AUD-20211029-WA0010.mp3
7.37M
رفقا دم غروب هست
باهم زیارت آل یس بخونیم
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
رفقا دم غروب هست باهم زیارت آل یس بخونیم ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ #از_لاک_جیغ_تاخدا✨ @banomahtab ━━═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروردگارا
مرایاری کن
# مومنون39
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#تلنــگـر🌿🌹
داریم به سمتے میرویم ڪه ؛
👈بے حیایے = مُد..❗️
👈بی آبرویے = ڪلاس..❗️
👈دود = تفریح..❗️
👈رابطه با نامحرم = روشنفڪری.❗️
👈گرگ بودن = رمز موفقیت..❗️
👈بی فرهنگے = فرهنگ..❗️
👈پشت ڪردن به ارزشها و اعتقادات = نشانه رشد و نبوغ..❗️
👈خوردن حق دیگران = زرنگی..❗️
☝️ای اشرف مخلوقات خدا ؛
به ڪجا چنین شتابان ❓❗️❗️❗️
حواست به لحظه ے مرگ و جان ڪندن هست؟؟
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
¦↬📄🖇
•.
چـادࢪمیعنے:
همہمـنفقطبـࢪا؎یڪنفـࢪ...
مـࢪابہدیگـࢪ؎حـاجټےنیسټ..(:
•.
📄🖇¦↫ #چادࢪانھ
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
29.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای تحول سمیرا خانم محسنی🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#بدونتعارف❗️
جوریزندگیکنیمکهاگهچهارتاآدمدیدنمون
عاشقمذهب و،مراممونبشن،
نهاینکهازهرچی مذهبیوانقلابیهزدهبشن..
#آرھ، بایددرستزندگۍکرد🚶♂!
پس 👇
یادت باشه ...⚠️
تا خودتو درست نڪنۍ ،
نمۍتونۍ بقیه رو درست ڪنۍ✋🏻!
✅ اول از خودت شروع کن
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
AUD-20211116-WA0165.mp3
4.26M
🌸نهمین شرکت کننده چالش 🌸
ا🌸رسالی از یکتا خانم 🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌸نهمین شرکت کننده چالش 🌸 ا🌸رسالی از یکتا خانم 🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ #از_لاک_جیغ_تاخدا✨ @banomahta
نظر یکی از عزیزان در مورید چالش مداحی🍃🍂
سلام
ان شاالله که همیشه حالتون خوب باشه💐
من معمولا بیشتر مداحی های اقایان:
مهدی رسولی:میگن روضه دلمردگی، میگن گریه افسردگی،نمیدونن خبر ندارن حسین اغاز زندگیه و..
، میثم مطیعی: ندارم اروم که اربعین شد خبر داری که عاشقت خونه نشین شد«مربوط به روز اربعین» و..
، حسین طاهری: دلشوره هارو میبینی انت امامی و دینی،اسم مارو بنویس تو زائرای اربعینی و..
، محمد حسین پویانفر: یا حسین حلالم کن، نوکری بلد نیستم، من بدی زیاد کردم، اما اقا بد نیستم، من رفیق زیاد داشتم باوفا یه چیز دیگس، من سفر زیاد رفتم کربلا یه چیز دیگش و..
رضا نریمانی: از زیر قرآن رد شدم دارم میرم به مدرسه، قدم قدم میرم توی مدرسه بچه ها همه باباشون اومدن، دست روی دست باباشون اومدن بچه ها، فقط منم بی بابا«مربوط به دختران شهیدان مدافع حرم» و..
