18.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر مبانی معرفتی یک جوان مستحکم باشد، دل او قرص می شود.
گام او استوار میشود.
حرکت او استمرار پیدا میکند.
خستگی دیگر وجود ندارد.
مبانی معرفتی شخصی، قلبی، اجتماعی، سیاسی و بین المللی در اسلام است...
در تلاوت قرآن تامل کنید.
باید فکر کنید.
باید روی اینها کار کنید.
باید کتاب بخوانید.
https://eitaa.com/banooyepishran
پاسداشت #متفکران_انقلاب
آیت الله شهید #مرتضی_مطهری
آیت الله شهید #سیدمحمد_بهشتی
آیت الله #محمدتقی_مصباحیزدی
تحلیل مسائل جاری جبهه فرهنگی در آیینه مبانی معرفتی #متفکران_انقلاب اسلامی؛
با حضور اساتید، نخبگان و فعالان فرهنگی
زمان: یکشنبه ۲۵ تیر ماه ۱۴۰۲، از نماز مغرب و عشاء
مکان: میدان بهارستان، مجموعه فرهنگی #سرچشمه،
#یادمان_شهدای_هفتم_تیر
https://eitaa.com/banooyepishran
💢 فراگیران محترم
♨️ با عنایت خداوند متعال اختتامیه دوره آموزشی#ایده_آلی_برای_زن
امروز برگزار می گردد.
🗓 چهارشنبه ۴ مرداد ماه، ۱۴۰۲
🕕ساعت: ۱۳
✅مهمان ویژه نشست:
سرکارخانم زینب شریعتمدار
⚠️ حضور کلیه فراگیران محترم الزامیست.
♦️پیوند(لینک) حضور در جلسه
https://bbb01.lkha.ir/b/9tv-hk5-jvd-5rf
#مرکز_آموزش_مجازی_معارف_انقلاب_اسلامی
#الگوی_سوم
#ایده_آلی_برای_زن
اصولیون گفتهاند: مشتقُ حقیقی آنست که زمانی، متلبس به صفتی بوده و هنوز هم به آن صفت، متلبس است.
اما اگر زمانی متلبس بوده و اکنون دیگر تلبس ندارد، مورد اختلاف است که میتوان به آن مشتق گفت یا نه؟!
و اگر متلبس نبوده ولی بعدا امکان تلبس به آن صفت را دارد قطعا به مجاز است اگر آن را مشتق بنامیم.
سالهاست که این قاعده اصولی با همین تعریف مورد اتفاق اصولیون است.
غافل از اینکه در سال ۶۱ و درست در روز عاشورا این قاعده شکسته شده و به کسی که هرگز صفتی را نداشته است، نه فقط او را متصف دانستهاند که سالها و قرنهاست، او را به آن صفت میشناسیم.
حضرت عباس قمربنی هاشم ابوالقربه، هرگز نتوانست "آب" را به خیام برساند و هرگز کودکان چشم انتظار عمو "آب" را از دستان عمو ننوشیدند و شرمندگی برای او ماند و بچهها از آبی که نیاورد و از طلبی که کردند و بی عمو شدند.
لیک قرنهاست ما "عباس" را به سقایی یاد میکنیم.
وصفی که هیچگاه در روز عاشورا به آن تلبس نیافت.
شاید از آن جهت که تمام وجود خود را فدا کرد تا بتواند به وعده وفا کند.
یمین و یسار و چشمان را فدا کرد و عمود آهنين به فرقش وارد شد و آنگاه که مشک پاره شد و از رساندن آب ناامید شد، برای همیشه تاریخ شد "سقای دشت کربلا"
و نه کسی پرسید چرا و نه کسی تشکیک کرد و نه کسی غیر از او را به این وصف میشناسیم.
السلام علیک یا ساقی عطاشی کربلاء
https://eitaa.com/banooyepishran
#روایت_ماهشهر
_ ساعت ۵ صبح فرودگاه "مهرآباد"
_ کارت پرواز در دست نشستهام به انتظار اعلام نوبت سوار شدن هواپیمای "ماهشهر"
_ بلندگوی فرودگاه مدام درحال اعلام وضعیت پروازهاست. اهواز پرید. شیراز رفت. آخرین اعلام برای کرمانشاه انجام شد...
_ تقریبا مسافران کمی در فرودگاه ماندهاند.
اغلب هم آقایانی کت و شلواری هستند با یک کیف اداری و بدون چمدان یا ساک و کولهای. مشخصا مسافران چند ساعته نهایتا یک روزه اند.
از صحبتها هم میشود همین را درک کرد. همه صحبت کاری و جلسه میکنند و از قرارهای بعدی در تهران با هم گفتگو میکنند. (دلم میخواهد در این باره بنویسم ولی شاید ماهشهریها دلشان نخواهد.)
