✨بسم الله الرحمن الرحيم✨
#تفسیر_قرآن_جلسه_85
🌹 آیه 89 سوره نساء
💥 وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَآءً فَلَا تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِيَآءَ حَتَّى يُهَاجِرُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُّمُوهُمْ وَلَا تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِيّاً وَلَا نَصِيرا
ً
#ترجمه: آنان (منافقان) دوست دارند كه شما همانند خودشان كافر شوید، تا با آنان برابر گردید. پس از آنان دوستانى نگیرید تا آنكه در راه خدا هجرت كنند. پس اگر سرپیچی کردند پس آنان را هر جا یافتید بگیرید و در صورت لزوم بكشید و از آنان هیچ دوست و یاورى نگیرید.
🌷 #ودوا: دوست دارند
🌷 #سوآء: يکسان
🌷 #تتخذوا: بگیرید ، انتخاب کنید
🌷 #أوليآء: دوستان
🌷 #حتى_يهاجروا: تا اینکه هجرت کنند
🌷 #سبیل: راه
🌷 #تولوا: سرپیچی کردند
🌷 #فخذوهم: پس آنها را بگیرید
🌷 #اقتلوهم: آنها را بکشید
🌷 #وجدتموهم: هر جا آنها را یافتید
🌷 #ولی: دوست
🌷 #نصیر: یاور
این آیه همانند سایر آیات سوره نساء در مدينه نازل شده است. این آیه درباره منافقانی است که با #مشرکان در توطئه ها، علیه مسلمانان همکاری می کردند. موضوع اين آیه در ادامه آیه قبلی درباره #منافقان است. خداوند از اسرار درونی منافقان آگاه است و منافقان چون خودشان کافر هستند دوست دارند مسلمانان هم مانند خودشان کافر شوند به این خاطر دست به توطئه بر علیه #اسلام می کنند و دوست دارند شرایط را به گونه ای پیش ببرند که مسلمانان از #اسلام و #قرآن منحرف شوند. آیه 89 سوره نساء در ابتدا می فرمايد:《ودوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سوآء: آنان دوست دارند که شما همانند خودشان کافر شوید، تا با آنان برابر گردید.》 #قرآن منافقان را کافر می داند. زیرا کفر ورزیده اند و کار آنها از کافران عادی بدتر است زیرا به دنبال تخریب عقاید مردم هستند.
سپس می فرماید:《فلا تتخذوا منهم أوليآء: پس از آنان دوستانی نگیرید.》 همنشينی اثر دارد پس هیچ کدام از آنها را به عنوان #دوست انتخاب نکنیم. اگر با بدان بنشینیم رنگ و بوی بدان را می گیریم و اگر با خوبان بنشینیم رنگ و بوی خوبان را می گیریم. سپس می فرماید:《حتی یهاجروا فی سبیل الله: مگر اینکه در راه #خدا هجرت کنند.》یعنی اگر دست از نفاق و تخریب و توطئه برداشتند و از مرکز کفر به سمت مرکز #اسلام آمدند در آن صورت آنها را بپذیرید. منظور از هجرت در اینجا یعنی از صفات پلید و زشت به سمت صفات خوب و پسندیده کوچ کردن است یعنی از گناه دوری کردن است.
🌸 سپس می فرماید:《فإن تولوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم: پس اگر سرپیچی کردند پس آنان را هر جا یافتید بگیرید و در صورت لزوم بکشید.》 زیرا آنها هم خود مفسدند و هم کاری می کنند که دیگران را به #فساد بکشانند و عقاید انحرافی را رواج می دهند. سپس در پایان آیه می فرماید:《 و لا تتخذوا منهم ولیا و لا نصیرا: و از آنان هیچ دوست و یاوری نگیرید.》 در این آیه گفته آنها را بکشید آیا این حکم خشن نیست؟ این آیه مربوط به منافقانی است که با دشمنان اسلام پیمان بسته اند و توطئه می کنند تا افکار مسلمانان را منحرف کنند و هم در جنگ به دشمنان کمک می کنند تا مسلمانان را از بین ببرند. این آیه ادامه دارد و اگر آدمی آیه بعدی را بخواند خواهد دید که رأفت و مهربانی #خداوند موج می زند درست است که گفته آنها را بکشید ولی استثناهایی دارد که شما حق آزار و اذیت و کشتن آنها را ندارید که در آیه بعدی و در جلسه بعدی به آن اشاره می کنیم.
