🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #وقتی_مهتاب_گم_شد
🌟 خاطرات شهید #علی_خوش_لفظ
قسمت 2⃣
وقتی مادرم خاطرات تولد من و جعفر را تعریف می کرد و از جشن و سور و سات مهمانی برای من حرف می زد، معلوم بود که به خاطر احترام به نظر شوهرش، پایبند به این رسوم و آداب شده است. فضای تربیتی که او می خواست محیطی مومنانه و خداشناسانه بود. لذا با تمام احترام برای پدرم، می کوشید آموزه های دینی و اعتقادی را در محیط پنج فرزندش حاکم کند. ¹
پدرم را مَشت اسدالله صدا می زدند. یک راننده پر تلاش و نان آوری سخت کوش که با کامیون ولوو، تابستان ها در همدان و اطراف آن کار می کرد و زمستان ها در خرمشهر و اروندکنار و گاهی همهی اعضای خانواده را نیز با خود به جنوب می برد.
خرمشهر آن سال ها، یعنی روزگاری که من پنج شش سال بیشتر نداشتم، مثل یک تصویر سبز و با طراوت در ذهنم نقش بسته است. همان روزهایی که در کنار شط، دستم از چادر مادرم جدا شد و در هیاهوی پرازدحام حاشیه کارون گم شدم. پلیس من را پیدا کرد. جایی را بلد نبودم. اسم مامان و بابا را با زبان کودکانه ام گفتم، و بعد از ساعتی ماندن در پاسگاه پلیس، پدر و مادرم مرا پیدا کردند.²
---------------------------------------------------
1. برادر بزرگترم، امیر، دو سال از من بزرگتر بود و برادر کوچکترم، جعفر، سه سال از من کوچک تر. ما به اضافه دو خواهر، چراغ خانه اسدالله خوش لفظ را روشن کرده بودیم. امیر در سال 1364 بعد از مصدومیت شیمیایی دعوت حق را لبیک گفت و جعفر نیز در سال 1366 در جبهه ماووت عراق شهید شد. پدرم بعد از سال های دفاع مقدس از دنیا رفت. سایه پرمهر مادر هنوز بر سر من و خواهرانم گسترده است.- راوی-
2. شانزده ساله بودم که دست تقدیر دوباره مرا به حاشیه کارون کشاند. آنجا که برای آزادسازی خرمشهر، "بلدچی" گردان شده بودم، همان ایام در حین شناسایی مسیر برای رسانیدن نیروها به خرمشهر به یاد خاطره کودکی و گم شدن در خرمشهر می افتادم. - راوی-
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال ممنوع
@banooye_dameshgh
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #وقتی_مهتاب_گم_شد
🌟 خاطرات شهید #علی_خوش_لفظ
قسمت 3⃣
محله ما در همدان، در انتهای باغ های کمال آباد بود با چشمه ای پر آب و زلال که قدیمی ها به دلیل قوس و پیچ چشمه به آن "شترگلو" می گفتند. زن ها، ظرف ها و دبه های خالی شان را از سرچشمه پر می کردند و کمی پایین تر عده ای دیگر لباس هایشان را داخل تشت می شستند و پایین تر از آنجا، بچه های بازیگوشی مثل ما، با بستن مسیر آب، حوضچه ای ساخته بودیم و زیر برق آفتاب تابستان، تن به آب می زدیم.
گاهی زن ها کلافه می شدند و لنگه کفش یا دمپایی برایمان پرت می کردند. ما هم با همان لنگه کفش ها فوتبال بازی می کردیم. زن ها به بزرگترهای ما شکوه می کردند و ما هم به خاطر اینکه دوباره مجال آمدن به چشمه شترگلو را پیدا کنیم، مثل بچه های خوب، دبه هایشان را از آب پر می کردیم و کشان کشان تا خانه هایشان می بردیم. آن زمان، هیچ خانه ای، آب لوله کشی نداشت و آب شرب از همین چشمه شتر گلو بود.¹
هفت ساله که شدم، پدر و مادرم نفس راحتی کشیدند و مرا در مدرسه ای به نام عارف گذاشتند. همان سال از فرط بازیگوشی، یک ضرب مردود شدم. سال بعد که کمی بزرگ تر و مثلا عاقلتر شدم، باز هم سر به هوا بودم و البته پر انرژی و تشنه مردم آزاری از نوع کودکانه آن. با بهرام عطائیان، یکی یکی زنگ خانه ها- بیشتر خانه پولدارها- را می زدیم و فلنگ را می بستیم.
