eitaa logo
بانوی آب
5.2هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
165 فایل
به آینده امیدواریم! 🦋 آینده بهشتی، در گرو مجاهدت شبانه روزی است مادرانه این جهاد را زیبا کنیم؛ مادرها انسان سازند... تبادل و تبلیغات انجام نمی شود. @bdayyani
مشاهده در ایتا
دانلود
از سالنِ رای گیری بیرون آمدیم. حیاطِ مسجد را با پرچم‌های سفید و قرمزِ لبنان، تزیین کرده بودند. زن‌ها و مردها در صف‌های طولانی منتظر بودند تا به حزب و دسته‌ی خودشان رای بدهند. اُم سعید به سمت ما آمد. با اَخمی که کرده بود، چروک‌هایِ پیشانی‌اَش بیشتر خودنمایی می‌کرد. سرش را نزدیک یومّاه آورد و رو به مردم سینه‌ صاف و بلند گفت: "نمی‌دونم چه جوری دلش میاد رای بده به حزب‌الله، وقتی بچش به خاطر اونا کشته شده، عاطفه ندارن که" دندان‌هایَ‌م را روی هم فِشردم و نفسم را چندین بار با فشار از بینی بیرون دادم. قدمی جلو گذاشتم:"شما حق ندارید......." یومّاه دستم را کشید و نگذاشت جمله‌اَم را ادامه دهم. رو کرد به اُم سعید: "اُم سعید! یادته اسرائیل تا پشت در خونت جلو اومده بود. سعید رو برای اینکه کشته نشه چند ماه نمی‌گذاشتی بره بیرون؟ حسن نصرالله بود که با حرفاش به ما عزت داد و گفت شما می‌تونید با اونا بجنگید. اسلحه‌هایی که چند سال لابه لایِ پتوهای توی گنجه قایم کرده بودیم رو بیرون آوردیم و به پسرهامون دادیم." پیرمرد با دشداشه بلند عربی و عقالی که روی سرش انداخته بود، جواب یومّاه را داد: "اُم حارث،فکر می‌کردم پسرت کشته شه، درس عبرت می‌شه برات" یومّاه، در ختم حارث هم آرام ترین فرد بود. با لب‌هایی خندان و چفیه‌ی روشن. رو به مرد کرد: "ابوصَمد! اسرائیل با تفرقه می‌تونه، خاکِ لبنان رو بگیره، مثلِ فلسطین که اِشغالش کرده، اگر هفت تا پسر دیگم داشتم، فدایِ حزب‌الله لبنان و عِزتش می‌کردم." پیرمرد، آبِ دهانش را با عصبانیت روی زمین ریخت و رفت. صدایِ پِچ پِچ از همه جای محلِ رای‌گیری بلند شد. یومّاه بدونِ اینکه نگاهی به کسی کند، به سمتِ درِ مسجد رفت. کنارِ پوستری ایستاد که جمله‌ی حسن نصرالله روی آن نوشته بود: "رمز پیروزیِ مقاومت، اتحاد است." دست‌هایَ‌ش را مُشت کرد و بالا برد:" پسرم، فِدَاللُبنان، حارِثم، فِدَالحَسن‌نصرالله"