eitaa logo
بانوی آب
5.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
165 فایل
به آینده امیدواریم! 🦋 آینده بهشتی، در گرو مجاهدت شبانه روزی است مادرانه این جهاد را زیبا کنیم؛ مادرها انسان سازند... @bdayyani
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دشمن قصد داره با چی ایران رو تغییر بده؟؟ _😱😱😱 🙊نیاز نیست تو ایران جاسوس بازی در بیارین فقط.کافیه..... موضوع: نوع محتوا: رده سنی: مخاطب: 🌸@hejabuni|دانشگاه حجاب🎓
سلااااام خوب هستید؟🕊 تا حالا به این فکر کردید که علی رغم همه نیازهای فرهنگی، چقدر کار تخصصی برای نوجوان، خصوصا از نوع دختر، کم انجام شده؟! فکر کردید باید چه محتوایی رو به یک دختر خانم ارایه داد؟🗣 📌اگر با مخاطب نوجوان مواجهه داشتید، کلی سوال مهم در حیطه مهم تبلیغ نوجوان حتما براتون پیش اومده. 📌 ❇️ دوره ای که طراحی شده، کنار ارائه محتوای عمیق از معارف، کمک می کنه خیلی راحت تر محتواهای معرفتی را به باب میل یک گل دختر نوجوان 🚺 این جا تموم نمی شه... بعد از این آموزش ها شما می تونید در فضای مجازی تبلیغ کنید و از این بستر هم برای انتقال علمتون استفاده کنید.🏆 در زمان اداری میتونید با واحد فرهنگی ۸۸۹۸۱۷۷۲ تماس بگیرید یا به آیدی زیر پیام بدید 👇 @t_esmaeili_128 📲 @rafieh_akhbar
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 «سلسله نشست‌ نقش بانوان انقلابی در حوادث اخیر» 🔹با حضور: خانم دکتر سارا طالبی (استاد حوزه و دانشگاه، پژوهشگر در عرصه خانواده) 🦋 @banooyeab
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«سلسله نشست‌ نقش بانوان انقلابی در حوادث اخیر» 🔹با حضور: خانم دکتر مریم اسماعیلی
«یاحق» این روایت یک روز واقعی است. 🔹«با چی قراره شروع بشه؟» هنوز برای خودم هم روشن نیست. روی این می‌بندم که قرار است بشنوم. می‌گوید: رب اشرح لی صدری... بخوان و راهی شو. بی‌وقفه زیر لب زمزمه می‌کنم و لباس انتخاب می‌کنم، چایی هورت می‌کشم، ماشین می‌گیریم، چندباری کیفم را وارسی می‌کنم، وسیله جا می‌ماند، کلید را روی در می‌گذارم، برمی‌گردم، همه چیز فریاد می‌زند: هِی دختر، ترسیدی. بله! ترسیدم از روبرو شدن با حرف‌هایی که نکند دست روی تعصباتم بگذارد و به دفاع بلند شوم، از فحش‌هایی که ممکن است بشنوم که برایم از اتفاق قسمت بامزه ماجرا است، اما بیشتر از چه چیزی فرار می‌کنم؟ از نگاه‌ها. می‌خوانم: رب اشرح لی صدری... می‌رسم توی طبقه سوم مدرسه‌ای توی محله‌ای که دغدغه‌شان دقیقا همان حر‌ف‌های سرود انقلابی‌شان است: رقص و بوسه و پیروز و سگ با روکشی از حر‌ف‌های روشنفکری و جهان شمول: امنیت و رفاه مهاجران، صلح‌طلبی، آزادی بیان و ... خانم مدیر جوان است. لبخند می‌زند، لب‌خوانی می‌کنم: کلاس آماده‌اس. چرا صدایش را نمی‌نشوم؟ هوهوی این گنجشکک‌های بی‌قرار توجهم را برداشته برای خودش. 🔸دنیای بیرون متوقف شده است. هیچ چیز را به یاد نمی‌آورم. خالی‌ام انگار. بدون هیچ گذشته و آینده‌ای، من هستم فقط. دقیقا همان حسی که قبل از رفتن روی صحنه تئاتر تجربه می‌کردم. نور تماشاگران گرفته می‌شود و جهان ما شروع می‌شود. 