🔹 پيام های آیه 89 سوره نساء 🔹
✅ #خداوند از اسرار و خواسته هاى درونى منافقان پرده بر مى دارد.
✅ #منافقان و #دشمنان، فكر و عقیده ى شما را مى خواهند.
✅ جامعه ى #اسلامى باید از منافقان تصفیه شود و پیوند دوستى و علاقه با آنان را قطع كند.
✅ #هجرت از منطقه ى كفر و شرک و توطئه، واجب است.
✅ نشانه ایمان #واقعى، هجرت در راه خداست.
✅ راه #توبه همیشه باز است.
✅ توبه ى هر گناهى، جبران همان گناه است. #توبه ترک هجرت، هجرت است.
✅ #منافقان كارشكن و توطئه گر، باید اعدام و سركوب شوند و براى این كار، جامعه ى اسلامى باید قدرتمند باشد.
✅ #اسلام در مبارزه با دشمن و تعقیب مفسدان، مرز نمى شناسد.
✅ نباید به امكانات مادّى و نیروى نظامى #منافقان دل بست و باید از كمک آنان چشم پوشید.
✅ هرگونه ارتباط قلبى، سیاسى، نظامى، اقتصادى و فرهنگى با منافق در #اسلام محكوم است.
✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#موشن_گرافی؛ نماز، بهترین پناهگاه
✅✅✅✅✅
#نماز
#آثار_نماز
#موشن_گرافی
#کلیپ
#مرکز_تخصصی_نماز
🌧🌧🌧🌧🌧
🆔 @namazmt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥️قول میدهم که بیتابی نکنم...
🔹صحبتهای همسر شهید دانیال رضازاده در مراسم تشییع شهدای امنیت در مشهد
✅ @Rajanews
#بختیاری_جان_نثار_قرآن
در راه قرآن بختیاری جان نثار است
وقت دفاع از رهبرش چون ذوالفقار است
سرباز سردار است و شیر روزگار است
-دشمن زدست او به حال احتضار است
صهیون و اِمریکا ز کار او شکار است
خوار و ذلیل و خسته جان و خاکسار است
در پایمردی آسماری و مُنار است
پای امام و انقلابش استوار است
از خون او ملک شهیدان لاله زاراست
مهر علی بر قلب او نقش و نگار است
تا نور ایمان در دل او برقرار است
بی عفتی کی با مرامش سازگار است؟
فرموده سرداری که نامش ماندگار است
لر زاده بودن از برایم افتخار است.
#عابدین_کاظمی_بختیاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا 🤲
سرآغاز صبحم را
بایاد و نام تو میگشایم
پنجره های قلبم
را خالصانه و عاشقانه
بسویت باز میکنم
تانسیم رحمتت به آن بوزد
ناپاکیهای آنرا بزداید
نوری از محبت
و عشق تو
به قلبم به ارمغان بیاورد
الهی به امیــد تـو 💗
آشتی با خدا ۲۹ آبان.pdf
124.1K
🌿🌿آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین
🔸استاد طاهر زاده
#سیر_مطالعاتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این چندثانیه از وداع فرزند شهید مهدی اثنی عشری که در اغتشاشات بوکان به شهادت رسید را ببینید؛ انگار دارد با همین قد و قواره فکر میکند حالا بعد از رفتن پدر، چطور باید مرد خانه باشد و راهش را ادامه دهد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُستَقِيم
خدایا بہ راہ راسٺ هدایٺمان کن
#يا_بن_الحسن..
🌹روزے ڪہ بہ چشمان تو، ﭼﺸﻤﻢ بشود باز
اے جان دﻟﻢ ،صبح من آن روز ﺑﻪ خیر است
#صَباحُ_الخَیر
#صبحتون_مھدوے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حتما ببینید اشکتان جاری می شود.. از چادر خاکی مادر واز مظلومیت حیدر گفت.... سخنان همسر شهید دانیال زاده در مراسم تشییع شهدا...امروز درمشهد.. چه زیبا گفت 😭
https://eitaa.com/joinchat/1537016009C4767bf3d76
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️رفیق شهیدم خداحافظ 😞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظر شهید علیوردی درباره نحوه مقابله با معترضان
🔹مادر شهید «آرمان علیوردی» ماجرای گفتگویی که چند شب قبل از شهادت فرزندش با خود درباره نحوه برخورد با معترضان داشته را روایت کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرم شهادتت مبارک
🔹دختر شهید سرهنگ «اسماعیل چراغی»: من بابام وقتی که بود با افتخار بود، الانم که شهید شده با افتخار شهید شده، پدرم شهادتت مبارک...