و..... رو گوش میدم من بیش از 80 تا مداحی در گوشیم دارم و گزیده ای از اونا که ارامش خاصی بهم میدن رو براتون بازگو کردم 🎵
چون به مداحی علاقه زیادی دارم معمولا حالم رو خوب میکنه.😌
و در رابطه به سخنرانی هم: من هروقت سخنرانی های مقام معظم رهبری رو گوش میدم ارامش خاصی میگیرم و روم تاثیر زیادی داره سخنانشون😊😁
اشتباه میگن که نوحه افسردگیه چون اَمسالی مثل ما بچه حزب اللهی ها بیشتر انرژی میگیرم با این چیزا💪🏻😁😉👍🏻
شرکت کننده خوب مون 🌸یکتا خانم 🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌺 بِسمِ اللهِ النُّور 🌺 کلاس دوّم راهنمایی معلّم ادبیّات ما، آقای رحیم زاده بودند. آقای رحیم زاده،
به نام خداوند بخشنده مهربان
#قسمت_پنجم
بعد از گذر از هفت خوان کمرویی، بالاخره به مقطع اوّل دبیرستان، ورود پیدا کردم.
در کلاس ما باز هم شاگردان زرنگ و شاگردان قلدر بودند، و چند شاگرد حسود هم تک و توک در گوشه کلاس روی صندلیهایشان نشسته بودند.
من واقعاً تاسف میخورم چرا به خاطر کمبود دوست، با افرادی که درونی توخالی داشتند، و بخل در دلهاشان خانه کرده بود، دوست شدم.
هر چه کشیدم از دل نرم خودم بود. مایل نبودم دل سنگ باشم.
بیخیالی هم در وجودم راهی نداشت.
فقط سوختم و ساختم. و گاهی هر چه حرف بود، از دانش آموزان عقدهای شنیدم.
در کلاس اوّل دبیرستان معلّم مهربان، و با حجابی به اسم خانم نوربخش بودند.
ایشان دبیر مطالعات اجتماعی و یکی از بهترینها بود.
معلّم آسمانی و نورانی ما، دو سال و نیمی است که فوت کردند.
و من هنوز رفتن او را، به دنیای دیگر باور نکردم.
او همیشه زنده است. در دلهای ما، در کلاس درس. او همیشه با نشان چادر سیاه و عفیفانه خود زنده است.
نوربخش، پر از نور، پر از حیا، و پر از عشق الهی است.
✍️ فصل دوم
به خاطر اینکه افراد قلدر خاطرات خوبی در ذهنم باقی نگذاشته بودند، با وجود تلاش و بارها سعی کردن، نتوانستم از خود کم بینیام (که نسبت به خودم داشتم)، بکاهم.
و اعتماد به نفس داشته باشم.
وضع من در زندگی به خاطر ورود افراد مزاحم همیشه تاسف بار بوده است.
این افراد یا غریبه بودند و یا آشنا.
تحت تاثیر نصیحت بعضی افراد، فکر میکردم نسبت به افراد جامعه بدبین هستم.
ولی اینطور نبود. به نظرم خوش بین بودم.
و این ساده نگریستن به مسائل اطرافم ضررهای زیادی به سرنوشت، و روح و قلب من وارد کرد.
بعد از اتمام کلاس اوّل دبیرستان، به کلاس دوّم دبیرستان وارد شدم.
بعد هم که با چند دانش آموز خوب، و برعکس چند دختر عقدهای همکلاسی شدم.
مونس تنهاییهای من همیشه کتاب بوده است.
و من از این جهت که مطالب زیادی از کتابهای مختلف یاد گرفتم، بسیار خوشحالم.
در دوّم دبیرستان دختر بداخلاقی بود، که رفتار و نگاهی بسیار متکبّر داشت.
او از بالا به همه نگاه میکرد، و هر وقت فرصت مناسبی پیدا میکرد، شروع به نیش زدن افراد میکرد.
در این میان من و یکی از دخترهای دیگر، طعمه خوبی برای نیش مار او بودیم.
این دختر بدجنس وقتی به جای معلّم از ما درس میپرسید، نمره کمی به ما میداد.
هر چه درس را خوب حفظ میکردم، زمانی که او از من درس میپرسید، با رنج جواب میدادم.
از بس با غرور نگاه میکرد، پاسخ چندتا سوال به صورت ناقص بر زبانم میآمد.
