فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر و مادرم کجان؟
🔹۴۰ روز بعد از حادثه تروریستی شاهچراغ، «آرتین» هنوز نمیتواند نبودن پدر و مادرش را قبول کند.
😭مامان و بابام تیر خوردن...
😭من خودمم تیر خوردم...
😭دلم برا مامان و بابام سوخته...
۴۰روز بعد از حادثه تروریستی شاهچراغ، #آرتین هنوز نمیتونه نبودن پدر و مادرش را قبول کنه...
🤲خدایا به اشک دل و سوز آه یتیمان...
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
Mahmoud Karimi - Janam Zahra.mp3
4.26M
دردای من بی درمونه..
@arman134
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخ !!
دستت بشکنه...اون که داری میزنی ناموس منه😭💔
@arman134
🌫نفس شهر تنگ است
های و هویِ دل مشغولی ها بلند...
چشم انتظاری،امان بریده از آدم ها
❓در پس کدام خیابان... کدام کوچه... کدام راه... پرنده ی دلتنگ دل را پرواز دهم... ؟
❓در انتهای کدام اندوه از جان گذشته، نشان از چون تویی بجویم...
🦋💚سلام...بیا امید دل ها💚🦋
#سلام
1_1155193535.mp3
5.18M
🌷🌿🌷
🌿🌷
🌷
#شکر_در_سختی_ها 8
نگران مصائبِ دنیا نباش❗️
هر مشکل،
هر مصیبـت،
و هرآنچه که تحت فشار، قرارت میده؛
💢سهم فشارِ روحت
در آخرت رو کم میکنه!
بشرطی که
یادبگیری چجوری ازش استفاده کنی
🌷🌿🌷
1_1173982699.mp3
5.29M
🌷🌿🌷
🌿🌷
🌷
#شکر_در_سختی_ها 9
👈مشکلات مثل یه دیوارند!
💠میتونی با دیدنش؛
خودتو تهِ یه بن بست ببینی!
یا میتونی از این دیوار بالا بری
وبه نور برسی!
بستگی داره
خودت،برای خودت چقدر می ارزی؟
🌷🌿🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربین مخفی دختر دارها ببینن غیرتی ها ایرانی ها
قربون دل شکستتون 😭😭😭😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا مردم تماشاچی شدند؟
لطفا منتشر کنید
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
لینک گروه پویش سفیران معروف
به ما بپیوندید 👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4184080571C4ce50fb8c2
#کانال_پویش_مردمی_سفیران_معروف
@pooyeshesafiran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخ !!
دستت بشکنه...اون که داری میزنی ناموس منه😭💔
@arman134
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری 📲
جبران نمیشوی به خدا قسم جبران نمیشوی ...حتی به گریه های عمیق 😭
🔹۲۳روز تا شهادتت باقیست دلتنگتیم سردار 💔
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
🔰 مجموعه لوح | #قهرمان
💦رهبر معظم انقلاب:
امروز بسیاری از جوانان در دنیای اسلام تشنهی حضور قهرمانهایی مثل شهید سلیمانیاند.
#شهید_سلیمانی در منطقهِی ما نماد امید و اعتماد به نفْس، رشادت و رمز استقامت و پیروزی است.
🗓 ۱۴۰۰/۱۰/۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از شما دور شدن زار شدن هم دارد...
ببینید چه سوال سختی میپرسه؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحنه جالب از اشکهای یک دختر هنگام اجرای سرود رفیق شهیدم در رفسنجان
🎊🎊#من_میترا_نیستم 🎊 🎉
🌺#قسمت_سیزدهم🌺
زینب بعضی از روزهای گرم تابستان پیش مادر بزرگش میرفت و خانه او می ماند مادرم همیشه برای رفع مشکلاتش آجیل مشکل گشا نذرمیکرد.
یک کتاب داستان قدیمی داشت که ماجرای عبدالله خوارک بود عبدالله از راه خارکنی زندگی میکرد. یک شب خواب میبیند که اگر چهل روز در خانهاش را آب و جارو کند و مشکلگشا نذر کند وضع زندگیش تغییر میکند.
عبدالله بعد از چهل روز مقداری سنگ قیمتی پیدا میکند و از آن به بعد ثروتمند میشود.
مادرم کتاب را دست دخترها میداد و هنگام پاک کردن مشکل گشا همه کتاب را می خواندند.
مادرم داستان حضرت خضر نبی و امام علی را هم تعریف میکرد. و دخترها به خصوص زینب با علاقه گوش میدادند .
وقتی بچهها به سن نمازخواندن میرسیدند مادرم آنها را به خانه اش می برد و نماز یادشان می داد وقتی نماز خواندن یاد میگرفتند به آنها جایزه میداد.
زینب سوال های زیادی از مادرم میپرسید خیلی کتاب می خواند و خیلی هم سوال میکرد خوب درس می خواند ولی در کنار آگاهی اش دل بزرگی هم داشت.