🔹سلام. نه، مونولوگ و یک‌طرفه نیست، می‌شنوم: سلام. و نگاه و نگاه اسم من نگین و فامیلیم فراهانیه. ولی شما هرچی که دوست دارید میتونید صدام کنید. آن مو کوتاه ته کلاس می‌گوید: سلام نگین. خب، قلابم گیر کرد. رب اشرح لی صدری را چندبار تا اینجا خواندم؟ می‌گویم: توی این کلاس می‌تونید خوراکی بخورید و هرجوری‌ دوست دارید بشینید. دو نفر پاهایشان را روی میز می‌گذارند. اسم‌هایشان را می‌خواهم. می‌گویند لیست حضور و غیاب، می‌گویم به این چیزها پایبند نیستم. روسری حریرم تا الان حتما بارها روی سرم چرخیده، گیره روسری را محکم‌تر می‌کنم، روبرویشان می‌ایستم، شبیه وقتی که دیوار چهارم برشت را روی صحنه می‌شکستیم و چشم در چشم مخاطب می‌شدیم. می‌گویم: جاج می! صداها درهم می‌شود. ادامه می‌دهم: شروع کنید به قضاوت من. به نظرتون من کی‌ام؟ از کجا اومدم؟ چطور فکر‌ می‌کنم؟ دانشگاه رفتم؟ تفریحاتم چیه؟ خدایا، نکند این قلاب گیر نکند. دستم را روی میز حائل بدنم می‌کنم. صداها بیشتر می‌شود: حوزه درس خوندید. تفریحتون دعای کمیله. کتاب می‌خونید؟ روانشناسید. ۲۲سالتونه. شما رو آوردن ما رو ارشاد کنید. الزهرا می‌رفتید؟ علوم و معارف؟ آهنگ سنتی گوش میدید. گشت ارشاد کار می‌کنید. الان میگه دانشگاه تهرانی‌ام، همه‌شان می‌خندند. می‌پرسم: فکر می‌کنید عاشق شدم؟ چند ثانیه سکوت آره. فکر‌ می‌کنید بلدم آواز بخونم؟ سکوت طولانی‌تر آره. فکر‌ می‌کنید وی توی چه خانواده‌ای چشم به جهان گشود؟ بی سکوت مذهبی. خنده‌ام گرفته است، دارم خودم را لو می‌دهم. وقتش رسیده در جعبه سورپرایزها را باز کنم... 👈انتهای ماجرا نیست، ادامه دارد... ✍ نگین فراهانی 🦋 @banooyeab
بانوی آب
#نوجوان #ارتباط_گفتگو_محور #جنگ_روایت_ها #کنشگری_موثر #زنان_پیشران «یاحق» این روایت یک روز واقعی
«یاحق» این روایت یک روز واقعی است. 🔹شروع می‌کنم به گفتن جواب همه سوال‌هایی که توی سرشان برایش پاسخ هم ساختند. چطور می‌پوشیدم، الان چطور می‌پوشم؟ کجا بودم، الان کجام؟ چطور فکر می‌کردم الان چطور فکر می‌کنم. چشم‌های‌شان گرد شده. چندتایی‌شان از تکیه‌گاه صندلی جدا می‌شوند و مشت‌های‌شان را زیر چانه می‌گذارند. یکی دو تا هنوز همه چیز برایشان بی‌مزه است و نگاهشان می‌گوید: خب که چی؟ پیش خودم می‌گویم: هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرنی؟ صدایی واقعی می‌شنوم: واقعاً خانوم اینطور فکر می‌کنید؟ چشمم را توی چشم‌هایش قفل می‌کنم: آره. _هرچی فکر‌ می‌کردم جز اینکه تئاتر خونده باشید. چطوری میشه؟ _شده دیگه. آن چشم مشکی که لم داده و پاهایش بین زمین و هوا می‌رقصد، می‌گوید: عِین ۲۰ تا ۳۰ رو زندگی کردید. این همه تغییر؟ دست‌هایم را روی پیشانی‌ام می‌گذارم، همه‌اش مثل یک خواب از جلوی چشمم می‌گذرد، متاثر شده‌ام، من همه این چندسال را زیست کرده‌ام، من «من» شده‌ام انگار. _آره. _میشه بیشتر بگید؟ _میگم یه وقتی، الان برای یه چیز دیگه اینجام. یکی از آن بی‌حوصله‌ها سرش را بالا می‌آورد: برای اینکه به ما بگید بشینید سر درس و مشقتون، ول کنید این کارها رو. صدای خدا از حنجره‌ام خارج می‌شود: نه اتفاقاً، برای اینکه بگم این دقیقاً شمایید که نباید وِل کنید این کارها رو. رفیق بی‌حوصله‌ترش هم از جا کنده می‌شود: که تهش کتک بخوریم؟ 