eitaa logo
بانو حَیّ باش|🇮🇷banoohayy
10.7هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
58 فایل
🌍از جغرافیای درون تانظم محیطی دانش پژوه رشته تخصصی مبلغ خانواده💞 کپی متنها⛔ مدیرکانال @sadatrazavi1 پیام ناشناس https://daigo.ir/secret/11182869667 تبلیغات👇👇 https://eitaa.com/tabliighaatt ❌راضی نیستم #آقا یا کسیکه میشناستم مطالب کانالُ بخونه
مشاهده در ایتا
دانلود
میخوام ازنتایج نظم بگم که چه طوری میشه مهمون داشت واروم بود وبدون استرس😌☺️ قدیماباخودم میگفتم چه طوری مهمونی بگیرم وخسته نشم ؟الان روزی که مهمون دارم اصلا گاهی فکرمیکنم کاری ندارم انجام بدم ..اصلاچی کاربایدبکنم ؟؟ بس که همه چی عالی وازقبل مرتب شده ومن نیازی نیست مثل قدیم ترهاکه منظم نبودم روز اومدن مهمانها هم گردگیری کنم هم لباسهارو جمع کنم از رورخت اویز، بپزم و..... الان ارامش خاصی تومهمان داری دارم و باوجوداینکه دوروز پشت سرهم مهمان متفاوت داشتیم به لطف خدا مهمون ها همه لبخند رضایت ازمهمانی وپذیرایی دارند... نکته مهم بعدی به لطف خدا یادگرفتم بدون کمک وتکیه بردیگران مستقل باشم و ازینکه مامانم مثل بقیه مامان هاکمکم نمیان ناراحت نباشم... اطرفیانم هنگام مهمونی ها بدون کمک کارهاشون پیش نمیره وحتی غذا وخورشت هارو مادرشون برای مهمون هامیپزن ولی من واقعا باتلاش وداشتن الگوی عملی مثل شما یادگرفتم توقعم رو ازدیگران به صفربسونم و بابرنامه وپاکسازی ونظم کارهامو به نحواحسن بدون غز زدن ناراحتی از مهمان کارهاموانجام بدم..وهمسرم رو هم خوشحال کنم ... ازمامان های محترم هم میخام به بچه هاشون اعتمادبه نفس بدن که میتونن از پس کارهاشون بربیان و توانمندن واینقدراونهارو وابسته به خودشون نکنن. @nazmvabarnamerizy
فرزندجان از دیشب سرماخورده تب دارشد... یکی ازبهترین درمان های پایین اومدن تب 🤒 خوردن آب سیب هر چندساعته🍎🍏🍐 اگر تب بالابود هردوساعت یک استکان کوچک اب سیب🍏 همراه پاشویه بااب درجه متوسط....نه سردنه گرم...💧که خودتون همرو بهترازمن بلدید✔️البته کنارش داروهم خورده.. خلاصه ازونجایی که بچه هاموقع بیماری🤧 خوب چیزی نمیخورن وبی میل میشن به دارو ودرمان وغذا...🥣🍹 فرزندجان هم همینطور...حتی اب سیب هم دوست نداره...😳 تنها راهکاری که جواب داد کردن و همکاری بود‌‌.👩‍🍳 ازصبح که توآشپرخونه ام اومده کمک سوپ درست کنه اب سیب بگیره تا دستپخت خودشو بخوره... وتاکیدکرده اگه میخوای آب سیب بخورم بزار منم کمک کنم تو آشپزی ...🖐 ❇️خلاصه چندساعتی تواشپزخونه مشغول خورد کردن ورنده کردن هویچ و پختن سوپ بود .🥘 وقتی بابچه هایی کارها آروم ترپیش میره‌‌‌... ودراخرهم گفت چه قد پام دردگرفت خیلی کارکردم همیشه توکارمیکردی امروز من کلی غذاپختم و همه کارهارو بنام خودش تموم کرد‌👌😊 🌀وقتی هم چیزی نمی خوره میگم ببین چقدمنتظره توبخوریش بره تودلت پیش دوستاش تادوستای جدیدپیداکنه... این میوه وغذا برای توافریده شده تاقوی بشی 🍐 باهم زبون خیالی وعلمی خودشون صحبت کنیم...✨✨✨✨ @banoohayybash
معمولا نان هارو داخل ظرف نان میذارم وبعدفریزر... چون ظرف خیلی بهتره وپلاستیک فریزر کمترمصرف میشه... واز اسراف هم جلوگیری میشه☘ راحت هم نانها جدا میشن 🧇 @banoohayybash ┄┅┅❅💠❅┅┅┄
دقیقاً درست جایی که خیلی حواسم و توسلم به اقا زیادبود ؛ نگاه ایشان را با تمام وجودم احساس کردم. دوباره دوست دارم چنین حسی را تجربه کنم . سالی که کنکور قبول شدم اون سال برف وسرمای خیلی شدیدی همه جاروگرفته بود.. و هوا خیلی سرد بود ازون سرمای استخوان سوز ؛طوریکه تاحالا ازبچگیم تا اون موقع ندیده بودم....