وقتی شهلا مریض می شد بی قراری میکرد. برخلاف زینب که صبور بود، شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت.
زینب به او میگفت: چرا بی قراری می کنی از خدا شفا بخواه حتماً خوب میشی.
شهلا مطمئن بود که زینب همینطوری چیزی نمی گوید و حرفش را از ته دلش می زند. زینب کلاس چهارم دبستان با حجاب شد.
مادرم سه تا روسری برایش خرید از آن به بعد روسری سرش می کرد و به مدرسه می رفت.
بعضی از هم کلاسی هایش او را مسخره می کردند و اُمُل صدایش میزدند بعضی روزها ناراحت به خانه میآمد معلوم بود که گریه کرده است. میگفت: مامان به من اُمُل میگن.
یک روز به او گفتم: تو برای خدا حجاب زدی یا برای مردم؟ گفت: معلومه برای خدا.
گفتم: پس بزار بچهها هرچی دلشون میخواد به تو بگن. همون سالی که باحجاب شد روزه هایش را شروع کرد.
خیلی نحیف بود استخوانهای بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود وقتی با شهلا حرفشان میشد با پاهایش که خیلی لاغر بود به او میزد شهلا هم حسابی دردش می گرفت.
برای اینکه کسی در خانه به حجاب و روزه گرفتنش گیر ندهد، از ۱۰ روز قبل از ماه رمضان به خانه مادربزرگش می رفت.
با اینکه میدانستم زینب از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است جلویش را نمیگرفتم. مادرم آن زمان هنوز کولر نداشت و شبها روی پشت بام کاهگلی می خوابید.
او هر سال ده روز جلوتر به پیشواز از ماه رمضان میرفت شب اولی که زینب به آنجا رفت به او سفارش کرد که برای سحری بیدارش کند تا زینب هم به پیشواز ماه رمضان برود.
مادرم دلش نیامد که زینب را صدا کند و نصف شب آرام و بی صدا از روی پشتبام پایین رفت و به خیال خودش فکر می کرد که او خواب است.
زینب از زمین پشت بام خودش را آویزان کرد و مادرم را صدا زد و گفت مادربزرگ چرا برای سحری بیدارم نکردی فکر میکنی سحری نخورم روزه نمیگیرم؟ مادربزرگ به خدا من بی سحری روزه میگیرم اشکالی نداره.
مادرم از خودش خجالت کشید به پشت بام رفت و زینب رو بوسید و التماسش کرد که با او پایین برود و سحری بخورد.
مادرم گفت به خدا هرشب صدات می کنم جان مادر بزرگ بی سحری روزه نگیر. آن سال زینب همه ماه رمضان را روزه گرفت و ۱۰ روز هم پیشواز رفت
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_چهاردهم
من در آن سال به خاطر هوای شرجی آبادان دچار آسم شده بودم. مدتی که مرتب مریض میشدم زینب خیلی غصه مرا میخورد. آرزویش این بود که برایم تخت بخرد و پرستار بگیرد. به من میگفت: بزرگ بشم نمیزارم تو زحمت بکشی یه نفر رو میارم تا کارا رو انجام بده.
مهرداد مدتی با رادیو نفت آبادان کار میکرد و مرتب در خانه تمرین نمایش داشت نقش اول یکی از نمایش ها پهلوان اکبر بود.
زینب نقش مادر پهلوان اکبر را بازی میکرد در نمایش سربداران هم او نقش مورخ را داشت. آنها در خانه لباس نمایش می پوشیدند و با هم تمرین می کردند. من هم می نشستم و نمایش آنها را با عشق نگاه میکردم.
مهرداد و زینب به شعر هم علاقه داشتند مهرداد شعر می گفت و زینب گوش می کرد. مهرداد از زنهای لااُبالی و سبک بدش میآمد و همیشه به دخترها برای رفتارشان تذکر میداد. اگر دخترها با دامن یا پیراهن بیرون میرفتند حتماً جوراب ضخیم پایشان می کردند وگرنه مهران آنها را بیرون نمی برد.
زینب به برادرها و خواهرهایش واقعا علاقه داشت گاهی با آن دست های لاغر و کوچکش لباس های مهران و جوراب های مهرداد را می شست.
دلش می خواست به شکلی محبت خودش را به همه نشان بدهد.
شروع دوباره 🌸
روزها آرام می گذشت. سرم به خانه و زندگی هم گرم بود همین که بچهها در کنارم بودند احساس خوشبختی میکردم چیز دیگری از زندگی نمی خواستم.
بابای مهران و کارگرهای شرکت نفت از شاه بدشان میآمد آبادان در دست انگلیسی ها و خارجی ها بود آنها در بهترین محله ها و خانه ها زندگی می کردند و برای خودشان آقایی میکردند.