کانال رسمی پاسخ به شبهات و شایعات
👇👇👇👇👇
@mobahesegroup
💠🔷💠آداب نوشیدن آب
◀️خوردن آب بعد از غذاهای گوشتی و چرب ممنوع.
◀️خوردن آب زیاد بعد از غذا مشکلی ندارد؛ چه بسا نخوردن آب بعد غذا عامل زخم شدن معده می باشد.
◀️خوردن آب بین غذا باعث بیماری های کبدی همچون کبد چرب می شود و ممنوع است.
⭕️آشامیدن آب بر اساس احادیث و روایات
◀️در اردیبهشت ماه: ناشتا آب خوردن ممنوع است.
◀️در آذر ماه: شب ها آب خوردن ممنوع است.
⬅️در روز آب گرم خوردن مطلوب است.
◀️آبان ماه: آب کم خوردن مطلوب است.
⬅️مرداد ماه: آب خوردن مطلوب است.
◀️بهمن ماه: آب گرم خوردن مطلوب است.
خانه طبی نیاز هر خانواده سالم 👇🏻
🔸👉🏻 @khanetebi
فروشگاه خانه طبی 👇🏻
🔹👉🏻 @foroshgah_khanetebi
بهترین ضماد برای اگزما
💢 3 واحد حنا را با 1 واحد وسمه مخلوط کرده نیم ساعت روی موضع ضماد کنید
💢اگر خشکی شدید است به ترکیب بالا روغن بادام شیرین اضافه شود
💢اگر خارش شدید است به حنا و
وسمه ، روغن خیار یا روغن کدو یا روغن بنفشه زیتونی اضافه کنید
خانه طبی نیاز هر خانواده سالم 👇🏻
🔸👉🏻 @khanetebi
فروشگاه خانه طبی 👇🏻
🔹👉🏻 @foroshgah_khanetebi
👈سماق لثه را تقویت و از خونریزی معده جلوگیری میکند!
⬅️بهدلیل داشتن تانن فراوان، قابض وپاک کننده معده میباشد!
⬅️خوردن سماق تازه ایجاد مسمومیت میکند سماق ازنظر طبیعت سرد وخشک است
خانه طبی نیاز هر خانواده سالم 👇🏻
🔸👉🏻 @khanetebi
فروشگاه خانه طبی 👇🏻
🔹👉🏻 @foroshgah_khanetebi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌸مویز و اینهمه اثرات شگفت انگیز آن در بدن :
🔹یک تصفیه کننده طبیعی خون
🔹برای تاخیر در نشانه های پیری پوست
🔹برای درمان پوکی استخوان
🔹برای درمان ریزش مو
🔹برای جلوگیری از سفیدی مو
🔹برای درمان کم خونی
🔹برای کاهش کلسترول بد
🔹مفید برای کنترل فشار خون
🔹برای کنترل گرسنگی
🔹مناسب برای دندان
🔹دارای الیاف مفید است
🔹مفید برای استخوان
خانه طبی نیاز هر خانواده سالم 👇🏻
🔸👉🏻 @khanetebi
فروشگاه خانه طبی 👇🏻
🔹👉🏻 @foroshgah_khanetebi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویر هوایی از حضور گسترده مردم اصفهان در مراسم تشیع پیکر شهدای امنیت
دَردم به جان رسید
و طبیبم پدید نیست..!
دارو فروشِ خَسته دلان را
دُکان کجاست..؟!
سلام طبیبـ❤️ـ دلهای خسته ....
#سلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نشر_حداکثری
حتما ببینید و به دست دیگران برسانید
حکومت از #حجاب چه سودی میبرد؟
👌این کلیپ ۲دقیقهای را برسانید بدست تمام دختران و زنان ایرانزمین...
📍عبرت گرفتن از تجربه و شکست کشورهای غربی! سود یا ضرر در برهنگی برای حکومت؟!
📍افشای نامه محرمانه شاه ایران به پادشاه عربستان درباره مدرن شدن
📍۴۰۰هزار بطری مصرف روزانه آبجو تهران! ایران، در رتبه ۴ کاباره برتر دنیا!