واقعاعمق سرما مینشست به مغزاستخون. چون ورودی بهمن ماه بودم برای ثبت نام زمستان رفتم شهرستان و تا اون موقع هیچ وقت تنهایی جای به این دوری نرفته بودم اما خوشبختانه پدرم برای انتخاب واحدهمراهم امدند اون موقع انتخاب واحد حضوری بود یادش بخیر😊 بعد ازانتخاب واحد برگشتیم مشهد وتقریبا دوهفته بعدکلاس هاشروع شدند پدرم گفتند که از این به بعد باید خودت یاد بگیری که بری و بیای ،اینقدر من نگران بودم و اینقدر دلهره داشتم فقط و فقط توسل کردم به امام زمان میگفتم من چه کار کنم که تا حالا هیچ جا نرفتم وکلا استرسی بودم. ازشون کمک میخواستم لحظه به لحظه یادمه میگفتم آقا من اولین بار روز جمعه ای دارم میرم یه شهر دیگه کمکم کن یکی وبفرست من قوی شم ...چندروزقبل ازرفتن به دانشگاه توایستگاه ؛ منتظر اتوبوس بودم ؛ یک دخترخانوم محجبه وجوان کنارم نشسته بود.خیلی ازحجابش خوشم اومد ؛دوست داشتم باهاش حرف بزنم بی مقدمه ازش پرسیدم شما دانشجویی؟ گفت آره ؛ ترم چندهستی؟ گفت ترم دو گفتم واقعا! منم ترم یکم ورودی بهمن تازه میخام جمعه برم دانشگاه بایدحتما شنبه سرکلاس باشم .... گفت کدوم دانشگاهی ؛گفتم حکیم سبزواری اون موقع اسمش تربیت معلم بود.... گفت منم اونجا م چه جالب 😍 من که ازخوشحالی داشتم بال درمیاوردم .گفتم جدی میگی ؟ مگه میشه😳 گفت منم جمعه می خوام برم دانشگاه. راست میگی !!میخوای بری منم باهات بیام؟ آره بیا . گفتم خونتون کجاست؟ گفت خیابون .....گفتم جدی خونه ماهم که همینجاست.😳😯 گفتم یعنی من جمعه بیام دنبالت ؟باهم بریم ترمینال ودانشگاه؟ وباهم سواریک اتوبوس شدیم وتاایستگاه آخر که باهم پیاده شدیم حسابی حرف زدیم❤️ این فرشته نجات که خدابرام فرستاده بود روز جمعه منو تا دم درخوابگاه بردکامل راهنماییم کرد. وبعد رفت کارای خودشوانجام داد.... اصلاً شما فکر کنید چیدمان خدا و محبت امام زمان عج نسبت توسل ودرخواست شیعیان....چه قدر آقامهربونند... یعنی تواین شهربه این بزرگی ..تواون لحظه اون ساعت ؛ کنار کسی بنشینی که هم شهری وهم دانشگاهی و هم محله ای؛ آخه من خودم چطور میتونستم جاربزنم توشهر من یک همراه میخام تا دم درخوابگاه که باهم بریم؟چه طورمیتونستم؟😭 آقاچقدرمحبت دارند... حس این عنایت و محبت حضرت مهدی همیشه اشک منو درمیاره... الان هم احساس میکنم بایدخیلی مجدانه متوسل بشم. ⚜اللهم عجل لولیک الفرج⚜ . 🌸⃟ @banoohayybash ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┅┄┄
امروز سفری کوتاه داشتیم برای کارهای درمانی همسرم از مشهد راه افتادیم. مسیر هر چند طولانی نبود، اما راه، بی خوابی، فشار فکری و جسمی، استرس درمان ،انگار یک‌جا روی تنم آوار شده بودند... وقتی برگشتیم خونه، درد شدید در کمرم حس می‌کردم؛ طوری که حتی نشستن و برخاستن برام سخت شده بود. با تمام این حال، ذهنم هم بیقرار بود. کارهای عقب‌افتاده‌ی خونه، شستن لباس‌های سفر، جمع‌آوری وسایل و مشقهای دخترجان، همه با هم به ذهنم هجوم آورده بودند. وقت نماز رسید ومن هنوز حالم روبراه نبود. یادم آمد از جلساتی که در آن صحبت از «صبر بر طاعت» داشتیم . اینکه بندگی خدا، مخصوص زمان راحتی و آرامش نیست؛ بندگی واقعی آن‌جاست که در حال ناخوش، در دل بی‌حوصلگی، بایستی و بگویی: «خدایا،یاد تو را فراموش نمیکنم». با همون حال خسته، وضو گرفتم. اما با نیتی که شیرین بود، قامت بستم و سعی کردم حواسم رو جمع کنم. نمی‌خواستم دل و جسم خستم، حضور در برابر پروردگارم را بی‌رنگ کند. می خواستم تمام وجودم را پای سجاده بریزم ،با همه‌ی درد و رنج، با همان حال خسته اما مشتاق. و چقدر آن لحظه زیبا بود... وقتی حس کردم خدا نگاهم می کند، همانطور که هستم. خسته، دردکشیده، اما برای او... نمازی که شاید ظاهرش ساده بود، اما ته دل خودم می‌دانم که ، آن لحظه، بندگی‌ام شیرین‌ترین را داشت وقتی تمرین صبر برطاعت داشتم وتوجهم را از افکار ناتمام برداشتم وبه سمت خدا معطوف کردم . (لطفا فکرنکنید چه نماز عابدانه ای خوندم هدف از نوشتن این روایت نویسی موضوع صبر برطاعت بود. طبق جلسات کارگاه خودسازی)✨ @banoohayybash •┈┈•••✾🌿🌺🌿✾•••┈┈•