39.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن "مصطفی" از زبان شهید #چمران
برشیهایی از زندگی شخصی او از زمان تحصیل در #آمریکا تا دوران فعالیت در #لبنان و در نهایت لحظه شهادت در #ایران
https://eitaa.com/banooyepishran
روزی که #چمران رفت همه میگفتند: چون او، دیگر نخواهد آمد.
ما درباره ی #حسن_باقری هم همین فکر را میکردیم.
و همچنین درباره #متوسلیان و #همت و #صیاد هم همین فکر را میکردیم.
و ایضا درباره #قاسم_سلیمانی ...
همین چند روز پیش بود که #رهبر_عزیز_انقلاب به اسماعیل هنیه گفتند: "ورود #نسل_جوان_مومن_فلسطین به صحنه مبارزه، بشارت دهنده آینده روشن است.
هر بار که ما گفتهایم: دیگر مانند این مرد نخواهد آمد #زنان این کلیشه را شکستهاند.
آنها هر بار فرزندی تربیت کردهاند و اثبات کردهاند بیشه #مقاومت هیچ وقت و هرگز خالی از شیر نخواهد ماند...
والعاقبه للمتقین
آینده از آن #مقاومت است....
با فرزندانی که مادران امروز در دامنشان تربیت میکنند...🍀
https://eitaa.com/banooyepishran
#امر_ولی
#رهبر_عزیز_انقلاب در جمع خانواده های شهدا: #شهدا #الگوهای زنده نسل #جوان هستند.
اینها همه #الگویند. #جوان احتیاج به #الگو دارد. اینها #الگوهای زندهی کشور ما و #جوانهای ما محسوب میشوند.
یاد اینها باید زنده بماند. چه کسی یاد اینها را میتواند زنده نگه دارد؟ پدران، مادران، آنهایی که اینها را بزرگ کردند، آن همسری که مدتی با اینها زندگی کرده. رفتارهای اینها، پایبندیهای اینها، دلبستگیهای دینیشان، دلبستگیهای اجتماعیشان، دلبستگیهای عاطفیشان، اینها را شرح بدهند.
اینها همه درس است.
همهی آنچه که در خاطرهی شماها از شهیدانتان وجود دارد، اینها همه درس است، اینها باید گفته بشود، اینها باید منتشر بشود، اینها باید مورد استفادهی نسل جوان کشور قرار بگیرد.
https://eitaa.com/banooyepishran
#امر_ولی
#رهبر_عزیز_انقلاب در دیدار با خانواده های #شهدا: خاطرههای #شهدا باید با زبان #هنر زنده نگه داشته شود.
من یک خطابی بکنم به کسانی که اهل #هنرند، اهل رسانهاند، اهل نگارشند، قلم به دستند، شاعرند، نقاشند، هنرمندند. این خاطرهها را با زبان #هنر بایستی نگه دارند.
البته کارهای خوبی در این سالهای آخر اتفاق افتاده است، انجام گرفته است، خوب است این کتابها و بعضی از فیلمها، بعضی از کارهای #هنری که انجام گرفته با ارزش است باید سپاسگزاری کنیم،
اما نسبت به آنچه که باید اتفاق بیفتد کم است.
ما تعداد #شهدایمان زیادند هر کدام از اینها یک دنیایی هستند، هر کدام از اینها موضوع یک کار #هنری با ارزشند، یا موضوع کار چند کار #هنری؛ میشود فیلم ساخت، میشود کتاب نوشت، میشود نقاشی کرد دربارهی اینها، اینها را معرفی کرد به نسل #جوان. این وظیفهی ماست.
شما همسران #شهید، پدر #شهید، مادر #شهید، اگر مراجعه کردند و خواستند که شما مصاحبه کنید امتناع نکنید.
https://eitaa.com/banooyepishran
#امر_ولی
#رهبر_عزیز_انقلاب: #شهدا سرنوشت #ایران را عوض کردند.
