eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
136 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
380 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
روے‌این‌خاڪ‌ها‌ بین‌این‌نۍزارهاهیچ‌چیزی بین‌شماورب‌العالمین‌باقۍنمی‌مآند!(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظر شهید علی‌وردی درباره نحوه مقابله با معترضان 🔹مادر شهید «آرمان علی‌وردی» ماجرای گفتگویی که چند شب قبل از شهادت فرزندش با خود درباره نحوه برخورد با معترضان داشته را روایت کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرم شهادتت مبارک 🔹دختر شهید سرهنگ «اسماعیل چراغی»: من بابام وقتی که بود با افتخار بود، الانم که شهید شده با افتخار شهید شده، پدرم شهادتت مبارک... کانال رسمی پاسخ به شبهات و شایعات 👇👇👇👇👇 @mobahesegroup
💠🔷💠آداب نوشیدن آب ◀️خوردن آب بعد از غذاهای گوشتی و چرب ممنوع. ◀️خوردن آب زیاد بعد از غذا مشکلی ندارد؛ چه بسا نخوردن آب بعد غذا عامل زخم شدن معده می باشد. ◀️خوردن آب بین غذا باعث بیماری های کبدی همچون کبد چرب می شود و ممنوع است. ⭕️آشامیدن آب بر اساس احادیث و روایات ◀️در اردیبهشت ماه: ناشتا آب خوردن ممنوع است. ◀️در آذر ماه: شب ها آب خوردن ممنوع است. ⬅️در روز آب گرم خوردن مطلوب است. ◀️آبان ماه: آب کم خوردن مطلوب است. ⬅️مرداد ماه: آب خوردن مطلوب است. ◀️بهمن ماه: آب گرم خوردن مطلوب است. خانه طبی نیاز هر خانواده سالم 👇🏻 🔸👉🏻 @khanetebi فروشگاه خانه طبی 👇🏻 🔹👉🏻 @foroshgah_khanetebi
بهترین ضماد برای اگزما 💢 3 واحد حنا را با 1 واحد وسمه مخلوط کرده نیم ساعت روی موضع ضماد کنید 💢اگر خشکی شدید است به ترکیب بالا روغن بادام شیرین اضافه شود 💢اگر خارش شدید است به حنا و وسمه ، روغن خیار یا روغن کدو یا روغن بنفشه زیتونی اضافه کنید خانه طبی نیاز هر خانواده سالم 👇🏻 🔸👉🏻 @khanetebi فروشگاه خانه طبی 👇🏻 🔹👉🏻 @foroshgah_khanetebi
👈سماق لثه را تقویت و از خونریزی معده جلوگیری میکند! ⬅️به‌دلیل داشتن تانن فراوان، قابض وپاک کننده معده میباشد! ⬅️خوردن سماق تازه ایجاد مسمومیت میکند سماق ازنظر طبیعت سرد وخشک است خانه طبی نیاز هر خانواده سالم 👇🏻 🔸👉🏻 @khanetebi فروشگاه خانه طبی 👇🏻 🔹👉🏻 @foroshgah_khanetebi
سرود تیم ملی ایران🇮🇷 سرود تیم ملی انگلیس🏴󠁧󠁢󠁥󠁮󠁧󠁿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نوای به یاد ماندنی «کربلا کربلا ما داریم می آییم » با مداحی اکبر شریعت و را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نام ها ؛ نه ، کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین ( ع ) راهی به سوی حقیقت نیست. شادی روح شهدا صلوات 🌷
🌱🌸مویز و اینهمه اثرات شگفت انگیز آن در بدن : 🔹یک تصفیه کننده طبیعی خون 🔹برای تاخیر در نشانه های پیری پوست 🔹برای درمان پوکی استخوان 🔹برای درمان ریزش مو 🔹برای جلوگیری از سفیدی مو 🔹برای درمان کم خونی 🔹برای کاهش کلسترول بد 🔹مفید برای کنترل فشار خون 🔹برای کنترل گرسنگی 🔹مناسب برای دندان 🔹دارای الیاف مفید است 🔹مفید برای استخوان خانه طبی نیاز هر خانواده سالم 👇🏻 🔸👉🏻 @khanetebi فروشگاه خانه طبی 👇🏻 🔹👉🏻 @foroshgah_khanetebi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویر هوایی از حضور گسترده مردم اصفهان در مراسم تشیع پیکر شهدای امنیت
دَردم به جان رسید و طبیبم پدید نیست..! دارو فروشِ خَسته دلان را دُکان کجاست..؟! سلام طبیبـ❤️ـ دلهای خسته ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ببینید و به دست دیگران برسانید حکومت از چه سودی میبرد؟ 👌این کلیپ ۲دقیقه‌ای را برسانید بدست تمام دختران و زنان ایران‌زمین... 📍عبرت گرفتن از تجربه و شکست کشورهای غربی! سود یا ضرر در برهنگی برای حکومت‌؟! 📍افشای نامه محرمانه شاه ایران به پادشاه عربستان درباره مدرن شدن 📍۴۰۰‌‌هزار بطری مصرف روزانه آب‌جو تهران! ایران، در رتبه ۴ کاباره برتر دنیا! 🎙حجت‌الاسلام راجی @dokhtaranchador1
💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و یادم نمی‌رفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد. مصیبت همسایه‌ای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بی‌تاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد. 💠 در تاریکی صورتش را نمی‌دیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمی‌شد، می‌لرزید و بی‌مقدمه شروع کرد: «نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن گفته آمرلی باید آزاد بشه و دستور شروع عملیات رو داده!» غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید: «بلاخره حیدر هم برمی‌گرده!» و همین حال حیدر شیشه را شکسته بود که با نگاهم التماس‌شان می‌کردم تنهایم بگذارند. 💠 زهرا متوجه پریشانی‌ام شد، زینب را با خودش برد و من با بی‌قراری پیام حیدر را خواندم: «پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.» زمین‌های کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد: «نرجس! نمی‌دونم تا صبح زنده می‌مونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازه‌ام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به رفتم: «حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!» 💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک پای رفتنم را می‌بست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشه‌ای بود که می‌توانستم برای حیدر ببرم. نباید دل زن‌عمو و دخترعموها را خالی می‌کردم، بی‌سر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی می‌شد اعتماد کنم؟ 💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبه‌ای پنهان کرده بودم و حالا همین می‌توانست دست تنهای دلم را بگیرد. شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستی‌ام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمی‌شد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم. 💠 در گرمای نیمه‌شب تابستان ، تنم از ترس می‌لرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به سپردم و از خلوت خانه دل کندم. تاریکی شهری که پس از هشتاد روز ، یک چراغ روشن به ستون‌هایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را می‌ترساند و فقط از (علیه‌السلام) تمنا می‌کردم به اینهمه تنهایی‌ام رحم کند. 💠 با هر قدم حضور عباس و عمو آتشم می‌زد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی یک‌تنه از شهر خارج می‌شدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلوله‌ای هم شنیده نمی‌شد و همین سکوت از هر صدایی ترسناک‌تر بود. اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و می‌ترسیدم خبر زینب هم شایعه داعش باشد. 💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشت‌های کشاورزی نمی‌شد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه می‌کردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده می‌شد. وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را می‌لرزاند و دلم می‌خواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به ایستادم. 💠 می‌ترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم. پارس سگی از دور به گوشم سیلی می‌زد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را می‌گرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم. 💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و در حصار همین خانه بود که قدم‌هایم بی‌اختیار دوید و با گریه به خدا التماس می‌کردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. به تمنای دیدار عزیزدلم قدم‌های مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر می‌زد که صدایی غریبه قلبم را شکافت: «بلاخره با پای خودت اومدی!»...
💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق می‌زد و با چشمانی به رویم می‌خندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد. 💠 پاهایم سُست شده بود و فقط می‌خواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ می‌زدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه کرد: «یه بار دیگه جیغ بزنی می‌کُشمت!» 💠 از نگاه نحسش نجاست می‌چکید و می‌دیدم برای تصاحبم لَه‌لَه می‌زند که نفسم بند آمد. قدم‌هایم را روی زمین عقب می‌کشیدم تا فرار کنم و در این راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی‌ام لذت می‌برد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به خندید و طعنه زد: «خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمی‌کردم انقدر زود برسی!» 💠 با همان دست زخمی‌اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی‌ام را به رخم کشید: «با پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!» پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. می‌دید تمام تنم از می‌لرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان‌هایم را می‌شنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت: «پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟» 💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده‌ای چندش‌آور خبر داد: «زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط راهی نیس!» همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می‌دیدم می‌خواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می‌لرزید که نفسم به زحمت بالا می‌آمد و دیگر بین من و فاصله‌ای نبود. 💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا می‌کرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه می‌رفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می‌آمد، با نگاه بدن لرزانم را تماشا می‌کرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت: «واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد: «مگه تو چیزی هم پیدا میشه؟» 💠 صورت تیره‌اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی می‌زد و نگاه هیزش در صورتم فرو می‌رفت. دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمی‌دانستم چرا مرگم نمی‌رسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد: «پسرعموت رو خودم بریدم!» احساس کردم بریده شد که نفس‌هایم به خس‌خس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی‌اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. 💠 چشمان ریزش را روی هم فشار می‌داد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی می‌شدم که نارنجک را با دستم لمس کردم. عباس برای چنین روزی این را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. 💠 انگار باران و گلوله بر سر منطقه می‌بارید که زمین زیر پایمان می‌جوشید و در و دیوار خانه به شدت می‌لرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم می‌چرخید و با اسلحه تهدیدم می‌کرد تکان نخورم. چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره‌های عمو، برای من می‌تپید و حالا همه شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم... ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎
سلامتی علمدار انقلاب صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅منطق اصلی بسیج رفع تهدیدها و تبدیل آن به فرصت هاست. ❤️امام خامنه‌ای مدظله العالی ❇️فرا رسیدن هفته بسیج را خدمت عموم ملت سرافراز ایران تبریک عرض می نماییم.
✨بسم الله الرحمن الرحيم✨ 🌹 آیه 90 سوره نساء 💥 إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ و َبَيْنَهُمْ مِّيثَاقٌ أَوْ جَآءُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقَاتِلُوكُمْ أَوْ يُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَآءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاَتَلُوكُمْ فَإِن اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاَتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْاْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلا ً : مگر كسانى که به قومى می پیوندند كه میان شما و آن قوم پیمانى است، یا نزد شما‏ آیند در حالى كه سینه ‏هاشان از جنگ با شما یا قوم خودشان به تنگ آمده است و اگر خداوند مى ‏خواست آنان را بر شما مسلّط مى‏ كرد و آنان با شما جنگ مى ‏كردند. پس اگر آنان از شما كناره گرفتند و با شما نجنگیدند و پیشنهاد صلح و سازش دادند پس خداوند براى شما راهى براى تعرّض و جنگ با آنان قرار نداده است. 