eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
140 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
9.9هزار ویدیو
386 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
🎊 🍓 داخل کوچه نشستیم تا بسیجی ها از خانه خارج شدند و به مسجد رفتند از رفتن رزمنده‌ها خیلی ناراحت شدیم آنها خیلی از ما خجالت کشیدن. خانه ما شبیه سربازخانه شده بود تمام فرش ها و رختخواب ها کثیف بود. معلوم بود که بسیجی‌ها گروه گروه به خانه ما می‌آمدند و بعد از استراحت می رفتند. از دور که نگاهشان کردم دلم شکست یاد مادرهایی افتادم که شب و روز منتظر جوانشان بودند. برای همه آنها دعا کردم خدا را شکر کردم که خانه و زندگی ما در خدمت جنگ بود خدا می دانست که ما جای دیگری را نداشتیم و مجبور بودیم به آن خانه برگردیم و گرنه راضی به رفتن بسیجی‌ها از خانه نبودم. مینا و زینب داخل اتاقها می چرخیدند و آنجا را مثل خدا طواف می کردند تا آن روز مادرم را آنقدر خوشحال ندیده بودم خانه حسابی کثیف و به هم ریخته بود از یک عده پسر جوان خسته و گرسنه که برای استراحت می آمدند انتظاری غیر از این نبود. از ذوق و شوق رسیدن به خانه‌مان من و مادرم سه روز تمام می‌شستیم و تمیز می کردیم آب داشتیم ولی برق خانه هنوز قطع بود. همه ملافه‌ها را شستم تا سه روز طناب رخت از سنگینی ملافه‌ها کمر خم کرده بود در و دیوار را از بالا تا پایین دستمال کشیدیم دوباره همان خانه همیشگی شد پر از زندگی و عشق. روی اجاق گاز قابلمه غذا می جوشید و بوی غذا خانه را پر می‌کرد درختها و گلها را هر روز از آب سیراب می کردم. شب سوم بعد از سه ماه آوارگی در خانه خودم سر راحت روی بالش گذاشتم انگار که بر تخت پادشاهی خوابیدم. یاد خانه باغی پر از موش بدنم را میلرزاند با خودم عهد کردم که دیگر در هیچ شرایطی زیر بار منت هیچکس نروم. مینا و مهری برای کار به بیمارستان شرکت نفت رفتند تعدادی از دوستان و همکلاسی های قدیمی شان در آنجا امدادگری می‌کردند. مینا و مهری در اورژانس و بخش، مشغول بودند و از زخمی‌ها مراقبت می‌کردند. گاهی شب کار بودند و خانه نمی آمدند. نمی‌توانستم با کار کردن آنها در بیمارستان مخالفت کنم وقتی از زبان بچه ها می شنیدم که به خاطر خدا کار می کنند نمی‌توانستم بگویم حق ندارید برای خدا کار کنید. آرزویم بود که بچه هایم متدیّن و با ایمان باشند و برای رضای خدا کار کنند خدا را شکر دختر ها همین طور بودند 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🎊 زینب دلش میخواست با آنها به بیمارستان برود ولی سن و سالش کم بود و بنیه و جثه لاغر و ضعیفی داشت.او آرام نمی نشست هر روز صبح به جامعه معلمان که دو ایستگاه پایین تر از خانه ما بود می رفت.جامعه معلمان در زمان جنگ فعال بود. زینب به کتابخانه می رفت و به کتابدار آنجا کمک میکرد.او دختر نترس و زرنگی بود صبح برای کار به آنجامی رفت و ظهر به خانه برمی گشت. گاهی وقت ها هم شهلا همراهش می رفت. جامعه معلمان با خانه ما فاصله زیادی نداشت .آنها پیاده می رفتند و پیاده بر می گشتند. زینب سوم راهنمایی بود. شش ماه از سال میگذشت.بچه ها از درس و مشق عقب مانده بودند. این موضوع خیلی من را عذاب میداد. دلم نمیخواست بچه هایم از زندگی عادی شان عقب بمانند. ولی راهی هم پیش پایم نبود. بعضی از روز ها به بیمارستان شرکت میرفتم و به مینا و مهری سر میزدم. از اینکه در خوابگاه پیش دوستانشان بودند خیالم راحت بود. آنها کار های پرستاری و امدادگری مثل آمپول زدن و بخیه کردن را کم کم یاد گرفتند. یک روز به بیمارستان رفته بودم با چشم های خودم دیدم مرد عربی را که ترکش خورده بود به آنجا آوردند. آن مرد هیکلی درشت داشت و سر تا پایش خونی بود. با دیدن آن مرد خیلی گریه کردم وبه خانه برگشتم تمام راه پیش خودم به دختر هایم افتخار کردم. خدارا شکر کردم که دختر های من می توانند به زخمی های جنگ خدمت کنند. یکی از روز های بهمن 59 یک هواپیمای عراقی بیمارستان شرکت نفت را بمبباران کرد. مینا و مهری آن روز بیمارستان بودند.