eitaa logo
از لاک جیغ تا خدا
2.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
4.2هزار ویدیو
52 فایل
﷽ حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ ️ ارتباط با ما👇 @R_Nurzade لینک پیام ناشناس👇 https://daigo.ir/pm/sOgMoT
مشاهده در ایتا
دانلود
از لاک جیغ تا خدا
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ
002007.mp3
92.3K
خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَعَلَىٰ سَمْعِهِمْ ۖ وَعَلَىٰ أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ خدا بر دل‌ها و گوش‌هایِ آنان مُهر نـهادھ و بر چشم‌ هایشان پردھ‌ای است؛ و عـذابِ بزرگی در انـتـظار آن‌هاست !🔥 ↵ بقره/۷
السلام علیک یا صاحب الزمان🍁 آقا ... هیچکس به من نگفت؛ که طولانی شدن شما...⛅️ به خاطر نداشتن است.😢 و من چقدر دیر دانستم ... که من هم می توانم یار شما باشم... 🌺 ... ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━
🔴شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد! ⬅️ دکتر محسن نوری دوست و همرزم شهید احمد علی نیری می گوید یکبار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمی‌دانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم!بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این از این گناه می‌گذرم.بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله…» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند.من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن. 🍂🍁
Hossein Taheri - Neshon Nadare Madaram (128).mp3
10.53M
دنبال شهرتیم،پی اسم و رسم نام غافل از آنکه فاطمه گمنام می خرد! 🥀🥀
از لاک جیغ تا خدا
🔴شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد! ⬅️ دکتر محسن نوری دوست و همرزم شهید احمد علی نیری می گو
💠آیت الله جاودان مےفرمـودنـد: ⇜اگه کسی در جنگ بشه یکبار☝️ شهید شده 💥اما ⇜کسی اگه با خودش بجنگه شهید میشه🕊
از لاک جیغ تا خدا
#تلنگر 💠آیت الله جاودان مےفرمـودنـد: ⇜اگه کسی در جنگ #شهید بشه یکبار☝️ شهید شده 💥اما ⇜کسی اگه
🔷سر راهت چند دختر دیدی!؟ یک جوان از عالمی پرسيد: من جوان هستم و نمی توانم خود را از نگاه به نامحرم منع كنم، چاره ام چيست؟ عالم نيز كوزه ای پر از شير به او داد و به او توصيه كرد كه كوزه را سالم به جایی ببرد و هيچ چيز از كوزه بیرون نريزد و از شخصی درخواست كرد او را همراهی كند و اگر شير را ريخت جلوی همه ی مردم او را كتك بزند! جوان کوزه را سالم به مقصد رساند و چيزی بیرون نريخت. عالم از او پرسيد: سر راهت چند دختر دیدی!؟! جوان جواب داد: هيچ!؛ فقط به فكر آن بودم كه شير را نريزم كه مبادا در جلوی مردم كتك بخورم و خار و خفيف شوم. عالم گفت: اين حكايت مؤمنی است كه هميشه خدا را ناظر بر كارهايش می بيند و از روز قيامت و حساب و كتابش که مبادا در منظر مردم خار و خفیف شود بيم دارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴خدایا منوو از گناه حفظم کن که توو ✨ستار عیوبی 💠بوی گناه از سخنان گوهربار آیت الله
7minutes.ir
3.5M