🌷 : می پیوندند 🌷 : میان شما 🌷 : میان آنها 🌷 : پیمان 🌷 : دلتنگ شدن 🌷 : سینه هایشان 🌷 : جنگ 🌷 : بر شما 🌷 : از شما کنار شدند 🌷 : از راه آشتی در آمدند 🌷 : بر آنها 🌷 : راه این آیه همانند سایر آیات سوره نساء در مدينه نازل شده است و در ادامه موضوع آیه قبلی است. به دنبال دستوری که در آیه قبل که درباره منافقانی که با دشمنان اسلام همکاری نزدیک داشتند که فرمود: فإن تولوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم و لا تتخذوا منهم وليا و لا نصيرا؛ پس اگر سرپیچی کردند آنان را هر جا یافتید بگیرید و در صورت لزوم بکشید و از آنان هیچ دوست و یاوری نگیرید. در این آیه رأفت و مهربانى موج مى زند و بلافاصله دستور می دهد که بعضی از آنها مستثنی هستند که حق آزار و اذیت و تعرض به آنها را ندارید. 1⃣ إلا الذين يصلون إلى قوم بينكم و بينهم ميثاق؛ مگر کسانی که به قومی می پیوندند که میان شما و آن قوم پیمانی است. یعنی به سوی قوم یا ملت و سرزمینی می روند که بین شما و آن قوم یا بین شما و آن ملت و سرزمین برقرار باشد که در این صورت آن در آنجا در امان هستند اگر آنها را در آنجا دیدید حق ندارید دست به سلاح بردارید و با آنها نجنگید و آنها را نکشید. 2⃣ أو جآءوكم حصرت صدورهم أن يقاتلوكم أو يقاتلوا قومهم؛ یا نزد شما آیند در حالی که سینه هایشان از جنگ با شما یا قوم خودشان به آمده است. اگر کسانی از منافقان آمدند و دلتنگ و خسته و تحت فشار بودند و نخواستند با شما بجنگند و گفتند ما قصد با شما نداریم و نه توانایی همکاری با شما و مبارزه با قبیله خود داریم ولی می خواهیم در این سرزمین زندگی کنیم باز حق ندارید با آنها بجنگید و آنها را نکشید و آنها در امان هستند. سپس برای اینکه ، مغرور نشوند و پیروزی های چشمگیر خود را مرهون قدرت نظامی و ابتکار خود ندانند و نیز برای اینکه احساسات انسانی آنها در برابر این دسته از بی طرفان جریان پیدا کند می فرماید: و لو شآء الله لسلطهم عليكم فلقاتلوكم؛ و اگر خداوند می خواست آنان را بر شما مسلط می کرد و آنان با شما جنگ می کردند. فإن اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و ألقوا إليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا؛ پس اگر آنان از شما کناره گرفتند و با شما نجنگیدند و پیشنهاد صلح و سازش دادند پس خداوند برای شما راهی برای تعرض و جنگ با آنان قرار نداده است. 🔹🔹 ✅ به پیمان ‏هاى حتّى با كافران، باید احترام گذاشت. ✅ در جنگ ‏ها، به كسانى كه اعلام بى‏ طرفى مى‏ كنند، نشوید. ✅ باید چنان قدرتمند باشند كه مخالفان در فكر هجوم نباشند. ✅ توجّه به داشته باشید تا دچار غرور نشوید. ✅ با اراده و مشیّت ، منافقان و كافران از جنگ با شما باز ماندند. مبادا ضعف آنان را به حساب قدرت خود بگذارید. ✅ جهاد براى سلطه و تحمیل عقیده نیست، بلكه براى دفع شرّ و موانع است. پس اكنون كه آنان از شما دست برداشته ‏اند شما تعرّض بر آنان نكنید و اگر متعرّض شوید ممكن است خداوند به آنان نیرو دهد و بر شما تسلط کنند. ✅ تنها پیشنهاد از سوى دشمن كافى نیست، براى اطمینان، ترک جنگ و القاى سلام لازم است. ✅ ملاک و معیار و ضوابط جنگ و صلح را باید خدا تعیین كند. ✍تهیه و تنظیم : عاشوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🌹🌹برای آرتین مینویسم امشب_ من افتخار دارم _خیلی زیبا انتشار دهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باسلام عمامه بوسی در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها 🌺❤️ سید مهدی و حنانه سادات حسینی فاطمی 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
♥️ امیرالمؤمنین‌ امام على علیه‌السلام فرمودند: 🍀 لا يَكُن حُبُّکَ كَلَفا و لا بُغضُکَ تَلَفا أحبِب حَبیبَکَ هَونا ما وأبغِض بَغیَضکَ هَونا ما 🍃 دوستی‌ات، در حدّ شيدايى و دشمنی‌ات مايه هلاكت نباشد دوستت را به اندازه دوست بدار و دشمنت را به اندازه دشمن بدار 📖 بحارالانوار، ج۷۴، ص ۱۷۸
🌸بسیجی ایستاده چون کوه طور است بسیجی بحری از صبر و غرور است 🌸اعدوا ماستطعتم آیه‌ای در بیان حکمت ارگان نور است 🌸بسیجی حافظ فرهنگ اسلام بسیجی بهر ایرانش غیور است 🌸نرید ان نمن وعده ای که زمان قطعی اش صبح ظهور است 🌸بسیجی وارث آن ارض موعود همان قُولِ کتبنا فی‌الزبور است 🌸بسیجی عاشق خط مقدم شهادت شربتی پاک و طهور است 🌸ولا تحسب شهیدان مردگانند کنار خاکشان عطر حضور است