🔸خدایا روحت را دوباره در من بِدَم. با احتیاط می‌گویم: خب موندن سر هر عقیده‌ای یه هزینه‌ای داره دیگه، نه؟ باید ببینید این هزینه می‌ارزه یا چی؟ یکی از آن دورها داد می‌زند: چه عقیده‌ای آخه؟ کشکه اینها. گیرش می‌اندازم، _چرا میگی کشکه؟ _خانوم من فقط یه چیزی میدونم هم خاک بر سر اینوری‌ها، هم خاک بر سر اونوری‌ها. _خانوم ما حق داریم یه چیزی رو نخوایم؟ اینها دیکتاتورن، زورگوان. _تهش برنامه می‌چینیم برای مهاجرت. _خاک بر سرت، منفعل. _خانوم من عاشق هیجانشم. _شعار دمِ متروی بالا رو من... _هیس بابا، خفه شو . . 🔹صداها بالا رفته، یکی می‌گوید دیگری جوابش را می‌دهد. آن یکی چهارتا فحش حواله او می‌کند، یکی از ته کلاس داد می‌زند خاک‌برسرهای ترسو، یکی‌ دوباره سرش را می‌گذارد روی میز... من یک قدم عقب می‌روم، عقب‌تر... یکی دستش را بالا می‌گیرد اما بدون اینکه بشنود بگو، می‌گوید: _خانوم ما باید چی کار کنیم؟ باید یه کاری بکنیم دیگه... دستم‌هایم را برای تشویق این اجرای اساطیری با این همه قهرمان به هم می‌کوبم: به من گوش بدید. و نگاه و نگاه راستش من... _خانوم برای چی اومدید اینجا؟ نگاهشان می‌کنم، این جوان‌ها از ابهام بیزارند، اصلشان را روی شفافیت گذاشته‌اند، با شعارِ بگو من هم می‌گویم. _برای شما. برای اینکه بتونید مسئله واقعیتون رو پیدا کنید و بیفتید دنبال حلِش. چیزی که برای خودِ شماست نه چیزی که برای شما ساخته میشه. و اگه اون مسئله روشن و واقعی باشه من تا تهش میمونم که بتونید حلِش کنید. سکوت طولانی باید یک صدای نرم دخترانه این سکوت را در هم بشکند. _از کجا معلوم که واقعا کمک کنید؟ _قسم می‌خورم، به شرفم قسم‌ می‌خورم. _بیکارید؟ خنده‌ام می‌گیرد. _نه، رسالتم گفتنه تمرینم شنیدن. یک ادایی هم در‌می‌آورم که کسالت جمله را کم کرده باشم. 🔸صدای زنگ بلند می‌شود. _هرکی میخواد بره، میتونه. هنوز نشسته‌اند. خوب نگاهشان می‌کنم که هنوز می‌خواهند حرف بزنند. می‌فهمم جایم همین‌جاست، درست پیش این‌ها که تشنه شنیدنند و بی‌تاب گفتن. روی صندلی می‌نشینم و تکیه می‌دهم، «این تئاتر پایان ندارد.» ✍ نگین فراهانی 🦋 @banooyeab
📂 تولیدات برای مخاطب 🇵🇸 📚 قهرمان قصه تویی؛ ۱۸ کتاب پیشنهادی پاتوق کتاب فردا با موضوع پایداری و مقاومت برای نوجوانان ۱. سرزمین مقدس ۲. غزه از بازگشت می نویسد (مجموعه داستان) ۳. یک تکه زمین کوچک ۴. جایی که خیابان‌ها نام داشت ۵. آن دختر یهودی ۶. چاپید شاه ۷. داستان برده‌ها ۸ سرگذشت استعمار ۹. روایتی ساده از ماجرایی پیچیده ۱۰. موهای تو خانه ماهی‌هاست ۱۱. باغ خرمالو ۱۲. لالایی برای دختر مرده ۱۳. کابوس‌های خنده دار ۱۴. دلاوران عالی‌قاپو ۱۵. مدرسهٔ شبانه ۱۶. ریاح ۱۷. رستهٔ سنگ‌اندازان ۱۸. حوالی مبارک 🔖 https://bookroom.ir/track/771wBr 🆔@activism_ideas                       ________ 🔻دغدغه‌مندان موضوع را به گروه هم‌افزا دعوت کنید. https://eitaa.com/joinchat/1295516084C03dfbeb4d2