در آخر الزمان..... آیت الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃🌷 📕 مراسم اختتامیه با روایتگری حاج حسین یکتا تموم شد عالی بود وقتی برگشتم خونه دیدم هیچکس خونه نیست ساعت 10شبه یعنی کجا رفتن یه برگه رو در اتاقم بود دست خط پدرم بود نوشته بود رفته بودن مهمونی وارد اتاقم شدم چند تا از عکسای حاج ابراهیم همت تو اتاقم زده بودم نشستم رو تخت روبروی عکس با اشک گفتم داداش هوای خانوادمو داشته باش دست اونام را هم بگیر از گناه نجاتشون بده ساعتم کوک کردم رو ساعت 2:30برای نماز شب هرزمانی دلم میگرفت نماز شب میخوندم دلم هوای شلمچه ،طلائیه و حاج ابراهیم همت کرده بود .... زیارت عاشورا خوندم بعدش خوابیدم ساعت دونیم از جیغای ساعت پاشدم برای نماز برای وضو که رفتم فهمیدم هنوز خانواده ام برنگشتن وضو گرفتم برگشتم اتاقم قامت نماز شب بستم بنظرمن حال هوای آدم با نماز شب عوض میشه بعد نماز همون جا کنار سجاده دراز کشیدم خوابم برد خواب دیدم تو طلائیه ام روضه بود انگار زینب برام دست تکون داد: حنانه حنانه بیا اینجا رفتم نشستم کنارش آروم گفتم: چ خبره؟ زینب: حضرت آقا(رهبر)دارن میان طلائیه بچه ها میگن حاج ابراهیم همت و حاج ابراهیم هادی هم قراره بیان -وای خدایا نیم ساعت نشد رهبر اومدن دیدم صف اول یه سری از شهدا نشسته بودن آقا حرفهاشون تموم شد رفتن همه بچها جمع شدن دور شهدا منو زینبم رفتیم سمت حاج_ابراهیم_همت سرمو انداختم پایین که یهو حاجی گفت: خانم معروفی درسته من برادرتم اما نامحرمم بهتون هرزمان که میحواهید با بنده صحبت کنید روسری سر کنید یهو از خواب پریدم صدای اذان صبح تو اتاقم میومد اشکام جاری شد خانم معروفی روسری کن دوباره وضو گرفتم برای نماز از خواب به بعد هرزمان که میخوام با حاجی حرف بزنم روسری سر میکنم ....... فردا حلقه صالحین دارم * ادامـــــــه دارد...... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃🌷 حلقه صالحین که تموم شد مسئول پایگاه اومد تو حلقه گفت :خواهرای که عضو گردان هستن هفته بعد پنجشنبه برنامه داریم لیلا :حنانه بریم ثبت نام؟ -حالا میریم غافل از آینده که این دیدار اتفاقی که زندگیمو عوض میکنه لیلا: حنانه فردا اعلام نتایج حوزه است بیا خونه ما -إه لیلا همش من بیام خونتون خب توام یه بار بیا لیلا: حنانه جان خانواده ات از تیپ من نمیاد نمیخام اذیت بشن تو ناهار بیا -نه مزاحمت نمیشم لیلا: پاشو جمع کن تعارف معارف رو ناهار بیا دیگه مهدی خونه نیست منم تنهام -خوب خجالت میکشم لیلا: برو بابا منتظرتما -باشه باشه نزن لیلا : نزدم خخخخ سر میز شام به خانواده ام گفتم: فردا جواب آزمون میاد بابا: از دستت خل میشیم این بازی هات داره شدیدتر میشه من فقط سکوت کردم بعداز نماز صبح تا ساعت 9خوابیدم بعداز صبحونه حاضر شدم رفتم خونه لیلا دیگ دیگ لیلا: بیا بالا -ن پس میمومدم این پایین رفتم بالا با چادر بودم لیلا: حنانه چادرتو دربیار من برم لب تاپ بیارم رفته سرکار لیلا رفت لب تاپ آورد مشخصاتمونو وارد کردیم وای جیغ جیغ هردو قبول شده بودیم تا عصر پیش لیلا بودم خیلی خوش گذشت .... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• *🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃🌷 توراه خونه بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه که کردم دیدم لیلاست -الو جانم لیلا، چیزی شده ؟ لیلا:آره حنانه برای ثبت نام حضوری باید تا چهارشنبه بریم و مدارک تحصیلی هم لازمه -هااااا😳😳😳 مدرک تحصیلی ؟ لیلا: نه پس مدرک غیرتحصیلی -لیلا من چطوری برم مدارکمو بگیرم لیلا: هیچی سوار یه وسیله نقلیه اعم از اتوبوس یا تاکسی میشی مقصدتو میگی به مقصد که رسیدی پیاده میشی نازنینم 😂 -یوخ بابا 😐😐😐 نادان میگم من اون موقعه خیلی بی حجاب بودم لیلا: حنانه بس کن من ب شخصه بهت افتخار میکنم حال تو مهمه نه گذشته ات -روم نمیشه بخدا لیلا: بس کن پرونده تو گرفتی زنگ بزن میام دنبالت -باشه لیلا:آفرین خانم گل منتظرتم فردا خیلی استرس دارم فردا باید برم مدرسه خجالت میکشم 😓 ساعت ده صبح پاشدم حاضر شدم کارت ملی برداشتم نیم ساعت -یک ساعت بعد رسیدم مدرسه پام گذشتم داخل گفتم رفتم داخل فضای داخلی دبیرستان تغییر نکرده بود در دفتر مدیریت دبیرستانو زدم رفتم داخل مدیر: بفرمایید خانم -سلام خانم مدیر: سلام بفرمایید درخدمتم -خانم اومدم پرونده تحصیلیمو بگیرم مدیر: فامیلی شریفتون ؟ - مدیر با تعجب سرشو بلند کرد گفت 😳 سرم انداختم پایین گفتم بله😓 مدیر :وای چقدر خوشحالم تغییر کردی اینم پروندت دخترم برای کجا میخای؟ -خانم شرکت کردم مدیر: موفق باشی عزیزم خداحافظ✋ .... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