یک روز یکی از همان همسایه های کلافه، مراقب و فال گوش پشت در خانه اش ایستاده بود. به محض اینکه دست من روی زنگ رفت، در را باز کرد و مچم را گرفت؛ یک آدم هیکلی و گنده که به چشم من به غول چراغ جادو می مانست. با زور دستم را کشیدم و این بار قِسِر در رفتم.
حرفه ای شده بودیم. هر دفعه به یک کوچه و محله ناشناس سرک می کشیدیم و زنگ می زدیم و برای برگشتن ناچار بودیم از مسیر کوچه باغ ها، مسافت زیادی را طی کنیم تا به خانه برسیم. آن وقت بود که میوه های رسیده و نرسیده و کال، از دست ما در امان نبودند.
--------------------------------------------------------------
1. هم سن و سال هایم در آن سال ها که یار غار هم بودیم عبارت بودند از :
بهرام عطائیان، عباس علافچی،مجید صلواتی، و حمید صلواتی. بهرام،عباس، و مجید در جنگ شهید شدند و حمید جانباز شد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال ممنوع
@banooye_dameshgh
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #وقتی_مهتاب_گم_شد
🌟 خاطرات شهید #علی_خوش_لفظ
قسمت 4⃣
گناه ما کودکانه بود. اما همین مسیر از اراذل و اوباش پر بود که به هر خلافی دست می زدند. در همین روزها با "پنجه بوکس" ¹ آشنا شدم که برای دفاع از خودم در مواجهه با خطرات احتمالی، به ویژه اراذل توی باغ ها، از آن استفاده کنم. باغ ها به گونه ای به هم پیوسته و در هم تنیده بود که گاهی گم میشدیم، ولی بالاخره راه را پیدا می کردیم و از هر باغی، هرچه دستمان می رسید و میلمان میکشید، می خوردیم.
مادربزرگم که شوق و علاقه مرا به پَرسه در باغ و باغات می دید، نصیحتم میکرد که، جمشید جان، ما خودمان در "دره مراد بیگ"² باغ داریم. هر وقت میخواهی بیا و هر چقدر می خواهی بخور ولی به باغ مردم دست درازی نکن.
وقتی پایم به باغ مادربزرگ - که آجی جان صدایش می کردیم- می رسید، کمتر درختی از تاراج من بی نصیب می ماند. می خوردم تا جایی که دل درد میگرفتم. وقتی هم از خوردن کلافه می شدم از درخت های راجی بلند، بالا می رفتم و از آن بالا خودم را پرتاب می کردم. مادر و مادربزرگم، همچنان نگران روحیه ماجراجویانه و شلوغ کاری من بودند. این را از حرف زدن مدام آن ها با هم می فهمیدم، اما من کارم را می کردم و به باغ آجی جان هم راضی نبودم، چون در باغ او درخت گلابی نبود و من عاشق گلابی بودم؛ میوه ای که در باغ همسایه، یعنی باغ "غلام لب شکری"، پر بود.
غلام، شکارچی قهاری بود که با تفنگ ساچمه ای پرنده شکار می کرد. اتفاقا پارگی لب او از انفجار ساچمه، جلوی دهانش ایجاد شده بود و اسم لب شکری را به او داده بود. به هر صورت، من در آرزوی چیدن گلابی های سفید و آبدار از باغ او بودم.
------------------------------------------------------------
1. شیئی فلزی با پنج سوراخ که داخل پنج انگشت می رفت و جلوی هر سوراخ زایده ای تیز داشت.