#شهیدان شما در یکی از حساسترین مقاطع تاریخ کشور، سرنوشت کشور را عوض کردند.
#انقلاب_اسلامی رخ داد تا کشور را که داشت به سرعت به سمت درهی انحطاط اخلاقی و دینی و سیاسی پیش میرفت حفظ کند و حفظ کرد، بعد دشمن حملهی نظامی کرد، این #جوانها بودند که رفتند ایستادند، هشت سال #مقاومت کردند، کشور را نجات دادند.
بعد در طول این زمان تا امروز در فتنههای مختلف، در آشوبافکنیهای مختلف، در نوع متنوع حملات دشمن، #جوانها سینه سپر کردند، تعدادی از اینها به شهادت رسیدند مثل همین حوادثی که در این سال گذشته یا سالهای گذشته اتفاق افتاد، توانستند این کشور را حفظ کنند، #سرنوشت_کشور_را_اینها_به_سمت_سربلندی_کشاندند.
https://eitaa.com/banooyepishran
صلوات خاصه امام محمد باقر علیه السلام
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بَاقِرِ الْعِلْمِ وَإِمَامِ الْهُدَى وَقَائِدِ أَهْلِ التَّقْوَى وَالْمُنْتَجَبِ مِنْ عِبَادِکَ اللَّهُمَّ وَکَمَا جَعَلْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِکَ وَمَنَاراً لِبِلَادِکَ وَمُسْتَوْدَعاً لِحِکْمَتِکَ وَمُتَرْجِماً لِوَحْیِکَ وَأَمَرْتَ بِطَاعَتِهِ وَحَذَّرْتَ عَنْ مَعْصِیَتِهِ فَصَلِّ عَلَیْهِ یَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ ذُرِّیَّهِ أَنْبِیَائِکَ وَأَصْفِیَائِکَ وَرُسُلِکَ وَأُمَنَائِکَ یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ.
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم
https://eitaa.com/banooyepishran
#عرفات را نمیشود وصف کرد و فقط باید چشید. تا از #مکه بار و بنه جمع کنی و احرام ببندی و به سمت #عرفات بروی انگار کن داری تجربه میکنی کندنِ از این دنیا را و تا برسی، حالا باید بگردی و بگردی تا مستقرت را پیدا کنی...
#عرفات ماندن قصه دارد و غصه ....
و دعای عرفه خواندن آه دارد و اشک...
و باز بار و بنه کندن و رفتن تا #منی خودش حکایتی دارد.
من #عرفات را نفهمیدهام ولی چشیدهام. خوش طعمتر و خوش عطرتر از #عرفات نداریم مگر همان #کربلای_حسین...
داریم میرویم به سمت #منی. آقایان به #مشعر میروند و بیتوته میکنند و بانوان را با خودرو فقط در #مشعر توقف میدهند و بیتوته اضطراری میخوانندش و یکراست به #منی میبرند.
و ما شش نفر هم که یکیمان دار فانی را حالا وداع گفته است در #مشعر ماندیم.
چه شبی است امشب...
از آن شبها که دلت میخواهد مدام مویه کنی و بگویی #مکن_ای_صبح_طلوع
از آن شبهای پر التهاب و پر اضطراب که دل میدهی به در گوشی با خدا نجوا کردن و ستاره ها را راز میسپاری که برسانند به او و چه صبحی شود فردای این صحرای بی منتها.....
https://eitaa.com/banooyepishran
آفتاب طلوع کرده و تمام آنان که در #مشعر شب را صبح کردهاند به سمت #منا روانهاند. حس میکنی خود قیامت است. واقعا کسی به کناری خودش حتی کار ندارد.
همه عجله دارند زودتر به #منا برسند. خورشید هر چند تازه سر برآورده ولی هرم گرمایش رمق را از تو میگیرد و زاویه کوتاه تابیدنش مانع دیدن میشود.
حالا درست در #وادی_محسر به ستون یک داریم میرويم.