_ کمتر بانویی در پرواز هست. فقط یک مادر و دختر مسن که هرچند چهرهشان جنوبی است و لهجهشان، اما سبک لباس پوشیدن دختر که خودش عاقله زنی است، تهرانی که نه، "ززآ" یی است. شاید ۸ سال جنگ مصدومشان نکرده باشد ولی این اغتشاشات "ززآ" تیر و ترکشش به این عاقله زن هم گرفته.
https://eitaa.com/banooyepishran
#روایت_ماهشهر
_ساعت حوالی ۸ محوطه بیرونی فرودگاه ماهشهر
_ دو بانوی عزیزی ماهشهری که بعدتر متوجه می شوم یکی فرزند شهید است و دیگر فرزند رسولخدا صلوات الله علیه به استقبالم آمدهاند.
_ توقعم بود از گرمای ماهشهر نفس کم بیاورم ولی بیشک هوا از تهران بهتر بود. البته ساعت ۸ است و جا دارد برای اعلام دما و ....
_ رفتیم منزل اسماءسادات که به شدت بسیار بالایی خوش سلیقه چیده شده ولی به شدت بسیار زیادی بی شباهت است به خانههای بومی. کاملا مدرن است و البته خوش سلیقگی اسماءسادات بیشتر به چشم میآید.
_در میهماننوازی هم همه چیز به شدت دلنواز است و بینظیر...
_ دلنشین ترین بخش میهمان نوازی آنجا بود که به وقت ناهار تعدادی از خانمها آمده بودند و همه با هم ناهار را میل کردیم.
یاد خیام لبنان افتادم وقتی دیدم همه جمع شدهاند. آن سال هم در خیام پذیرایی در یک خانه بود ولی با کمک همه و زیبایی این قصه آن بود که آدم از جمع صمیمیشان انرژی میگرفت و احساس غربت نمیکرد. حالا توی ماهشهر گرم، گرمای حضور دوستانی دیرین را حس میکردم. دوستانی همرنگ و همفکر و هممسیر. دوستانی که از جان و دل برای مردم شهرشان تلاش میکردند، بیدریغ و بیمنت و صدالبته پرتلاش و خوشفکر....
https://eitaa.com/banooyepishran
#روایت_ماهشهر
_ حسینیه دیدنی بود. همه رنگی هم حضور داشتند. همه سنی و بعدتر متوجه شدم حتی با هر تفکری...
_ تصمیم داشتم فقط سخنرانی کنم اما باز هم خوی معلمی اجازه نداد.
دلم میخواست با آن جمع جوان و نوجوان و پیر و میانسال راحت گپوگفت کنم.
_ میکروفون به دست و ایستاده تلاش کردم از گذرگاه تاریخ، دخترک زنده به گور شده را بیرون بیاورم و به دست اسلام بسپارم تا عزت و کرامت و هویت و شخصیت خود را بازیابد و در عبور از کوچههای بنیهاشم، تمام کوثرانگیهای فاطمه را در کنار پدر به تصویر کشم تا وقتی نقش و نگار بانوی کربلا و ضرورتهای حضور او در صحنه اجتماعی و سیاسی را به قلم بیان میسپارم، "ما رایت الا جمیلا" را در قاب چشمان مخاطبم به نظاره بنشینم.
_ حالا تاریخ و جغرافیا در دستان ما بانوانی است که باید آن را زینبی ترسیم کنیم و اگر نه، باختهایم.
نه بازی را که زندگی را ...
که ولایتمداری را که از فدک مادر آموخته بودیم....
که تمدنسازی را که با خطبههای زینب در ویرانکده کاخ یزید تمرین کردهبودیم....
و امروز باید مشق کنیم و به فردای تاریخ بسپاریم.
https://eitaa.com/banooyepishran
#روایت_ماهشهر
_ اینجا ماهشهر است. همان ماهشهری که آبان ۹۸ و بعد از گران شدن بنزین در صدر اخبار قرار گرفت. گاهی حتی برای برخی سقوط کرد.
با تانک و نفربر در خیابان تردد میشد و برای برخی دستیابی به سلاح جنگی کار یکی دو دقیقه بود.
جراحی و کوره آن روزها مثلا سقوط کرده بود ولی بانوی ماهشهری فرقی نداشت از جراحی یا کوره باشد، میهمان حسینیه عزیز بود و اصلا صاحبخانه.
****
_ حسینیه ها قلب شهرهای ما ایرانیها و شاید مسلمانان است و بانوان فعال و پرتلاش خون تپنده حسینیهها و شهرهای دور و نزدیک ایران زمین.
_ دلم برای ماهشهر تنگ شده....
برای عسل و غزل
برای اسماءسادات
برای مادر سید رضا
برای خانم قنواتی
برای خانم حیاتی
برای بانو کردزنگنه
برای ریحانه که حرف نه، که سکوت بود
برای بانو درویشی که تا لحظه آخر کنارم بود و اهل رفتن مدام کربلا بود
کاش دعایم کند....
https://eitaa.com/banooyepishran
#روایت_دانشگاه_حضرت_یوسف (۱)
نشسته ام در میان جمعی متفاوت از جمعهای معمول ...
جمعی که خود را دانشجویان #دانشگاه_حضرت_یوسف معرفی کردند...
