📗#معرفی_کتاب📗
کتاب "خدا بود و دیگر هیچ نبود" مجموعه دست نوشته های شهید دکتر چمران است. در انتخاب این دست نوشته ها موضوع خاصی مد نظر نبوده است و از هر بابی و هر بحثی که بوده است فقط به صرف اینکه زمان نگارش با تاریخ مشخص شده باشد گزینش شده، بنابراین ، این مجموعه دست نگاشته های تاریخ دار دکتر چمران است که در طول سالیان دراز (لبنان، امریکا، ایران) درباره مطالب مختلف و در نقاط گوناگون نگاشته شده است، ولی در همه آنها با وجود اختلاف زمان و مکان یک خط مستقیم الهی به خوبی قابل بررسی است، که همه جا و همه وقت، همه عمر خود را عاشقانه و عارفانه به دنبال راه علی و حسین و بدون ترس و هراس از طاغوت ها و قدرت های شیطانی و مصلحت طلبی ها طی نموده است و از ابتدا به نور پر فروغ و تابان شهادت چشم دوخته و در پایان نیز به این پرواز و آرامش ملکوتی دست می یابد
کتاب دوم☝️
صوت👇
Part01_خدا بود و دیگر هیچ نبود.mp3
7.49M
📗 بخش هایی از کتاب
#خدا_بود_و_دیگر_هیچ_نبود
اثر شهید چمران
قسمت 1⃣
از لاک جیغ تا خدا
📗 بخش هایی از کتاب #خدا_بود_و_دیگر_هیچ_نبود اثر شهید چمران قسمت 1⃣
☘#ورقی_از_کتاب☘
...خدای من ؛ ، من باید از نظر علم از همه برتر باشم، تا مبادا که دشمنان مرا از این راه طعنه زنند. باید به آن سنگدلانی که علم را بهانه کرده و به دیگران فخر میفروشند، ثابت کنم که خاک پای من هم نخواهند شد. باید همه آن تیره دلان مغرور و متکبر را به زانو در آورم، آنگاه خود خاضع ترین و افتاده ترین مرد روی زمین باشم...
#خدا_بود_و_دیگر_هیچ_نبود
#شهید_چمران
از لاک جیغ تا خدا
خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَعَلَىٰ سَمْعِهِمْ ۖ وَعَلَىٰ أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ ۖ وَلَهُمْ
002008.mp3
86.1K
وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ
گروهی از مردم میگویند: به خدا و
روز قیامت ایمان آوردهایم در حالی
که ایمان ندارند !🌼 ↵ بقره/۸
📌 #تلنگر
📖 #درمحضرقرآن
☝️مراقبش باش چشــــ↯👀↯ــــم را ميگــويم.
ممــڪن است تو را بہ يڪ لحظہ از
بهشتــ🏝ــــ بہ قعر جهنمــ🔥ــ بڪــشاند..
يڪ بار نــگاه آلــوده شود عادتـــ میشود...
و آن وقــت ڪہ عادت شــد،
بنده ے شيـــــــ👿ـــــــطان میڪند تو را ..
🕋 قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِم
✨🍃بہ مـردان با ايمـان بگو ديـده فـرو نهنـد...
📖ســـوره نـــور آيه 30
🌤«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج»🌤
#انگیزشی
#رشد_فردی
✅ هنگام مواجه شدن با مشکلات، یادت باشد که حتماً راهحلی وجود دارد. زیرا هرچیز با جفتش به وجود میآید. بعد از هر سقوطی، صعودی و بعد از هر شبی، روزی وجود دارد. ذهنت را روی راهحلها متمرکز کن. برای بیرون آمدن از یک اتاق، باید در را پیدا کنی، نه این که به دیوارها فکر کنی!
🌸«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج»🌸
4_5823512909304561788.mp3
7.55M
# *سکوت_و_جدل* ۸👆👆
میخوای آروم زندگی کنی؟
میخوای روزهای دنیا و سالهای ابدی آخرتت، بی دغدغه و با آرامش بگذره؟
میخوای تاخدا، اوج بگیری؟
اول یاد بگیر چجوری حرف بزنی.
🎤 #استاد_شجاعی
____✨___🌼___✨____
*❗مِنَ إلغَريبْ إلَي الْحَبيبْ❗*
دلهاي منتظر و عاشق به ما بپیوندید تا با
*غریب ترین شخصيت عالم*
امام عصر ،ضرورت وچگونگی یاری
ایشان بيشتر آشنا شويد.
تب کرده ای دوباره مگر درد میکشی؟!
بانوی خانه ام چقدر درد میکشی
خورده به در سر تو و سردرد میکشی
سرپا نشو اگر که کمردرد میکشی
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
حضرت محمد (ص) می فرمایند:فاطمه پاره تن من است. هرکه او را بیازارد، مرا آزرده خاطرکرده
و هر که او را شاد کند، مرا نیز خوشحال نموده است.
ایام فاطمیه تسلیت و تعزیت باد🥀🥀
پشت در میزدند مادر را
بی خبر میزدند مادر را
یک نفر بود پشت در اما . . .
