🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #حکایت_زمستان
🌟 خاطرات آزاده بزرگوار حسین مردی
قسمت 7⃣3⃣
چندین بار ازم خواست این کار را بکنم. چند دقیقه سعی کردم تا بالاخره موفق شدم انگشتهایم را تکان بدهم. دکتر، مثل کودکی که هدیهٔ بزرگی به او داده باشند، چنان ذوق کرد که از فرط خوشحالی پرید هوا! کمکم با توضیحاتی که داد، فهمیدم یک کشکک زانوی مصنوعی برای پایم گذاشته. یک پلاتین هم توی پایم کار گذاشته بود که به راحتی بتوانم آن را خم و راست کنم. می گفت:
« من چون میدونم عراقیها توی اسارت به شما خیلی سخت میگیرن، طوری پات رو عمل کردم که دیگه از این لحاظ مشکلی نداشته باشی. »
آن شب وقتی خواست برود به هتل محل اقامتش، با تأکید به عراقیها گفت:
« به پانسمان این دست نزنین؛ خودم برای عوض کردن پانسمانش میام. »
او یک دکتر سوییسی بود که همان روز بنا بود برگردد کشورش، ولی به خاطر من، سفرش را تا سه روز عقب انداخت.
وقتی مطمئن شد پایم مشکلی ندارد، رفت. آدرسش را هم داد که در صورت امکان برایش نامه بفرستم.
این دکتر ذهنیت بسیار خوب و شفافی از مأموران صلیب سرخ به من داد. فکر می کردم همهشان همینطور هستند. ولی روزهای بعد و بعدتر، وقتی اهمال کاریها و خیانتهای آشکار آنها را دیدم، فهمیدم کاملاً در اشتباه بودهام. آن دکتر یک استثناء بود در بین مأموران صلیب سرخ. البته در طول هشت سال اسارتم، یکی، دو نفر دیگر را هم مثل او دیدم.
📝 نویسنده: سعید عاکف
⬅️ ادامه دارد....
ارسال ممنوع
@banooye_dameshgh
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #حکایت_زمستان
🌟 خاطرات آزاده بزرگوار حسین مردی
قسمت 8⃣3⃣
بیمارستانی که من در آن بستری بودم، در شهر موصل واقع شده بود. از طریق اسرای قدیمیتر که آنجا بودند، اطلاعات خوبی راجع به اردوگاههای موصل و نحوهٔ برخورد بعثیها و مقاومت بچه ها بهدست آوردم.
یکی از مهمترین چیزهایی که به من و اسرای تازه وارد دیگر میگفتند، راجع به رهبری اسرای انقلابی و مقاوم در اردوگاه های موصل، و در کل اردوگاههای رژیم بعث بود. نام این رهبر، " حاج آقا ابوترابی " بود. میگفتند:
« شما هم باید مثل بقیه، گوش به زنگ دستورای حاج آقا باشین. »
با توضیحاتی که دادند، فهمیدم یکی از راههای ارتباطی با حاج آقا همین بیمارستانهاست. چون مجروحها و مریضها را از اردوگاههای مختلف موصل به آنجا می آوردند، همان جا اخبار را با هم ردوبدل میکردند. من و سی و چهار مجروح دیگر را که همگی مال عملیات اخیر بودیم، ابتدا بردند به یک زندان، بعد هم همه را بردند به اردوگاه موصل دو. بیشترین اسرای این اردوگاه، مربوط به عملیات رمضان بودند. وقتی وارد محوطه شدیم، از لابهلای میلهٔ پنجره های کوچک و آهنی، شروع کردند برایمان به دست تکان دادن. در واقع از این طریق میخواستند به مان خوش آمد بگویند. از قبل به ما گفته بودند که حتی حق نداریم سرمان را بلند کنیم، چه برسد به دست تکان دادن و این چیزها. اما من یک آن از غفلت نگهبان ها استفاده کردم و در جواب ابراز احساسات اسرای قدیمی، با تمام وجود دست تکان دادم. اتفاقا یکی از نگهبانهای عراقی هم داخل همان ساختمان بود که از طریق پنجرهٔ راهرو مرا دید. بلافاصله غیبش زد. فهمیدم میخواهد بیاید سراغم.
📝 نویسنده: سعید عاکف
⬅️ ادامه دارد....
ارسال ممنوع
@banooye_dameshgh
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #حکایت_زمستان
🌟 خاطرات آزاده بزرگوار حسین مردی
قسمت 9⃣3⃣
من یک کلاه سرم گذاشته بودم و داخل آن صف، نفر سوم ایستاده بودم. کلاهم را از سرم برداشتم و جایم را با نفر پشت سریام عوض کردم. نفر پشت سری، یکی از بچه های باصفا و باحال اصفهانی بود. توی بیمارستان حسابی با هم صمیمی شده بودیم و زیاد میگفتیم و میخندیدیم. سرباز عراقی که آمد، از اول صف شروع کرد به شمردن، گفت:
« واحد، اثنين، ثلاثه. »
حالا نفر سوم همان رفیق اصفهانی بود. سرباز عراقی با دست بهش اشاره کرد و گفت:
« تعال. یعنی بیا. »
همین که رفت جلو، او کشیدهٔ محکمی زد توی گوشش. بندهٔ خدا جا خورد. با ناراحتی گفت:
« اه! چرا میزنی؟ »
سرباز عراقی چیزهایی به عربی گفت و بعد هم با لگد او را برگرداند داخل صف. طولی نکشید که ما را فرستادند داخل یکی از آسایشگاهها. رفیق اصفهانی هنوز شاکی بود. دستش را روی گوشش گذاشته بود و با عصبانیت می گفت:
« بی شرف عوضی! مرض دارد، کرم دارد. »
یکی از بچه ها گفت:
« بابا حالا اون یک غلطی کرد، تو رضایت بده. »
گفت:
« چرا منو زَدِس، بیخود منو زَدِس. »
بی اختیار خندهام گرفت. با تردید نگاهم کرد. گفت:
« لاکردار، میدونم همهٔ این آتیشا زیر سر توئِس؛ بگو ببینم چیکار کردی؟ »
موضوع را که گفتم، خودش هم خندهاش گرفت. بچه ها هم یک شکم سیر خندیدند. آنها هم انگار مثل من فهمیده بودند که از همین ابتدا نباید تسلیم شرایط سخت اسارت بشوند. برای همین هم از ته دل میخندیدند.
