فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشی از کتاب #ترگل، قسمت اول
🔺پرسش:
چرا خانمها حجاب داشته باشن؟ خب آقایون نگاه نکنن.
🔺پاسخ:
▫️شاید بگید کسی که بخواد چشم چرونی کنه اصلا آدم نیست و نباید بهش توجه کرد
اما باید قبول کنیم که واقعیت جامعه اینه و افراد زیادی کنترل نگاه ندارن.
▫️شما نمیتونی بگی دزدی کار بدیه، کسی نباید دزدی کنه و دزدا باید خودشون رو کنترل کنن، پس من در خونم رو نمی بندم.
بله که دزدی کار بدیه
ولی به هرحال، توی جامعه، یه تعدادیهم دزد هست، پس شما وظیفه دارید امنیت خونه خودتون رو حفظ کنید؛
همینطور برای موضوع نگاه نامحرم و حفظ پوشش.
▫️یادمون نره اسلام با حضور زن در اجتماع البته با رعایت حدود عقلی و شرعی کاملا موافقه
که حتی برای کوشش و تحصیل علمش هم پاداش مشخص کرده
اما همین اسلام میگه برای اینکه جامعه استوار و محکم باشه ، جذابیت هارو رو به جامعه نکشونید و توی خونه محدود کنید.
▫️اسلام نه موافق اختلاط زن و مرده، نه موافق خونه نشینی زن
بلکه نظر اسلام حفظ حریمه.
تهیهی کتاب ترگل 👈 @sabehat
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
یا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ
ای که برای هر خیری به او امید دارم
#ماه رجب
CQACAgQAAx0CWTEf3AACap9h9VgaG5WJ62OMnyY4iIg-JS8p3wACiQADt67gUVkek94dCkNjIwQ.mp3
2.52M
داستان تکان دهنده علی گندابی از زبان حجت الاسلام #مومنی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
داستان تکان دهنده علی گندابی از زبان حجت الاسلام #مومنی ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ #از_لاک_جیغ_تاخدا✨
توبه زیباست و لی توبه جوان زیباتر
هرکاری کردیم
بیا
از همین امشب
برگردیم بغل خدا
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
علی این آیه قرآن را می شنود و در جواب چنین می گوید سلام مرا به اسماءبرسان و بگو خداوند نگهبان علی ه
خب همسفران مهدوی
بریم ادامه ماجرا 🚞
فَابتَغُواعِندَاللهِ الرِّزقَ
پس روزی را از نزد خدا طلبید
سوره عنکبوت: ۱۷
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
نمازهایتراعاشقانهبخوان
حتیاگر خستهاییاحوصلهنداری
تکرار هیچچیزجزنمازدرایندنیا
قشنگنیست..!
_شهید مصطفی چمران_
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
⛓❤
نزدیک اذانمغرب حالم به قدری بد شد که حتی نتوانستم خودم را به خانه مادرم
برسانم. جعفر رفت و جیران را آورد.
در غروب یک شب گرم خرداد ماه، برای ششمین بار مادر شدم. که خدا یک دختر قشنگ
قسمت و نصیبم کرد جیران به نوبت او را در بغل بچه ها گذاشت و به هر کدامشان یک
شکالت داد.
پسر بزرگم مهران بیشتر از بقیه بچه ها ذوق خواهر کوچکش را داشت. هر کدام از بچه
ها که به دنیا می آمدند، جعفر یا مادرم به نوبت برایشان اسم انتخاب می کردند.
من هم این وسط مثل یک آدم هیچ کاره سکوت می کردم. جعفر بابای بچه بود حق
پدری داشت. از طرفی مادرم هم یک عمر آرزوی مادر شدن داشت و همه دلخوشی
زندگیش من و بچه هایم بودیم
نمیتوانستم دل مادرم را بشکنم او که خواهر و برادری نداشت. من را زود شوهر داد تا
بتواند به جای بچههای نداشته اش، نوه هایش را بغل کند.
ً
جعفر هم به جز مادر و تنها خواهرش کسی را نداشت تقریبا هر دوی ما بی کس و کار
بودیم و فامیل درست حسابی نداشتیم.
جعفر اسم پسر اولم را مهران گذاشت او به اسم های اصیل ایرانی عالقه داشت. مادرم
که طبعش را میدانست اسم پسر دومم را مهرداد گذاشت تا دامادش هم از این انتخاب
راضی باشد و شانس اسم گذاری بچه ها را از او نگیرد.
جعفر اسم دختر اول مرا مهری و مادرم اسم بعدی را مینا گذاشت. جعفر اسم
پنجمین فرزندمان را شهال و مادرم هم آخرین دخترم را میترا گذاشت.
⛓❤
⛓❤
من نه خوب می گفتم و نه بد دخالتی نمی کردم. همیشه سعی می کردم کاری کنم که
بین شوهرم و مادرم اختالف و ناراحتی پیش نیاید. تنها راه برای سازش آنها گذشتن از
حق خودم بود و بس. این روش همیشه ادامه داشت کم کم به نادیده گرفتن خودم در
همه زندگی عادت کردم.
مادرم اسم میترا را برای دخترم انتخاب کرد اما بعدها که میترا بزرگ شد به اسمش
اعتراض داشت بارها به مادرم می گفت :مادر بزرگ، اینم اسم بود برای من انتخاب
کردی؟ اگه تو اون دنیا از شما بپرسن چرا اسم من رو میترا گذاشتی چه جوابی میدی؟
من دوست دارم اسمم زینب باشه می خوام مثل حضرت زینب باشم.