2. دره ای در جنوب همدان و با یک روستا به همین نام و انبوهی از باغات میوه. - نویسنده-
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال ممنوع
@banooye_dameshgh
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #وقتی_مهتاب_گم_شد
🌟 خاطرات شهید #علی_خوش_لفظ
قسمت 5⃣
غلام در باغ زندگی می کرد و برای امنیت خود، سه قلاده سگ سیاه و گُنده در چند طرف باغ بسته بود. پای غریبه که به باغ می رسید، سگ ها عوعو و پارس میکردند و غلام لب شکری مثل اجل مُعَلَق، سروقت دزد و معتاد و هر نامحرمی که پا به باغ گذاشته بود می رسید.
من قلق و فرمول رد شدن و پنهان ماندن از چشم سگ ها تارسیدن به درخت گلابی را می دانستم. آرام روی زمین سُر میخوردم. مقداری سینه خیز می رفتم و از لابه لای بوته ها می غلتیدم تا می رسیدم به پای درخت ها. البته سگ ها، گاهی بوی غریبه را استشمام می کردند و با سرو صدا، غلام را با ترک آلبالو بالای سرم می رساندند.
کم کم میوه دزدی من در باغ غلام لب شکری لو رفت و شکواییه آقا غلام به مادر و مادربزرگم رسید. غیر از مادر و آجی جان، خاله ام نیز از شیطنت من خسته و درمانده شده بود، چون گاهی با پسرهای او- حمید و مجید- به سراغ میوه ها می رفتیم.
روزی در باغ آجی جان بودیم که خاله آمد و دامنش را جوری گرفته بود که انگار پر از میوه است. داخل اتاق رفت و گفت:
« بچه ها، بیایید داخل از این سیب های گلاب که چیده ام بخورید. »
ما چهار نفر- من و برادرم، جعفر، و پسر خاله هایم، حمید و مجید- با شوق و ولع داخل خانه باغ دویدیم. خاله به محض ورود ما، در اتاق را محکم بست و چراغ را خاموش کرد. شستم خبر داد که به جای سیب گلاب باید ترکه آلبالو بخوریم. داخل دامنش شلاق و چوب بود. یکباره فریاد کشید:
« آبروی ما را شما، میان در و همسایه بردید! »
و با گریه توام با عصبانیت گفت:
« چقدر می روید داخل باغ های مردم، برای حرام خوری؟ »
و امانمان نداد.
شلاق میان هوا می چرخید و به جان و تن ما می نشست. فضای تاریک اتاق مجالی بود که من پشت یک صندق میوه قایم شوم. صندوقی که پر بود از برگه های خشک شده زردآلو و حالا، هم کتک می خورم هم برگه زردآلو.
آجی جان اگر چه بهتر از بقیه به شیطنت های من واقف بود، نازم را می کشید و به من اعتماد می کرد. یک شب منزل ما مهمانی بود و من باید وسیله ای را از باغ او به خانه می آوردم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال ممنوع
@banooye_dameshgh
🌸دوستان اهل مطالعه و کتابخوانی هر روز با پنج قسمت از این کتاب زیبا که توسط رهبر و حاج قاسم عزیز هم خوانش شده در خدمت شماخواهیم بود🌸
در صورت تمایل چون ابتدای داستان هستیم دوستان خود را به کانال دعوت کنید
#احکام
‼️تکلیف مستطیع در صورت عدم ثبت نام حج
🔷 پدرم با توجه به وضعیت مالی که دارد مستطیع است، ولی از طرف دولت ثبت نام صورت نمی گیرد آیا تکلیفی دارد؟ آیا می تواند در سال جاری که برای حج ثبت نام نمی کنند، پولش را در امور دیگر مصرف کند؟
✅اگر می تواند از طریق دیگری مثل تهیه فیش آزاد به طور قانونی، حج به جا آورد، باید در سال جاری برای حج اقدام کند؛ در غیر این صورت حج بر او واجب نیست ولی در صورت امکانِ انجام حج در سال آینده، احتیاط واجب آن است که خود را از استطاعت مالی خارج نکند
@banooye_dameshgh
🔺پروژه جدید حمله به شهدا😔😔😔
▪️ترانه علیدوستی و شقایق نوروزی در حال جلو بردن پروژهای هستند که ادعا میکند رزمندگان ایرانی در جنگ تحمیلی زنان خوزستانی را آزار میدادند
▪️آقای قوه قضاییه, برادر؟ دقیقا چه غلطی باید بکنن که شما وارد عمل بشین؟
@banooye_dameshgh
دوازده شهید برای ناموس
معنی واقعی غیرت یعنی فردای روزی که دشمن بعثی خرمشهر رو گرفت، جسد بی جان و عریان دختر خرمشهری رو به تیرک بلندی بستند و اون طرف کارون مقابل چشم های رزمنده های ایرانی گذاشتند.