📝 نویسنده: سعید عاکف
⬅️ ادامه دارد....
ارسال ممنوع
@banooye_dameshgh
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #حکایت_زمستان
🌟 خاطرات آزاده بزرگوار حسین مردی
قسمت 0⃣4⃣
قبل از این که به ادامهٔ خاطراتم بپردازم، بد نیست قدری راجع به موقعیت اردوگاه بگویم. حسن البکر - پایه گذار حزب بعث - در منطقهٔ موصل، چهار اردوگاه ساخته بود که هر کدام از دیگری، چهار کیلومتر فاصله داشت. این اردوگاهها از اول حکم پادگان یا بهتر است بگویم حکم قلعههای جنگی را داشته است. اردوگاه ما معروف بود به اردوگاه " موصل کوچیکه " یا همان موصل دو. آن را طوری ساخته بودند که پهلو داده بود به یک کوه که البته این کوه از داخل اردوگاه، به هیچ عنوان قابل رؤیت نبود. در چهار طرف اردوگاه، چهار برج وجود داشت که هر کدام مجهز بود به یک اتاقک نگهبانی و یک نورافکن قوی. نگهبان عراقی از داخل آن اتاقک کاملاً به محوطهٔ اردوگاه اشراف داشت.
نورافکنها را هم طوری نصب کرده بودند که اگر در هنگام تاریکی و در مواقع خطر به کار میافتادند، محوطه را مثل روز، روشن میکردند. این اردوگاه از چهار طرف، به دیوارهایی بتونی محصور می شد که ارتفاع هر کدام از آنها، ده متر بود. در قسمت بیرون اردوگاه، پشت این دیوارها را کانالهای عریضی کنده بودند با عمق هفت متر، داخل کانالها هم پر بود از سیم خاردار و مین و چیزهای دیگر. کف محوطه را بتونآرمه ریخته بودند که غیر قابل نفوذ باشد، تنها راه ورود و خروج، همان در اردوگاه بود.
خاطرم هست یک بار گربهای از طریق یکی از ماشینهای غذا، آمده بود داخل. این گربه تا مدتها زندانی شد. روزهای اول، دائم میرفت پای دیوارهای ده متری و سعی می کرد از آنها برود بالا، ولی نمیتوانست. سربازهای عراقی وقتی این صحنهها را می دیدند، عشق میکردند.
بهشان میگفتیم:
« این بیچاره که اسیر نیست، بذارین بره بیرون. »
میگفتند:
« باید تنبیه بشه تا دفعهٔ دیگه هوس نکنه که سوار ماشين غذا بشه! »
📝 نویسنده: سعید عاکف
⬅️ ادامه دارد....
ارسال ممنوع
@banooye_dameshgh
📸 شهید نوجوان #دهه_هشتادی..
آرشام سرایداران
دانش آموز پایه پنجم ابتدایی
شهید مظلوم حادثه تروریستی
حرم مطهر #شاهچراغ
@banooye_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم کامل حادثه تروریستی شاهچراغ
ننگ به تک تک نفسهایت.. ننگ به لقمه لقمه غذاهایت... ننگ به همه وجود کثیف و خونریزت که اینچنین نفوس بیگناه .. زن و مرد و کودک را در حال ذکر الهی پرپر کردی😭😔
ننگ به مرامتان.. ننگ به مغزها و قلبهای بیرحمتان
#شاهچراغ #امنیت #شیراز #داعش
@banooye_dameshgh
🔴چادرهای خونین در کنار پرچم ایران برافراشته شد
نه میبخشیم و نه فراموش میکنیم
@banooye_dameshgh
🔸سیدحسن نصرالله: فاجعه ای که در شیراز رخ داد را به رهبر انقلاب اسلامی و دولت و ملت ایران و خانواده شهدا تسلیت می گوییم.
🔹به مردم ایران می گویم کسی که اغتشاشات را در ایران هدایت می کند همان کسی است که قاتلان را به شیراز فرستاد
🔹دولتهای آمریکا زمینه انتقال سران و عناصر داعش و دیگر گروه های تکفیری به افغانستان را فراهم کردند. وظیفه امروز داعش خدمت به آمریکاست.
🔹این گروه تروریستی در افغانستان است تا ملت افغان و ایران و کشورهای همسایه را هدف بگیرد.
@banooye_dameshgh
☑️#فوری 🚨| حمله تروریستی در آمل/ ۲ نفر از نیروهای بسیج به شهادت رسیدند.
@banooye_dameshgh