هم تشنهایم و هم گرسنه. هم کم کم دلنگران آن میشویم که با اين گرما اگر ظهر به #رمی_جمرات برسیم خیلی خوب است.
خانم های ایرانی که اصلا نمیبینیم و اگر بانویی باشد غیر ایرانی است.
خلاصه دل توی دلمان نیست ولی یکباره صدای دلنشینی را میشنویم که همراهمان میآید. کسی قرآن میخواند. و چه زیبا میخواند.
در این صبح گرم و راه پر فراز و نشیب و انتظار رسیدن به #منی، نوای دلنشین قرآن نسیم خنکی بود که گویی از بهشت میوزد.
و ما همچنان چون قطره ای از دریا پشت به #مشعر کردهایم و به سمت #منا سرازیریم. و حد فاصل #مشعر و #منی را #وادی_محسر میخوانند.
صدایی سلام کرد.
در حال #احرام خیلی از قوانین الهی را حتی باید بشکنی، اصلا قانون الهی است که حلالهای دیروز را حرام بدانی و حرام دیروز را واجب. و گویی #حج فرصتی برای سنجش اطاعتهای آگاهانه توست.
تو که تا دیروز عادت داشتی حجابت را سفت و سخت رعایت کنی و رویت را کیپ بگیری حالا دستور آمده حق نداری بیش از گردی صورت بپوشانی.
خدایی سخت است جلوی همکارت رویت را باز نگه داری.
و تا صدای سلام را شنیدیم برگشتیم جواب سلام بدهیم.
و من زیر لب میگویم: انگار دفعه آخر است همدیگر را قرار است ببینیم. چه اصراری بر سلام کردن دارد در این حالِ ما !!!
و جواب مختصری میدهیم.
خدا قوتی میگوید و توصیه مان میکند اول برویم چادرهای بعثه همین اندک وسایل را بگذاریم و صبحانه بخوریم و فقط آب برداریم و سنگ و سریع به #رمی_جمرات برویم تا به هرم گرمای آفتاب ظهر نخوریم.
توصیه قابل توجهی بود.
تشکر میکنیم و همگی به سمت #منی ادامه میدهیم. و در مسیر چند باری باز ستون برادران همکار را میبینیم
https://eitaa.com/banooyepishran
آفتاب طلوع کرده و تمام آنان که در #مشعر شب را صبح کردهاند به سمت منا روانهاند. حس میکنی خود قیامت است. واقعا کسی به کناری خودش حتی کار ندارد.
همه عجله دارند زودتر به منا برسند. خورشید هر چند تازه سر برآورده ولی هرم گرمایش رمق را از تو میگیرد و زاویه کوتاه تابیدنش مانع دیدن میشود.
حالا درست در وادی محسر به ستون یک داریم میرويم. هم تشنهایم و هم گرسنه. هم کم کم دلنگران آن میشویم که با اين گرما اگر ظهر به رمی جمرات برسیم خیلی خوب است.
خانم های ایرانی که اصلا نمیبینیم و اگر بانویی باشد غیر ایرانی است.
خلاصه دل توی دلمان نیست ولی یکباره صدای دلنشینی را میشنویم که همراهمان میآید. کسی قرآن میخواند. و چه زیبا میخواند.
در این صبح گرم و راه پر فراز و نشیب و انتظار رسیدن به منی، نوای دلنشین قرآن نسیم خنکی بود که گویی از بهشت میوزد.
و ما همچنان چون قطره ای از دریا با مشعر وداع کردهایم و به سمت منا سرازیریم.
صدایی سلام کرد.
در حال احرام خیلی از قوانین الهی را حتی باید بشکنی اصلا قانون الهی است که حلالهای دیروز را حرام بدانی و حرام دیروز را واجب. و اصلا حج گویی فرصت اطاعتی تازه است. تو که تا دیروز عادت داشتی حجابت را سفت و سخت رعایت کنی و رویت را کیپ بگیری حالا دستور آمده حق نداری بیش از گردی صورت بپوشانی.
خدایی سخت است جلوی همکارت رویت را باز نگه داری.
و تا صدای سلام را شنیدیم برگشتیم حواب سلام بدهیم.
و من زیر لب میگویم: انگار دفعه اخر است همدیگر را قرار است ببینیم. چه اصراری بر سلام کردن دارد در این حال ما !!!
و جواب مختصری می دهیم.
خدا قوتی میگوید و همگی به سمت منی ادامه میدهیم.
https://eitaa.com/banooyepishran
رسیدیم #منی و چادرهای بعثه.
بساط سلام و گپ و گفت و قبول باشه داغ بود. خانم ها #رمی اول را همان شب انجام داده بودند.
صبحانه نخوردیم.
فقط نفری دو شیشه آب برداشتیم و سریع به سمت #رمی_جمرات.
گرما کلافهمان کرده. عجیب است گرمای امسال.
خدا رحم کرد آب برداشتیم. اصلا آب نیست.
هرچه بیشتر به سمت #جمرات نزدیک میشویم، شلوغ تر و شلوغ تر است. درحالیکه هنوز ساعت ۸ هم نشده، مسیر شلوغ تر از معمول است.
تلاش میکنیم از مسیری برویم که سالهای گذشته میرفتیم.
خیابان بسته است. ما که عربی مان خوب است، هرچه صحبت کردیم با شرطه ها که اجازه دهند ما خانم ها در این شلوغی نرویم و از این خیابان برویم اجازه نمیدهند.
چند بار مذاکره میکنیم، نمیشود که نمیشود. .خیابان خالی است ولی اجازه نمیدهند کسی از آن تردد کند.
مجبوریم به شلوغی جمعیت برگردیم.
دو سه تا از این دشداشه پوشهای چفیه قرمز به سر که نشان وهابی هاست کنارمان آمدهاند و اذیت میکنند.
شیعیان وقتی از #مزدلفه به #منی برسند دیگر #لبیک نمیگویند.
ولی این چند نفر مدام کنار ما میگویند لا لبیک فاطمه لا لبیک حسین لا لبیک علی و ما هم تصمیم گرفتیم کلا نبینیم و نشنویمشان. میخواهیم فاصله بگیریم ازشان ولی هیچ امکانش فراهم نمیشود.
ما خودمان در ستون یک هم به سختی حرکت می کنیم.
آب ها را خوردیم و تمام شده و تشنگی فشار میآورد.
بالاخره یک صف طولانی پیدا کردیم برای شیرهای آب.
با سختی و مشقت خودم را به آن نزدیک میکنم و به مردی مصری شیشه را دادم آب کند ولی یک شیشه مستعمل کسی را تحویل داد.
دیگر نه میشود آب را خورد و نه شیشه را استفاده کرد.
بهترین فرصت است که کمی خود را خنک کنیم. آب را به سرمان میریزیم تا کمی فشار گرما را کم کنیم.
اما راهی نیست تا فشار بر قفسه سینه هامان کم کند. جمعیت لحظه به لحظه افزوده میش د و مسیر هم بسته است.
بی شک این خیابان امروز پر تراکم ترین نقطه دنیاست.
در هر متر مربع شش هفت نفر ایستادهایم و نهایتا قدم قدم حرکت میکنیم.
نفس کم میآوریم. درمیان آقایان قد بلند واقعا خفگی به آدم دست میدهد.
میترسم حرفی بزنم که نفس کم آوردهام، حس ضغف را به بقیه هم منتقل کنم.
نزدیک #منی هستیم ولی همچنان میلی متری حرکت میکنیم. ضعف، گرما، تشنگی و فشار جمعیت حس جان دادن به آدم میدهد.
یکی از چادرهای کشورهای شمال آفریقا یا مصر پاره است و درست کنار پارگی کلمن آب با یخ فراوان است.در یک آن به نظرم آمد شیشه همراهان را بگیرم و آب کنم.