جمعی که در یک نگاه مثل همه آدمهای دیگر هستند و وقتی پای حرفشان بنشینی، کوه هم در برابرشان سر خم میکند و آسمان به زمین غبطه میخورد از اینکه اینها را در آغوش دارد....
روبرویم مردی است که حکم زندانش ۱۵۰ ساله بوده، فقط ۱۵۰ سال ....
کنارش مردی دیگر نشسته که در آغاز سخن، ایام عزای حسینی را تسلیت گفت و البته تبریک چرا که از نظر او این ایام ما را در مکتب امام حسین تربیت میکند. پس جای تبریک دارد. او هم ناقابل به ۴۰۰ سال زندان محکوم شده بود.
و این دست مردی نشسته که دارد از خاطراتش میگوید. سالهای که هر روزش عین هم بوده. صبح بعد از نماز، تا ظهر آنقدر قرآن میخوانده که لابد حفظ شده و ظهر نماز میخوانده و بعد از ظهر در کلاسهای عقیدتی سیاسی مجبور بوده شرکت کند و دوباره نماز و ....
این یکی حکمش سبک بود. فقط ۴۰ سال....
و در این جمع مردی هست که ۳۶۰۰ سال حکم زندان گرفته است. نمیدانم کدام قاضی این حکم را صادر کرده ولی خیلی لابد امیدوار بوده به ۳۶۰۰ سال زنده بودن و ماندن زندانیاش.... و بیشتر شاید بشود گفت احمقی بیش نبودهاست...
https://eitaa.com/banooyepishran
#روایت_دانشگاه_حضرت_یوسف (۲)
ابواسلام از عقلانیتی میگوید که جریانات این روزهای منطقه را مدیریت میکند.
عقلانیتی که استراتژی سالهای سالِ نظام سلطه را زمین زده و ناکارآمد کردهاست.
اینها را اگر سالهای گذشته میدیدیم چه بسا جواب سلام ما را نمیدادند ولی این روزها از علی علیه السلام میگویند و از جمهوری اسلامی ایرانی تقدیر میکنند که تنها کشور حامی واقعیشان بوده است.
از امر امامی سخن میگویند که بر ضرورت تسلیح کرانه باختری تاکید کرد و البته باید یاد کرد از مردی که این امر را به گوش جان خرید و برای عملیاتی کردن این امر، طراحی کرد و اقدام و امروز ما شاهد باتلاقی هستیم که دشمن در آن به گل نشسته و جِنینی که هر روز در صدر خبرها قرار میگیرد.
از کودکانی میگویند که در زندان چشم باز کرده و رشد یافتهاند، به جرم اینکه مادرشان زندانی بوده.
از نوجوانانی میگویند که با دستهای خالی به جان رژیم افنادهاند. و دارند امر امام را محقق میکنند: نابودی رژیم ...
و البته از خانههایی که روزانه با خاک یکسان میشود و خانوادههایی که بیخانه و خانمان میشوند و هیچکس نیست به دادشان برسد.
و کسی در گوشم میخواند: "من اصبح و لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم" و یکی در گوش دیگرم خرناس میکشد که "چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است"...
و جنگی که در درونم شعله میکشد.
و مرد میگوید: " بزودی در الاقصی نماز خواهیم خواند. بر این باوریم و دست از مبارزه برنمیداریم....."
و کسی باز در درونم میگوید " سهم تو در این جنگ چیست؟
سهم تو در نابودی رژیم صهیونیستی چیست؟ "
https://eitaa.com/banooyepishran
#روایت_تعلق (۱)
خسته از راه آمدهام بعد از دست دادن ۴ ملیون تومان ناقابل بابت عصب کشی که آخر هم متوجه نشدم عصب را میکِشند یا میکُشند.
تصمیم دارم زود بخوابم که فردا خیلی زود باید به جایی دور از خانه ولی نزدیک به قلبم بروم.
" #مرقد_امام "
یاد " #مرقد_امام " که میافتم، یادم میآید این ترم باید اندیشه سیاسی #امام_خمینی درس بدهم و از محتوای هیچیک از کتب آموزشی موجود با این عنوان خوشم نمیآید و باید دنبال متن خوب بگردم یا پیدا کنم و یا تدوین کنم.
در ضمن گشت و گذار در کانالهای با محتوای بیانات #امام، مواجه شدم با یک پیام و حس کردم به من مربوط میشود، هرچند تقریبا هیچ ربطی نداشت.
من فقط ۲ یا ۳ بار رفته بودم #ماهشهر و هیچ وقت حساسیتی به #ماهشهر نداشتم حتی بعد از اغتشاش بنزینی ۹۸ که در صدر خبرها بود. اما این بار #ماهشهر برایم مهم بود. حس داشت.
#حس_تعلق
چرا این حس در من ایحاد شده بود؟
خونگرمی مردم #ماهشهر؟ میهماننوازی شان؟ یا چه؟
هرچه هست یک #حس_تعلق درونم جوشید.
دوستش داشتم والبته بهانهای شد برای اندکی تفکر و دست به صفحه کلید شدن.
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran