#بانوی_آب
#داستان_تحول
روزهای اولی که تصمیم گرفتم، بعضی محرمات را ترک کنم، یادم هست، نوجوان بودم، برایم آنچه سخت بود، این بود که دیگران نفهمند من تصمیم گرفتم، بد نباشم،😌😌😌 حس رسوا شدن داشت ترک بعضی رفتارهای عادی برای دیگران، این سخت بود که مهمانی بروی، همه برقصند، تو بنشینی.
نامحرم دستش را دراز کند،.... تو رد کنی😐
سخت بود، همه فلان موسیقی را بشنوند، تو ترکش کنی،...
ترک لذت آنقدر سخت نبود،که وسوسه سختی تنها شدن، مرا می آزرد،
آن روزهای سخت را که مرور میکنم، دلم تنگ می شود برای خدایی که آن لحظات مرا بغل می کرد💗، مهربانی که دلم را گرم می کرد💗، شاید بهترین تکیه گاهم، ترجمه آیاتی بود که داستانشان را داستان خودم می دانستم،
یک روز نوح می شدم که کشتی ساختنش مسخره به نظر می رسد،
فردا ابراهیم که می گوید از بت بزرگ بپرسید،
روز بعد یونس که کم آورده از گمراهی اطرافیان...
ادامه دارد.
شماهم خاطراتتان را به ما بفرستید.
@banooyeab