این قدر فشار تشنگی و گرما زیاد بود که حتی به نظرم نیامد اجازه بگیرم. شیشه را پر از آب میکنم و هر کداممان کمی آب میخوریم. گویی آب حیات است. وجودمان
جانی تازه میگیرد.
https://eitaa.com/banooyepishran
فشار بیشتر و بیشتر میشود.
نمیدانیم چرا اینقدر شلوغی است و چرا اینقدر فشار جمعیت لحظه به لحظه بیشتر میشود. این وضعیت بیسابقه است و تا حالا چنین شلوغی ای ندیدهایم.
چادرهای دو طرف دست کم ۵ متر ارتفاع دارد و تردد هوا خیلی سخت است. همیشه آب فراوان بود. این همه جمعیت هم در خیابانهای مختلف تقسیم میشد و فشار کمتر بود. امسال حتی نفس کشیدن هم سخت شده.
حرکت که دیگر کاملا متوقف شده.
از پشت سرمان سر و صدا بلند شده و نمیدانیم چه اتفاقی افتاده ولی هرچه هست همه تلاش میکنند از این وضع خود را نجات دهند. همین تلاش فشار را بیشتر میکند. به زور خودمان را سرپا نگه میداریم.
اگر برای برداشتن آب کنار چادر اسکان حجاج شمال آفریقا نیامده بودیم، حتما ما هم به زمین میافتادیم و الان زیر دست و پا بودیم.
به نظر میاید پشت سرمان دعوا شده برای همین تلاش میکنیم با هر مصیبتی شده از همین کنار چادرها با همان ستون یک جلو بکشیم.
چند متری بیشتر با ورودی #جمرات فاصله نداریم.
و بالاخره در فشار جمعیت متفرق شدیم و همدیگر را گم کردیم.
قرارمان بود بعد از #رمی کنار ستون ۵۶ بمانیم تا بقیه بیایند.
حالا من کنار ستون ۵۶ رسیدهام و یکی از همراهان هم رسید.
کم کم بقیه هم رسیدند و فقط یکیمان نیامد که نیامد.
با بعثه تماس میگیرم که اطلاع دهم #رمی مان را ما ۵ تا انجام دادیم تا #قربانی را انجام دهند.
گفتند شما ۵تا بیایید و منتظر یار بفدی نمانید. خودش میآید. سال اولش که نیست.
و حالا به سمت چادرها در حرکتیم. ساعت حوالی ده شده و بچه ها هم از تهران تماس میگیرند و عید را تبریک میگویند.
در مسیر فقط از وضعیت امسال حرکت به سمت #رمی حرف میزنیم و متعجبیم که چه شده و چه خبر است؟!
https://eitaa.com/banooyepishran
رسیدیم چادرمان.
همه خوشحال و خندانند. هر چه نباشید یکی از دو سه عید بزرگ الهی است.
امدهای #حج و در روزهای قبل از #منی که سخت مشغول بودهای و حالا در این زیباترین ایام خدا و روز عید شاد نباشی چه کنی؟
همه به استقبالمان آمدند. بساط صبحانه برایمان فراهم کردهاند.
هنوز دلنگران زهراییم که #منی جا ماند.
یکی از سخت ترین اعمال حج به نظر من انتظاری است که برای خبر انجام #قربانی می کشیم. تا خبرش را بدهند جان به لب میشویم.
صبحانه خورده نخورده زمزمههایی از وضعیت #رمی به گوش میرسد که برخی در فشار جمعیت زیر دست و پا ماندهاند.
دلهرهها بیشتر میشود.
ما نمیدانیم شاکر باشیم برای جان سالم به در بردنمان نمی دانیم نگران زهرا باشیم و نمی دانیم پرسان حال دوست و همکار و احیانا اقوام باشیم.
