنا می کشاند.(5) 5⃣ 🔥 💐رسول خدا می فرمایند: کسی که به لهو گوش دهد در روز در گوشش ریخته می شود.(6) 6⃣ 📛 مردی به امام صادق عرض کرد: همسایگان من کنیزانی دارند که آواز می خوانند و با عود (یکی از آلات ) می نوازند . چه بسا به هنگام قضای حاجت نشستنم را طول می دهم، تا صدای آنها را بیشتر بشنوم.امام فرمودند: « این کار را نکن. در روز قیامت☄️ در برابر خداوند هیچ عذری نداری ؛ مگر سخن حق را نخواندی که می فرماید : گوش، چشم، دل، مسئولند و در برابر کارهایی که کرده اند، مورد واقع می شوند. » مرد عرض کرد : به خدا سوگند گویا این آیه را تاکنون نخوانده و نشنیده بودم. دیگر به خدا این کارها را انجام نمی دهم و از اوآمرزش می طلبم . امام سپس فرمودند: «برخیز و غسل کن و آن چه می توانی بخوان، چون تا کنون به گناه بزرگی مشغول بودی و چه بد حال وتیره بخت بودی اگر بدون توبه و بر این حال از 🌍می رفتی.»(7)
از لاک جیغ تا خدا
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_هشتم 💠 تا بیمارستان به جای او هزار بار مُردم و زنده شدم تا بدن نیمه
✍️ 💠 نگاهش روی صورتم می‌گشت و باید تکلیف این زن روشن می‌شد که باز از پاسخ سوالم طفره رفت :«تو اینو از کجا می‌شناختی؟» دیگر رنگ شیطنت از صورتش رفته بود، به انتظار پاسخی چشمش به دهانم مانده و تمام خاطرات خانه بسمه و ابوجعده روی سرم خراب شده بود که صدایم شکست :«شبی که سعد می‌خواست بره ، برا اینکه فرار نکنم منو فرستاد خونه اینا!» 💠 بی‌غیرتی سعد دلش را از جا کَند، می‌ترسید در آن خانه بلایی سرم آمده باشد که نگاهش از پا درآمد و من می‌خواستم خیالش را تخت کنم که (علیهاالسلام) را به شهادت گرفتم :«همون لحظه که وارد اون خونه شدم، این زن منو برد ، فکر می‌کرد وهابی‌ام. می‌خواستن با بهم زدن مجلس، تحریک‌شون کنن و همه رو بکشن!» که به یاد نگاه مهربان و نجیب مصطفی دلم لرزید و دوباره اشکم چکید :«ولی همین آقا و یه عده دیگه از مدافعای و حرم نذاشتن و منو نجات دادن!» 💠 می‌دید اسم مصطفی را با چه حسرتی زمزمه می‌کنم و هنوز خیالش پیِ خیانت سعد مانده و نام ترکیه برایش اسم رمز بود که بدون خطا به هدف زد :«می‌خواست به ملحق بشه که عملگی ترکیه و آمریکا رو بکنه؟» به نشانه تأیید پلکی زدم و ابوالفضل از همین حرف‌ها خطری حس کرده بود که دستم را گرفت، با قدرت بلندم کرد و خیره در نگاهم هشدار داد :«همونجور که تو اونو شناختی، اونا هم هر جا تو رو ببینن، میشناسن، باید برگردی !» 💠 از قاطعیت کلامش ترسیدم، تکه‌ای از جانم در اینجا جا مانده و او بی‌توجه به اضطراب چشمانم حکمش را صادر کرد :«خودم می‌رسونمت فرودگاه، با همین پرواز برمی‌گردی و میری خونه دایی تا من مأموریتم تموم شه و برگردم!» حرارت غمی کهنه زیر خاکستر صدایش پیدا بود که داغ مصطفی گوشه قلبم پنهان شد و پرسیدم :«چرا خونه خودمون نرم؟» 💠 بغضش را پشت لبخندی پنهان کرد و ناشیانه بهانه تراشید :«بریم بیرون، اینجا هواش خوب نیست، رنگت پریده!» و رنگ من از خبری که برایش اینهمه مقدمه‌چینی می‌کرد پریده بود که مستقیم نگاهش کردم و محکم پرسیدم :«چی شده داداش؟» سرش را چرخاند، می‌خواست از چشمانم فرار کند، دنبال کمکی می‌گشت و در این غربت کسی نبود که دوباره با نگاهش به چشمان پریشانم پناه آورد و آهسته خبر داد :«هفت ماه پیش کنار اتوبوس زائرای ایرانی تو بمبگذاری کردن، چند نفر شدن.» 💠 مقابل چشمانم نفس‌نفس می‌زد، کلماتش را می‌شمردم بلکه این جان به لب رسیده به تنم برگردد و کلام آخر او جانم را در جا گرفت :«مامان بابا تو اون اتوبوس بودن...» دیگر نشنیدم چه می‌گوید، هر دو دستم را روی سرم گرفتم و اختیار ساقم با خودم نبود که قامتم ازکمر شکست و روی زمین زانو زدم. باورم نمی‌شد پدر و مادرم از دستم رفته باشند که به گلویم التماس می‌کردم بلکه با ضجه‌ای راحتم کند و دیگر نفسی برای ضجه نمانده بود که به‌جای نفس، قلبم از گلو بالا می‌آمد. 💠 ابوالفضل خم شده بود تا از روی زمین بلندم کند و من مقابل پایش با انگشتان دستم به زمین چنگ می‌زدم، صورت مهربان پدر و مادرم در آینه چشمانم می‌درخشید و هنوز دست و پاهای بریده امروز مقابل چشمم بود و نمی‌دانستم بدن آن‌ها چند تکه شده که دیگر از اعماق جانم جیغ کشیدم. در آغوش ابوالفضل بال‌بال می‌زدم که فرصت جبران بی‌وفایی‌هایم از دستم رفته و دیدار پدر و مادرم به رفته بود. 💠 اینبار نه حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام)، نه چهارراه ، نه بیمارستان که آتش تکفیری‌ها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را می‌سوزاند و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم. ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود تا پس از چند ماه با هم برای پدر و مادر شهیدمان عزاداری کنیم و نمی‌خواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد که بین گریه به رویم می‌خندید و شیطنت می‌کرد :«من جواب رو چی بدم؟ نمیگه تو اومدی اینجا آموزش نیروهای یا پرستاری خواهرت؟» 💠 و من شرمنده پدر و مادرم بودم که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا ببخشند و از این حسرت و دلتنگی فقط گریه می‌کردم. چشمانش را از صورتم می‌گرداند تا اشکش را نبینم و دلش می‌خواست فقط خنده‌هایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت :«این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!» 💠 و همان دیشب از نقش نگاهم، احساسم را خوانده و حالا می‌خواست زیر پایم را بکشد که بی‌پرده پرسید :«فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟»... ✍️نویسنده: ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━