هر چقدر دانش آموزان زورگو و بدجنس بودند، معلّمهایم با من رفتار خوبی داشتند.
فقط ناظم مدرسه خیلی روانی بود.
او میخواست تصویر ترسناکی از او در ذهن دانش آموزان، باقی بماند.
برای همین تا جای ممکن آنها را تحقیر میکرد.
#قسمت_پنجم
✍️ به قلم. ن. ق
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
به نام خداوند بخشنده مهربان #قسمت_پنجم بعد از گذر از هفت خوان کمرویی، بالاخره به مقطع اوّل دب
بسمه تعالی
در سوّم دبیرستان من گاهی دچار افسردگی موقت بودم.
این افسردگی ناشی از تنهایی در محیط خانه بود.
خواهری دارم که با زندگی کردن در کنار او، به بدترین حالت زندگی رسیدم.
خواهرم نگرش منفی نسبت به افراد مومن داشت، و هر سال که بزرگتر میشد، رفتار غیر قابل تحمّلی پیدا میکرد.
سرنوشت من از آنجایی به دهانه آتشفشان رسید، که خواهرم وارد مدرسه نمونه دولتی شد.
خوب حدس این اِتِّفاق چندان سخت نیست.
ما خوشحال شدیم. و دوست و دشمن از قبولی خواهرم تعجُّب کردند.
برای اینکه محیط زندگی ما، محدود است.
و ورود به نمونه دولتی شهر دیگری، با وجود کوچکی شهر، باز هم در ذهن افراد، برابر با رفتن به پایتخت بود.
خواهرم هر موقع که از مدرسه به خانه برمیگشت مادرم به شکل افراطی، قربان صدقه او میرفت.
هنوز نمیدانم علّت تاثیر او بر مغز خانواده چه بود؟؟. که تا این حدّ تبعیض در خانه به وجود آمد.
راستش را بخواهید من از هر نوع بلا و شکنجهها در زندگی گذر کردم.
و فقط علاقه زیادی که به خداوند متعال داشتم، باعث آرامش من میشد.
بعد از پایان دوران دبیرستان، و ورود به کلاس سوّم، من از درس خواندن ناراضی بودم.
از مدرسه خاطرات خوبی در ذهنم نماند.
و فقط خانم نوربخش را دوست داشتم.
ما در دقایق آخر کلاس، به همراه ایشان از صندلی خود بلند میشدیم، و دستهای خود را به حالت دعا بالا میگرفتیم.
و دعای سلامتی امام زمان علیهالسّلام را، همه با هم زمزمه میکردیم.
خدای بزرگ را شاکرم که با وجود زندگی اندوهبارم، از وجود نورانی معلّمی فرزانه در چند سال بهره مند شدم.
و بعد از پایان تحصیلی، تا هشت سال نیز با ایشان صمیمی و دوست بودم
✍️ فصل سوّم
حس طرد شدن خیلی ناگوار است.
و این حس را من بارها در زندگی تجربه کردم.
من زنده ماندن و امید داشتن به آخرت را مدیون الطاف الهی، و دستگیریهای اهل بیت علیهمالسلام هستم.
وقتی که با دلی خسته سر بر بالش مینهادم. همیشه از خدای عزیز درخواست میکردم، رویاهای خوبی ببینم.
زمانی که با ذکر گفتن، و دعا کردن زیاد، به مرحله رویاهای صادقه وارد شدم.
تمام افراد بیمار که آزارم داده بودند، در نظرم به اندازه پشهای بیارزش شدند.
علاقه به مذهب در بیشتر رفتار من تجلی یافته بود. و شناخت دوست و دشمن به این وسیله بر من ممکن شد.
اگر بگویم بعد از زجرهای فراوان به حقیقت زیبایی دست یافتم، و باز افرادی از کنایه زدن بر من باز نماندند، سخن به گزافه نگفتم.
#قسمت_ششم
✍️ به قلم. ن. ق
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━