دخترم از تهران زنگ میزند و گریه میکند که حالت چطور است؟ میگویم چرا گریه میکنی ما که با هم حرف زدیم. باورش نمیشود. می پرسد کجا هستم؟ میگویم #منی داخل چادر ولی قبول نمیکند. تماس تصویری هم که ممکن نبود بس که خبرهای بد رسیده بود و همه در حال تماس بودند و اینترنت فوق العاده ضعیف شده بود.
دخترم را آرام کردم که خواهرم زنگ زد.
بعدش برادرم. بعد دوست و رفیق...
تازه تازه ما داشتیم خبرها را میگرفتیم. از بلندگوها هر که میرسید اعلام میکردند.
هنوز خیلی از همکاران نرسیدهاند.
اذان دادهاند و نماز مان حال دیگری دارد.
بالاخره زهرای ما هم رسید. زار و نزار.
وقتی زمین افتاده بود حجاج پاکستانی کشیده بودندش داخل چادرشان و مراقبت کرده بودند تا حالش جا آمده بود و بعد پا شد و آمد.
امید در وجودمان زنده شد. بقیه هم کم کم از راه می رسند بزودی....
ولی خبرهای بد و بدتر به گوش میرسد.
چادرچاقچور میکنیم برویم کمک. هرکس پزشکی و پرستاری و کمکهای اولیه میدانست را صدا میکنند برویم کمک.
آمدیم چادر هلال احمر. ولی میگویند سعودیها خانمها را راه نمیدهند.
لحظات پردردی است. باید کاری کنیم ولی نمیگذارند. نمیتوانیم. به آشناها سر میزنیم. به چادر ایرانیها.
مسوولمان نگران است. میگوید جایی نرویم.
نمیدانیم چه اتفاقی دارد میافتد فقط میدانیم اصلا اوضاع عادی نیست.
برادرم تماس میگیرد که از حال همسرش خبر بگیرم. از مسوولمان اجازه میگیرم بروم پیدایش کنم.
دخترعمویم هم امسال آمده باید او را هم پیدا کنم.
این تنها کارهایی است که میشود انجام داد.
در راه رفتن به چادرهای همسر برادر و دخترعمویم گاه به گاه صدای ناله زنی رو میشنویم که فریاد میزند و #آلسعود را لعنت میفرستد و صد البته امید دارد همسرش یا پسرش برسد و برگردد.
هنوز هیچکس هیچ نمیداند.
حال و هوای عید وحشتناک بوی خون گرفته و خبری از عید نیست.
خیابانهای #منی پر است از احرام خونین آقایان و دمپایی که سابقه دار بود ولی احرام ندیده بودیم روی زمین باشد.
در روز عید عادی بود که آقایان حاجی به دلیل وجوب تراشیدن موی سر را با سر و صورت خونین ببینیم اما این بار خون به سر و صورت بسنده نکرده بود.
دست و پاها خونین است و بدنها خونین.
مردان قوی هم تک و توک، گریان و نالان و افتان و خیزان به سمت چادرها باز میگردند.
بعضی ها هنوز باور نکردهاند عیدمان عزا شده و مشغول خرید از بساطی های سیاه پوست #منی هستند و ما دلمان میخواهد داد بزنیم که بابا برادران و خواهرانمان را در حال احرام کشتهاند. تو مشغول خریدی!!!!
همسر برادرم و دختر عمویم در چادرهاشان بودند خبرش را به خانواده دادم. کارمان شده بود خبر گرفتن از این و آن که با واسطه پیدایمان کردهاند که در حجیم و دنبال خبری از سلامتی حاجیشان هستند.
بوی مواد شیمیایی ضدعفونی کننده بیشتر و بیشتر میشود و سخت آزاردهنده است.
به چادر بعثه برمیگردیم. یکی از برادران خونین و کبود خود را به چادر رسانده و هم شکرگزاریم و هم کنجکاو که بدانیم بقیه کجا هستند و ازشان خبری بگیرم.
https://eitaa.com/banooyepishran