🎙حجتالاسلام راجی
@dokhtaranchador1
#تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_ام
💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید.
صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از #شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد.
مصیبت #مظلومانه همسایهای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد.
💠 در تاریکی صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع کرد:
«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن #سید_علی_خامنهای گفته آمرلی باید آزاد بشه و #حاج_قاسم دستور شروع عملیات رو داده!»
غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید:
«بلاخره حیدر هم برمیگرده!»
و همین حال حیدر شیشه #شکیباییام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان میکردم تنهایم بگذارند.
💠 زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم:
«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.»
زمینهای کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد:
«نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازهام کجاست.»
و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به #فدایش رفتم:
«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!»
💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک #داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم.
یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشهای بود که میتوانستم برای حیدر ببرم.
نباید دل زنعمو و دخترعموها را خالی میکردم، بیسر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست.
در این تاریکی نزدیک سحر با #خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی میشد اعتماد کنم؟
💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم.
پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبهای پنهان کرده بودم و حالا همین #نارنجک میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.
شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستیام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم.
💠 در گرمای نیمهشب تابستان #آمرلی، تنم از ترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به #خدا سپردم و از خلوت خانه دل کندم.
تاریکی شهری که پس از هشتاد روز #جنگ، یک چراغ روشن به ستونهایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از #امام_مجتبی (علیهالسلام) تمنا میکردم به اینهمه تنهاییام رحم کند.
💠 با هر قدم #حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی #عشقم یکتنه از شهر خارج میشدم.
هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلولهای هم شنیده نمیشد و همین سکوت از هر صدایی ترسناکتر بود.
اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه #جاسوسان داعش باشد.
💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشتهای کشاورزی نمیشد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم.
ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میکردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده میشد.
وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند و دلم میخواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای #اذان صبح دست دلم را گرفت.
در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به #نماز ایستادم.
💠 میترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با #وحشتی که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم.
پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم.
💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و #عشقم در حصار همین خانه بود که قدمهایم بیاختیار دوید و با گریه به خدا التماس میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد.
به تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد که صدایی غریبه قلبم را شکافت:
«بلاخره با پای خودت اومدی!»...
#ادامه_دارد
#تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_یکم
💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد.
عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود.
صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی #شیطانی به رویم میخندید.
دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد.
💠 پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار #گلوله جیغم را در گلو خفه کرد.
مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم.
دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه #تهدیدم کرد:
«یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!»
💠 از نگاه نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند که نفسم بند آمد.
قدمهایم را روی زمین عقب میکشیدم تا فرار کنم و در این #زندان راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد.
از درماندگیام لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به #اشکم خندید و طعنه زد:
«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!»
💠 با همان دست زخمیاش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگیام را به رخم کشید:
«با #غنیمت پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!»
پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم.
میدید تمام تنم از #ترس میلرزد و حتی صدای به هم خوردن دندانهایم را میشنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت:
«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟»
💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این #بعثی بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خندهای چندشآور خبر داد:
«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط #داعش راهی نیس!»
همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و میدیدم میخواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری میلرزید که نفسم به زحمت بالا میآمد و دیگر بین من و #مرگ فاصلهای نبود.
💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم.
همانطور که جلو میآمد، با نگاه #جهنمیاش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت:
«واسه پسرعموت چی اوردی؟»
و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد:
«مگه تو #آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟»
💠 صورت تیرهاش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت.
دیگر به یک قدمیام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد:
«پسرعموت رو خودم #سر بریدم!»
احساس کردم #حنجرهام بریده شد که نفسهایم به خسخس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمیاش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید.
💠 چشمان ریزش را روی هم فشار میداد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم.
من با حیدر عهد بسته بودم #مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی میشدم که نارنجک را با دستم لمس کردم.
عباس برای چنین روزی این #نارنجک را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد.
عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم.
💠 انگار باران #خمپاره و گلوله بر سر منطقه میبارید که زمین زیر پایمان میجوشید و در و دیوار خانه به شدت میلرزید.
عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم میچرخید و با اسلحه تهدیدم میکرد تکان نخورم.
چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشورههای عمو، #غیرتشان برای من میتپید و حالا همه #شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم...
#ادامه_دارد