چهل نفر میزدند مادر را
🥀🥀🥀🥀🥀
4_5771808727195716197.mp3
3.99M
نگرانم من نگران این زخم ها💔
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا برات نگران نباشم که نفست گاهی برنمیگرده😭💔
#استوری
*🍀﷽🍀
رمـان #دربـــند_نــفس_تا_دربـــنــد_شــهــدا 🍃🌷
#پارت43
شماره خونه لیلا اینا رو گرفتم شوهرش
برداشت و گفت بله بفرمایید
-سلام آقامهدی خوب هستید؟ لیلاجان هست ؟
مهدی:بله یه لحظه گوشی دستتون
لیلا: الو سلام حنانه جان خوبی؟
-سلام لیلا گلی من مدارکمو گرفتم
لیلا:إه خب میام دنبالت بریم ثبت نام
-لیلا😒😒 الان ساعت 10-11است
تا برسی میشه 2-3دیگه تایم نیست
لیلا:ای بترکی
که بچه مایه داری اون کله شهر میشینی
-خخخخ
فردا بیا بریم
لیلا: خوبه گفتیا وگرنه یادم نبود😁😒
فرداش منو لیلا رفتیم حوزه ثبت نام
بعدشم رفتیم پایگاه ثبت نام دیدار از جانبازان
کلاسای حوزه شروع شده بود
😐😐😐درس حوزه خیلی سخت بود
روزا از پس هم میگذشت
ما دوروز دیگه باید بریم آسایشگاه دیدار جانبازان
شک دارم برم یانه
گوشیمو برداشتم شماره زینب گرفتم
-سلام زینبی خوبی؟
زینب:مرسی تو خوبی حنان جان
-مرسی
زینب میگم میشه من نیام دیدار
زینب:چرااااا
-حس میکنم لایق نیستم
زینب :الله اکبر
یعنی چی؟
نخیر نمیشه نیایی
خداحافظ
نذاشت حرف بزنم روسری و چادر معمولیم سر کردم
جانمازم پهن کردم
دو رکعت نماز خوندم بعدش زیارت عاشورا
روبرو عکس حاج ابراهیم همت گفتم : حاجی
این حس لایق نبودن ازم دور کن
انگار نمیخاستم آروم بشم
چادر معمولیم با چادرمشکی عوض کردم
از خونه زدم بیرون تا ایستگاه مترو پیاده
رفتم اونجا سوار مترو شدم
تا بهشت زهرا
مستقیم رفتم قطعه سرداران بی پلاک
پیش شهیدگمنامی که همیشه میرفتم پیشش
فقط گریه میکردم
تا غروب مزار بودم
نمازمو خوندم به سمت خونه حرکت کردم
بدون خوردن شام رفتم بخوابم
#ادامه_دارد....
*🍀﷽🍀
رمـان #دربـــند_نــفس_تا_دربـــنــد_شــهــدا 🍃🌷
#پارت44
نیمه های شب بود یه دشت سبز هیچکس نمیدیدم
راه افتادم تا ببینم اینجای که توشم کجاست
وای خدایا چه درختهای قشنگی
چه شکوفهای خوشگلی
إه اون سمت انگار یکی هستن
صداشون زدم ببخشید آقا
سرشونو برگردوندن دیدم حاج ابراهیم همت
هست و بغل دستشم یه آقای هست که
روی ویلچر هست
صدای اذان تو دشت پیچید
حاج ابراهیم :خواهر اذانه
یهو چشمام بازشد خدایا خواب بودم
گریم گرفت خدایا آقا ابراهیم همت همه جا
میومد کمکم میکرد
گوشیمو برداشتم به زینب پیام دادم زینب
من برای دیدار میام آسایشگاه
زینب :باشه عزیزم
روز پنجشنبه که رسید یه روسری زرد و
نارنجی سرکردم
سرراهم به پایگاه با زیب یه دسته گل خیلی
خوشگل خریدم
ما که رسیدیم پایگاه اتوبوسم رسید
سوار شدیم یه ساعت دیگه رسیدیم آسایشگاه .....
#ادامه_دارد ...
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
*🍀﷽🍀
رمـان #دربـــند_نــفس_تا_دربـــنــد_شــهــدا 🍃🌷
#پارت45
وارد آسایشگاه شدیم رئیس آسایشگاه
اومد استقبالمون
اول یه توضیح درمورد #جانبازان داد بعد
وارد سالن شدیم
اتاق اول ی آقایی بود به نام #مرتضی
آقامرتضی موج انفجار گرفته بود به قول معروف
# موجی بود ...
یکی از بچه ها حواسش نبود کیفش افتاد
زمین و صدای وحشتناکی بلند شد
یهو آقامرتضی یاد جبهه افتاد
از حرفاش معلوم شد #شهید_حمید_باکری
فرمانده اش بود
حمید حمیدجان به گوشی
مهدی جامونده
حمید پرستوها بال پرشون شکسته 😔💔
حمید جان خط قیچی شده
پرستوها افتادن دست لاشخورا
وای خدایا آقامرتضی فکرمیکرد #جزیره_مجنونه ....
یهو یکی از بچه ها بدو رفت پرستار صدا کرد
بهش آرامبخش زدن.....
اتاق دوم یه آقای بود به اسم #عباس
عباس آقا از گردن قطع نخاع شده بود
تو همون اتاق یه آقای بود به اسم رضا
قطع نخاع از کمر،تو 17سالگی جانباز شده
بود و #ازدواج نکرده .....
فرمانده اش #حاج_ابراهیم_همت بود
یه ذره برامون از جبهه و جنگ گفت
همزمان با اتمام حرفای حاج رضا تایم
ما تموم شد ازشون خداحافظی کردیم
سوارماشین شدیم تو ماشین خوابم برد و ......
#ادامه_دارد ....
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•