طرح مطالعاتی شهید مطهری 33.mp3
5.29M
🔰 سلسله جلسات ❇️ تدریس کتاب ❇️( جلسه 7 کتاب حجاب) 🎤 با توضیحات استاد احسان عبادی از اساتید مهدویت و پژوهشگر علوم حدیث و تاریخ 👌 کتب شهید مطهری، راهی عالی برای قوی شدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸قسمت آخر🌸 ماجرای تحول🌸 مریم خانم مجیدی🌸 دختری که قصد خود کشی را داشت اما....... ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# پاسخ علمی و مؤدبانه به اظهارات اخیر مولوی گرگیج 👏👏 🌤«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج»🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•📲🌿•° ± هرکسی صدای یکی رو دوست داره ✨🖤 | 📸 🕯 🎤 🕊 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
@oshaghroghaye - عـشـاق الـرقـیـه(س)(1)_۲۰۲۱_۱۲_۱۵_۱۹_۵۲_۵۱_۶۳۱.mp3
1.42M
🎥 روضه کوتاه و جانسوز حضرت زهرا سلام الله علیها 🎤 حاج حيدر خمسه التماس دعا داریم 🥀🥀🥀🥀🥀
📗📗 کتاب «کیمیاگر» نوشته رضا مصطفوی نخستین بار در اردیبهشت ۱۳۹۸ راهی بازار کتاب شد و بدلیل استقبال زیاد مخاطبان در دومین ماه تابستان ۱۳۹۹ به چاپ بیستم رسید. داستان کیمیاگر، یک روایت تاریخی است که در دوران امام کاظم (ع) رخ داده و ابوالفتوح رازی، از عالمان قرن ششم، آن را در آثار خود نقل کرده است. این داستان که رضا مصطفوی، آن را در قالب یک رمان تاریخی به نگارش درآورده، ماجرای جستجوگر جوانی به نام یونس است که برای یافتن کیمیا وارد بغداد می‌شود که به‌تازگی بنا شده و پایتخت خلافت عظیم عباسیان است. کیمیاگری که قهرمان داستان در پی او آمده است، در یکی از این مناظرات تاریخی، ولایت امیر مؤمنان علیه السلام را اثبات می‌کند و خود و اطرافیان را دچار چالش‌هایی می‌کند. داستان کیمیاگر، در واقع بن‌مایه اثبات حقانیت غدیر را دارد. نخستین اثر داستانی رضا مصطفوی که پیش از این آثاری در پژوهش‌های تاریخی داشته است، توانسته است یکی از مناظرات اصیل کلامی شیعه را با روشن کردن زوایای تاریخی آن و به‌ دست دادن تصاویری از آن دوران، بصورت جذاب و گیرا روایت کند. کتاب اول☝️ صوت👇
Part01_کیمیاگر.mp3
6.89M
📗رمان صوتی اثر رضا مصطفوی قسمت 1⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗📗 کتاب "خدا بود و دیگر هیچ نبود" مجموعه دست نوشته های شهید دکتر چمران است. در انتخاب این دست نوشته ها موضوع خاصی مد نظر نبوده است و از هر بابی و هر بحثی که بوده است فقط به صرف اینکه زمان نگارش با تاریخ مشخص شده باشد گزینش شده، بنابراین ، این مجموعه دست نگاشته های تاریخ دار دکتر چمران است که در طول سالیان دراز (لبنان، امریکا، ایران) درباره مطالب مختلف و در نقاط گوناگون نگاشته شده است، ولی در همه آنها با وجود اختلاف زمان و مکان یک خط مستقیم الهی به خوبی قابل بررسی است، که همه جا و همه وقت، همه عمر خود را عاشقانه و عارفانه به دنبال راه علی و حسین و بدون ترس و هراس از طاغوت ها و قدرت های شیطانی و مصلحت طلبی ها طی نموده است و از ابتدا به نور پر فروغ و تابان شهادت چشم دوخته و در پایان نیز به این پرواز و آرامش ملکوتی دست می یابد کتاب دوم☝️ صوت👇