نوشته های زیر از خانم parastoo.asgarnejad هست.
#پرستوعسگرنژاد.
بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله
مرهمی از کلمه دارم برای زخمی که خوب هم اگر بشود، جایش میماند.
چند رشته اشککلمه دربارهٔ #سید، ما و این روزگار نامرد که امان سوگ هم نمیدهد.
هرکه دارد سر همراهی ما بسم الله
از وقتی خبرش آمده، یک صدای ذهنی، یک مرثیهٔ درونی پدر همهٔ ما را درآورده:
مرور همهٔ نامهای پرپرشدهٔ قبل از سید.
ما هنوز از اندوه حاجفؤاد شکر، حاجابراهیم عقیل، اسماعیل هنیه، سیدرضی، زاهدی بزرگ و میلاد بدری جوان دستهگلمان عبور نکرده بودیم که سید را هم زدند…
حال حالای ما، حال یک داغ نیست.
حال روضهٔ خرابه است
وقتی یاران یکییکی رفتهاند
و علم خیمهٔ علمدار افتاده…
سرعت حوادث چنان بالا رفته که ما فرصت سوگواری هم پیدا نکردهایم. هنوز «دلم برای رئیسی سوخت» روی زبانمان بود که داغ پشت داغ پشت داغ رسید.
توالی داغ به ما حس ضعف داده،
حس «پس چرا کاری نمیکنن؟»
و حالا که سید را هم زدهاند، یک سؤال روی دست خیلیها مانده:
«دیگه کی رو باید بزنن که جواب متقابل بگیرن؟»
کمکسی را نکشتهاند.
والله کمکسی را نکشتهاند…
سالها طول میکشد تا چنین مجاهد نستوهی در کورهٔ بیرحم روزگار ساخته و پرداخته شود.
بزرگنامی مثل سید یکشبه ساخته نمیشود، همانطور که حاجی نازنین کرمانی ما یکشبه ساخته نشد. اینها میراث روزگار پرحادثهٔ ما بودند، ماحصل روزها و روزها و روزها و روزها کار و مجاهده و اخلاص ناب ناب عصارهگیریشده.
طول میکشد تا روزگار سر حوصله چنین قهرمانهای شگفت ژرفی را در دل حوادث شکل دهد…
ما پای روضهٔ امام حسین بزرگ شدهایم.
مادر وهب الگویمان بوده.
یک سال است مادران سرزمین زیتون بیشتر از هر وقت دیگری جلوی چشم ما هستند که در بدترین فجایع و سهمگینترین داغها فریاد میزنند «حسبنا الله و نعم الوکیل»
و ما، ما که آزمایش نشدهبودیم به شدت آنها، ما که مبتلا نشده بودیم به اندازهٔ آنها، ما که خیلیهایمان فرصت محکزدن آموختههایمان را نداشتیم، حالا حالمان با خودمان بد است
چون فکر میکنیم ضعیفیم، بیایمانیم، بیپناهیم که اینقدر بههمریختهایم.
فکر میکنیم اگر قوی بودیم که اینقدر درهمنمیشکستیم! اگر واقعاً امام حسین الگوی ماست پس چرا اینقدر پریشان و ملتهبیم آنهم برای کسی که یقین داشتیم به آرزوی دیرینهاش میرسد..؟
میخواهم حواسمان را جمع کنیم که در بد برههای از تاریخ ایستادهایم. داغ پشت داغ رسیده و فرصت سوگواری نداشتهایم، بهخصوص ما مادرها که قطرهاشکی بریزیم دل ترد بچههایمان میشکند و مدام مجبوریم سوگ درونی را با لبخند و رسیدگی به بچهها و خانه بپوشانیم و این درد خورندهتر و درهمشکنندهتر است…
این سرگشتگی و اضطراب و ابهام و اندوه غلیظ را به پای ضعیف بودن خودتان نگذارید.
چرا از اینجا شروع کردم؟
چون همیشه خودم پیامهای شما را میخوانم و تقریباً هر روز صدها پیام دارم. هر روز صدایتان را میشنوم.
این احوال که گفتم، احوال خیلی از شماست که همهچیز را به خودتان نسبت میدهید. خیلی برایم نوشتهاید که حالتان بد است و از این بدحالی شرمندهاید!
انتظار دارید خبر عروج ناگهانی سید عزیز ما بیاید و آب در دلتان تکان نخورد؟!
یک تصویر برساخته از روضهها در ذهن ساختهایم که مؤمن در همه حال باید آخ نگوید و مثل کوه محکم بماند.
اگر کمی خم شویم فکر میکنیم لابد ایمان و توکل نداریم. یادمان میرود ما آدمیم و امامان ما هم آدم بودند و عاطفه داشتند و اندوه جزئی از انسان بودگی است.
اباعبدالله، قلب عالم امکان، صاحب بزرگترین و وسیعترین قلب دنیا، گفت «الان انکسر ظهری»
ما حتماً باید محکمبودن را #تمرین کنیم.
حتماً اینکه اجازه بدهیم طوفان حوادث نسخهٔ ما را درهمبپیچد چیز خوبی نیست.
حتماً باید قوی شویم
من هم میخواهم دربارهٔ همین حرف بزنم
دربارهٔ اینکه چطور میشود که آن مادر سرزمین زیتون، آن ام وهب، آن مقتدای باشکوه عزیز ما، اینطور محکم و امیدوار هستند.
آنها چه میبینند که ما نمیبینیم؟
راز ماجرا این است:
آدمها، خط نیستند. نقطهاند.
اگر خط بودند، با تمامشدن یکی، مسیر نیمهکاره میماند و هرگز ادامه پیدا نمیکرد،
اما وقتی نقطه هستند، بلافاصله پس از فقدان یکی، دیگری جایگزینش میشود و نه تنها جایگزین میشود، که دست نقطههای دیگر را هم میگیرد و سمت خودش میکشد.
ریاضی سالهای دبستان را یادتان هست؟
«خط اجتماعی از نقاط کنارهمنشسته است».
احمد کاظمی، علیاکبر شیرودی، مصطفی چمران، علی شفیعی، علی آقاعبداللهی، حاجی، سید، همهشان نقطهاند. دانهدانه آمدهاند در امتداد خط قرار گرفتهاند، نقششان را ایفا کرده و این خط را بلندتر کردهاند، جلوتر بردهاند.
✍پرستوعسگرنژاد
. 🌸⃟ @banoohayybash
┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┅┄┄