eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
134 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
383 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ از هر چہ هست و نیست گذشتم ولے هنوز در مرز چشمهاے تو گیرم فقط همین … شبتون شهدایی_ @mahman11
امپراطوری_جنون_100سند_جنایت_آمریکا.pdf
2.26M
💠به مناسبت روز استکبارستیزی 📚کتاب مستندامپراطوری جنون 👌کتابی بسیار مستند و جامع درباره تاریخ جنایت بار آمریکا در تاریخ معاصر بشریت و مخصوصا تاریخ معاصر ایران که فریب خورده های این ایام از آن ها غافل هستند یاعمدا خود را به بی خبری می زنند @jonbeshsaybery
‏برای اینکه مگس توی خونه بیاد فقط کافیه یک روزنه لای پنجره باز باشه؛ اما برای بیرون کردن همون مگس باید همه پنجره‌ها رو باز کنی و بیفتی دنبال مگس، تازه آخرش هم به احتمال زیاد بیرون نمیره شایعه فضای مجازی مثل همون مگسه براحتی وارد ذهن مردم میشه و بیرون کردنش کار حضرت فیل‌ـه در ، ، ، @sunshinegeneration
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1859574776.mp3
974.7K
.از دل من تا ضریح دلبرم 👏👏👏 از دل من تا ضریح دلبرم یه معبریِ تا سحر بیداره هر کی مشتریِ شب میلاد امام عسکریِ چه محشریِ ریسه بندون شده دنیا خندون شده فصل هم عهدی اومد آسمون بیقرار دریا چشم انتظار بابای مهدی اومد فخر عالم فرزند مرتضی آمد دنیا آقای سامرا عیدی ماامشب یه کربلا مولا مولا مولانا حسن.... خیلی آقاست اونی که شُهره ،به ذره پروریِ شب بهتر شدن از هر نظریِ شب میلاد امام عسکریِ خنده میجوشه و غصه خاموشه و نوبت شادی اومد نور چشم نبی قوت زانوی حضرت هادی اومد صحرا صحرا مجنونشن همه دریا دریا مدیونشن همه دنیا دنیا ممنونشن همه مولا مولا مولانا حسن
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نفر دوم حادثه تروریستی حرم شاهچراغ ـــــــــــــــــــــــ 🌍 کانال
ثواب دو رکعت نماز در دل شب🌃 🌸از امام جعفر صادق علیه السلام نقل است که فرمودند: 《عن اَبی عبدالله علیه السلام فی قول الله عزّوجل: (انّ الحسنات یذهبن السیئات قال:《صلاة المومن بااللیل یذهبن بما عمل من ذنب النهار》)(۱) 🌸اَبی عبدالله رحمت الله با چند واسطه، از امام صادق علیه السلام نقل کرده که آن بزرگوار در ذیل آیه شریفه: 《ان الحسنات یذهبن السیئات》کارهای نیک اثر کارهای بد را از بین می برد، فرمودند: نماز مؤمن در شب گناهان روز را از بین می برد.(۲) 📚(۱) علل الشرایع، ص۲۲۱، ج۲ 📚(۲) سوره هود، آیه ۱۱۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ از یک بی‌طرف بشنویم‼️✋️ ۱۲۰۰۰ طلاق نتیجه‌ی کشف حجاب رضاخان فقط در همان ماه اول، تنها در تهران! 😱😱😱 پس از اینکه رضاخان پروژه کشف حجاب را اجرا کرد، دیری نپایید که آثار خانمانسوز آن مثل فروپاشی نظام خانواده و کاهش عفت عمومی آشکار شد. در «تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم» اثر جعفر شهری آمده که با تأسف فراوان می‌نویسد: به محض اجرای کشف حجاب، نسبت طلاق به ازدواج، ۶۰۰ به ۱۰۰ فزونی گرفت، به صورتی که: در برج اول اعلام آزادی زنان، بیش از ۱۲ هزار زن فقط در تهران از شوهرانشان جدا شده و راهی خیابان‌ها گردیدند... خلاصه، از آزادی زن چیزی که عاید شد اینکه میزان فروش پودر، ماتیک و لوازم توالت و البسه بدن‌نما و اسباب قر و فر به مقدار قابل توجهی سیر صعودی در پیش گرفت و مردانی که راه خیانت و ناراستی و دزدی و تقلب آوردند...😳 شگفتی ماجرا زمانی روشن می‌شود که این آمار را نه با وضعیت امروز تهران، بلکه با جمعیت کم تهران در آن روزگار محاسبه کنیم که به گفته برخی منابع به ۳۰۰ هزار نفر نمی‌رسید!😵 ر. ک: تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، جعفر شهری، ج ۱، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چ ۳، تهران ۱۳۷۸، ص ۵۸۸ - ۵۸۹
💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانه‌ای بود که هر چشمی را نوازش می‌داد. خورشید پس از یک روز آتش‌بازی در این روزهای گرم آخر ، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه می‌کشید. دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را می‌دیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد می‌شد، عطر او را در هوا رها می‌کرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم می‌کرد! 💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت می‌گذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگی‌ام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد. همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر می‌دانستم اوست که خانه قلبم را دقّ‌الباب می‌کند و بی‌آنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟» 💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ می‌چرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم می‌کردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...» هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطه‌ای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟» 💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار می‌کند :«الو... الو...» از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو می‌شناسی؟؟؟» 💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟» از اینکه اسمم را می‌دانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خنده‌ای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب می‌شناسم عزیزم!» و دوباره همان خنده‌های شیرینش گوشم را پُر کرد. 💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدن‌مان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من به‌شدت مهارت داشت. چشمانم را نمی‌دید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول می‌زنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقی‌مان در گرمای ، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک! 💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم. از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دست‌بردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است. 💠 دیگر فریب شیطنتش را نمی‌خوردم که با خنده‌ای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم می‌برمت! ـ عَدنان ـ » برای لحظاتی احساس کردم در خلائی هستم و نمی‌دانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...