رگ غیرت رزمنده های دلیر ایرانی به جوش میاد و تکاورهای نیروی زمینی ارتش دوازده شهید می دهند تا بلاخره جسد اون دختر رو پایین میارند و به خاک میسپرند.
#غیرت
#دفاع_مقدس
#ناموس
@banooye_dameshgh
اندکی تامل 🙏
🔺️تلاشهای دشمن برای تبدیل ایران به اندلس
🔘 سایه های شکستنی تلخ کشف حجاب به صورت سازماندهی شده و ناشده در حال انجام است!!!!*
*عده ای پول گرفته اند تا کشف حجاب کنند و در خیابان راه بروند!!!!*
*میخواهند عادی سازی کنند. پول میگیرند و برهنه در خیابان راه میروند! و عده ای دیگر هم تقلید می کنند. !!!!*
*دیر بجنبیم همه چیز از دست می رود !!!*
🔺️*هدف دشمن در جنگ نرم فروپاشی نظام جمهوری اسلامی از داخل است بوسیله عوض کردن تفکر مردم. !!!!!*
🔳 حربه ها و راه های تغییر فکر مردم عبارتند از:👇
1- پررنگ کردن مصائب و مشکلات کشور و نادیده گرفتن پیشرفتها و القای حس خود تحقیری بین ایرانیان تا از نظام زده شوند.
2- پررنگ کردن پیشرفت های کشورهای ضد دین و نادیده گرفتن مشکلات آنها و بهشت جلوه دادن آنسوی مرز
3- موج سواری با هر حادثه ناگواری که در کشور رخ میدهد بوسیله عکس و کلیپ های ساختگی
4- تعریف از زمان شاه و شخص رضا شاه
5- فاسد خواندن تمام مسؤلین(حکم کلی دادن) *در حالیکه شهیدسلیمانی ها برای همین نظام شهید شدند*
6- ناامید کردن مردم از بهتر شدن وضعیت.
7- تلاش در انتخابات برای رای آوردن شخص ناکارآمد(اعترافات جاسوس اعدامی روح ا... زم )
8- ظالم جلوه دادن حکومت و جریان کشته سازی در تجمعات.
9- القای این حس به مردم که حکومت به فکر مردم نیست.
10- مسخره کردن آخوند ها و عیب گیری از آنها و حکم کلی دادن( در حالیکه در همه اصناف خوب و بد داریم).
و اینکه این حکومت آخوندهاست.( در حالیکه مسؤلین غیر آخوند صدها برابر آخوندهاست و ثانیا رئیس جمهور توسط ملت انتخاب می شود.)
11- ناامید کردن مردم از نظام جمهوری اسلامی
12- انتشار عکس بچه فقیر کنار آشغالها و... و وانمود کردن اینکه حکومت به فکر فقرا نیست.( در حالیکه این فقرا در زمان حکومت امیرالمؤمنین هم بودند.)
🔹️تکلیف ما مبارزه با چنین حربه هایی در فضای مجازی است.
اگر کسی در جنگ نرم فعال نباشد دشمن بر افکار ملت سوار می شود و بقول رهبری آنطور که او می خواهد افکار را هدایت میکند.
⚠️دقت کنیم بعد 50 سال از رحلت پیامبر، واقعه کربلا را بوجود آوردند چه شد که در این فاصله زمانی، با تفکر یزیدیان همراه شدند ولی با پیرو پیامبر و وارث پیامبر(ص) جنگیدند ؟؟؟!!!!!
*👈فقط با جنگ نرم
#جهادتبیین
@banooye_dameshgh