بعد از انقلاب من و بچه ها طرفدار انقلاب و امام شدیم وقتی آدم پَستی مثل شاه که خیلی از جوانهای مخالفش را شکنجه کرده بود از کشور رفت و یک سید نورانی مثل امام رهبر ما شد چرا ما از او حمایت نکنیم.
من مرتب می نشستم و به سخنرانی های امام گوش می کردم انگار از زبان ما حرف می زد و درد دل ما را میگفت.
وقتی شنیدم چه بلاهایی سر خانواده رضایی آوردن و ساواک چگونه مخالفان شاه را شکنجه کرده بود تمام وجودم نفرت شد.
از بچگی که کربلا رفتم و گودال قتلگاه را دیدم همیشه پیش خودم می گفتم اگر من زمان امام حسین زنده بودم حتما امام حسین و حضرت زینب را یاری می کردم.
ولی هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و مردم را با پول می خرید نمیرفتم. با شروع انقلاب فرصتی پیش آمد که من و بچه هایم به سفر امام حسین به پیوندیم و من از این بابت خدا را شکر می کردم.
مهران در همه راهپیماییها شرکت میکرد ولی شرط کرد که اگر دخترها میخواهند راهپیمایی بیایند باید چادر بپوشند زینب دو سال قبل از انقلاب با حجاب شده بود اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند.
من دو تا از چادرهای خودم را برای مینا و کوتاه کردم همه ما با هم به تظاهرات می رفتیم شهرام را هم با خودمان می بردیم خانه ما نزدیک مسجد قدس بود مردم آنجا جمع میشدند و راهپیمایی از آنجا شروع می شد.
مینا و زینب در راهپیمایی مراقب شهرام بودند زینب دختر بی تفاوتی نبود با اینکه از همه دخترها کوچک تر بود در هر کاری کمک میکرد.
ما در همه راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت میکردیم زندگی ما شکل دیگری شده بود تا انقلاب نبود سرمان در زندگی خودمان بود ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت داشتیم.
مسجد قدس پایگاه فعالیت بچهها شده بود دخترها نماز های شان را در مسجد می خواندند مخصوصاً در ماه رمضان آنها نماز مغرب و عشا را به جماعت میخواندند و بعد به خانه می آمدند من در ماه رمضان سفره افطار را آماده میکردم و منتظر می نشستم تا بچهها برای افطار از راه برسند مهران شب و روز در مسجد بود و در همان جا زندگی می کرد. به بچه هایم افتخار می کردم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
📌 مادر مجید: منِ بی تو را ؛باران گرفته است ...
🔹️ علیرضا عابدی که این عکس متفاوت را از یک مادر شهید ثبت کرده، درباره آن نوشته:
◇ مادر شهید مفقودالاثر مجید امیدی ،
هر وقت بارون میاومد میرفت زیر بارون
میایستاد و چشمای اَبریش بارونی میشد.
◇ وقتی ازش می پرسیدن آخه مادرِ من چرا
وایستادی زیر بارون؟
◇ آروم زیر لب زمزمه می کرد، گلی گم کردهام می بویم او را ...
◇ آخه الان بدن مجید من زیر بارونه ....
◇ بدن مجید من معلوم نیست کجاست ...
◇ میخوام بگم مادرم، عزیزم، من به یادتم...
#شهید_مجید_امیدی
#شهید_گمنام
💌#سیره_شهدا
🌸از همان کودکی،به بچهها یاد داده بودیم که به شدت از گناه دوری کنند.مثلا اگر قرار بود به مجلس عروسی برویم و مجبور بودیم در آن عروسی برویم به خاطر صلهرحم،موقع شام میرفتیم که تمام شده باشد.
🌻در رادیو📻و تلویزیون📺هم اگر احساس میکردیم که موسیقی🎼 پخش میشود که شرعاً گوش دادنش صحیح نیست،صدا را قطع میکردیم و اینها باعث میشد که رسول،مسایل دینی را بیاموزد.
🌺یادم میآید یکبار زمانی که بچه بود، سوار تاکسی🚕شدم و راننده موسیقی🎼حرام گذاشته بود،یکهو دیدم رسول گوشهایش را گرفته و سرش را بین دستانش پنهان کرده و انداخته پایین! گفتم:چیه مامان؟گفت:گناه دارد نمیخواهم بشنوم.
✍به نقل از:مادر شهید
🎊رسول عزیز
میلاد توست
و مــــــا باز ؛
ڪبوتر عشقمان را
در آسمـانِ خیـال تو
پــــــرواز می دهیم ؛
سالهاستــ ڪبوتــرمان
جلد مهربـانیت شده است . . .🕊
💐#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_رسول_خلیلی🕊
🌼🎂#سـالـروز_ولادت💞🎈
🌹کانال سروش شهدای مدافعان حرم🕊
🆔 http://splus.ir/kanalshodayemodafeanharram