زینب که به دنیا آمد سایه بابام هنوز روی سرم بود در همه سالهایی که در آبادان
زندگی کردم او مثل پدر و حتی بهتر از پدر واقعی، به من و بچه هایم رسیدگی می کرد.
او مرد مهربان و خداترسی بود و از ته دل دوستش داشتم. بعد از ازدواجم هر وقت به
خانه مادرم می رفتم بابام به مادرم میگفت: کبری تو خونه شوهرش مجبور هرچی
هست بخوره اما اینجا که میاد تو براش کباب درست کن تا قوّت بگیره.
شاید کبری خجالت بکشه از شوهرش چیزی بخواد. اینجا که میاد هر چی خواست براش
تهیه کن.
دور خانه های شرکتی شمشاد های سبز و بلندی بود. بابام هر وقت که به خانه ما می
آمد در می زد و پشت شمشادها قایم میشد. در را که باز میکردیم میخندید و از
پشت شمشاد ها خودش را نشان میداد
همیشه پول ُخرد در جیب هایش داشت و به دخترها سکه میداد. بابام که امید زندگی
و تکیه گاه من بود، یک سال بعد از تولد زینب از دنیا رفت.
⛓❤
⛓❤
مادرم به قولی که سالها قبل در نجف به بابام داده بود عمل کرد خانه اش را فروخت و با
مقداری از پول فروش خانه جنازه بابای عزیزم را به نجف برد و در زمین وادی السالم دفن
کرد.
در سال ۴۷ یک نفر که کارش بردن اموات به عراق و خاکسپاری آنها در آنجا بود سه هزار
تومان برای این کار از مادرم گرفت در بین آبادانی ها خیلی از مردها وصیت میکردند که
بعد از مرگ در قبرستان وادی السالم قم یا نجف دفن شوند
مادرم بعد از دفن بابام در نجف سه روز به نیابت از او به زیارت دوره ائمه رفت.
تحمل غم مرگ بابام برای من سنگین بود پیش دکتر رفتم. ناراحتی اعصاب گرفته بودم و
به تشخیص دکتر شروع کردم به خوردن قرص اعصاب.
حال بدی داشتم. افسرده شده بودم. زینب یک ساله بود که یک روز سراغ قرص های
من رفت و آن ها را خورد
#من_میترا_نیستم
#قسمت_ششم
زینب با خوردن قرص ها به تهوع افتاد. باباش سراسیمه او را به بیمارستان شرکت نفت رساند
⛓❤
۳ صفحه دیگر پیش چشمان شما😊
با عرض معذرت که دیروز بارگذاری نشد چون یه مشکلی پیش اومده بود😉
🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
دکتر به او گفت: به اندازه یک دموبازدم
با مُردن فاصله داشتی!
مصطفی جواب داده بود:
شما به اندازه یک دموبازدم میبینید
اونی که باید شهادت را میداد،
یک کوه گناه دیده!💔
#شهید_مصطفیصدرزاده
#شهیدان🕊
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
طرح پیش فروش کتاب
فاتحان نبل و الزهرا
جهت تامین هزینه های چاپ کتاب
😱 50 درصد تخفیف 😱
شرح در عکس
جهت هماهنگی و دریافت کتاب به آیدی زیر مراجعه کنید 👇
@jamandehazsoada
002055.mp3
102.5K
وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَىٰ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ
و یاد کنید آن گاه که گفتید: ای
موسی ! هرگز به تو ایمـان نمی
آوریم تا خدا را آشکارا با چشم
خـود ببینیـم ! پـس صـاعقه ای
مرگبـار شما را گرفـت، در حالی
که میدیدید. ↵ بقره/۵۵
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفاقت من
با تو
به روزای بچگیم
برمیگرده🙂🍼
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
⛓❤ مادرم به قولی که سالها قبل در نجف به بابام داده بود عمل کرد خانه اش را فروخت و با مقداری از پول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از لاک جیغ تا خدا
⛓❤ مادرم به قولی که سالها قبل در نجف به بابام داده بود عمل کرد خانه اش را فروخت و با مقداری از پول
ادامه قسمت ششم
🌱🌸
دکترمعده زینب را شست وشو داد و او را در بخش کودکان بستری کرد. تا آن روز هیچ
وقت چنین اتفاقی برای بچه های من نیفتاده بود.
خوردن قرص های اعصاب، اولین خطری بود که زندگی زینب را تهدید کرد.
شش ماه بعد از این ماجرا، زینب مریضی سختی گرفت که برای دومین بار در بیمارستان
شرکت نفت بستری شد،پوست و استخوان شده بود.
چشم ترس شده بودم. انگاریکی می خواست دخترم را از من بگیرد. بیمارستان شرکت
قوانین سختی داشت. مديرهای بیمارستان اجازه نمی دادند کسی پیش مریضش بماند.
حتی در بخش کودکان مادرها اجازه ماندن نداشتند. هر روز برای مالقات زینب به
بیمارستان می رفتم.
قبل از تمام شدن ساعت مالقات، باالی گهواره اش می نشستم و برایش الالیی می
خواندم و گریه می کردم. بعد از مدتی زینب خوب شد و من هم کم کم به غم نبودن بابام
عادت کردم.
مادرم جای پدر و خواهر و برادرم را گرفت و خانه اش خانه امید من و بچه هایم بود.
بعد از مرگ بابام، مادرم خانه ای در منطقه کارون خرید که چهار اتاق داشت و برای امرار
معاش، سه اتاق را اجاره داد. هر هفته، یا مادرم به خانه ما می آمد یا ما به خانه او می
رفتیم.
هرچند وقت یک بار بابای مهران ما را به باشگاه شرکت نفت می برد. بچه ها خیلی ذوق
م ی کردند و به آنها خوش میگذشت
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━