زینب در جامعه معلمان خبر راشنید . وقتی به خانه آمد ماجرای بمبباران را گفت. با شنیدن این خبر سراسیمه به مسجد وسراغ مهران رفتم . در حالی که گریه میکردم منتظر آمدن مهران بودم . مهران که آمد صدایم بلند شد وبا گریه گفتم :(مهران خواهرات شهید شدند....مهران گل بگیر تا روی جنازه خواهرات بذارم.... مهران مینا و مهری رو با احترام خاک کن... .) نمیدانستم چه میگویم. انگار فایز میخواندم و گریه میکردم . نفسم بند آمده بود. مهران که حال من را دید آرامم کرد و گفت:( مامان نترس نزدیک بیمارستان بمباران شده. مطمئن باش دخترا صحیح و سالمن. به بیمارستان هیچ آسیبی نرسیده من خبرش رو دارم.) با حرف های مهران آرام شدم و به خانه برگشتم. با اینکه رضایت کامل داشتم دختر ها در بیمارستان کار کنند ولی بالاخره مادر بودم . بچه هایم برایم عزیز بودنند طاقت مرگ هیچ کدامشان را نداشتم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
مجید بقایی.mp3
11.06M
📚«مجمـــوعه صــوتی» « " نیمـــه پنـــهان مـــــاه"» 📝روایتــی از زندگــی شهــدا به زبــان همـــسران یامادران شهـــــدا. 🇮🇷ایـن قسمت « ســـردارشهیــــد مجــید بقــایی رضــــــوان الله» 🌙🌙«نیمه پنــــهان مـــــاه» 🌴«زندگینـــــامه شهــــــدا» 🇮🇷«دفـــاع مقــدس انقلـاب اسلـامی» 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸
حسین خلعتبری.mp3
11.63M
📚مجمـــوعه صــوتی " نیمـــه پنـــهان مـــــاه" 📝روایتــی از زندگــی شهــدا به زبــان همـــسران شهـــــدا. 🇮🇷ایـن قسمت «شهیـــــــدحسیـن خلعت بری » 🌙🌙نیمه پنــــهان مـــــاه 🌴زندگینـــــامه شهــــــدا 🇮🇷«دفـــاع مقــدس انقلـاب اسلـامی» 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸
علی تجلایی.mp3
7.78M
📚مجمـــوعه صــوتی " نیمـــه پنـــهان مـــــاه" 📝روایتــی از زندگــی شهــدا به زبــان همـــسران شهـــــدا. 🇮🇷ایـن قسمت «شهیـــــــدعـلـی تجلـایی » 🌙🌙نیمه پنــــهان مـــــاه 🌴زندگینـــــامه شهــــــدا 🇮🇷«دفـــاع مقــدس انقلـاب اسلـامی» 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸
ابراهیم امیر عباسی.mp3
12.47M
📚مجمـــوعه صــوتی " نیمـــه پنـــهان مـــــاه" 📝روایتــی از زندگــی شهــدا به زبــان همـــسران شهـــــدا. 🇮🇷ایـن قسمت «شهیـــــــدابـــــراهیم امیــرعبـاسی » 🌙🌙نیمه پنــــهان مـــــاه 🌴زندگینـــــامه شهــــــدا 🇮🇷«دفـــاع مقــدس انقلـاب اسلـامی» 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ⚠️⚠️⚠️تصميم ١٤ كلاه سبز برای بازگرداندن پیکر دختری که آویزونش کرده بودن به تیر چراغ برق.. ۱۴ نفر رفتن و فقط ۲ نفرشون برگشت با پیکر ناموس وطن! @اللّهم_صلّ_علی_محمّدوآل_محمّدوعجّل_فرجهم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شهید سید مهدی 👇 @shahid_seyed_mahdi ╰━━⊰⊰⊰❀🦋❀⊱⊱⊱━━
9.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 ❤️من ایرانی ام سرباز رهبر خراسانی ام شاگرد قاسم سلیمانی ام ✨مسیر روشنه راه انقلاب از غدیر روشنه فدایی شدن شهیدای ما تا بگن همیشه این ضمیر روشنه وقت سفر رسیده،ببین حری یا حبیب⁉️
Alasra313 (1).mp3
6.66M
چہ بے حــرم چہ با حــرم میگیـره دستمُ زهــــــراءۜ مـادرم ..)
Hamed Zamani _ Lashgare Fereshtegan (320).mp3
5.75M
✨﷽✨ 🌷 🔸شهید ابراهیم هادی می گفت : به احترام بگذارید که حفظ آرامش و بهترین امر به معروف برای شماست ...!
شهادت شانسی نیست مشتی..‌. شهادت غیرت میخواد شهادت تلاش میخواد شهادت کنترل نفس میخواد شهادت"لیا قت"میخواد🌹
17.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه دستور اصولی و دقیق از 😍 راز گنبدی شدنش هم اخر کپشن گفتم بهتون 👌 کپی نمونه بازاری اما تازه و بدون مواد نگهدارنده😋 مواد لازم🥧👇 ۳ عدد تخم مرغ ۲ پیمانه ارد سفید قنادی ۱ پیمانه شکر ۳ قاشق غذا خوری ماست دوسوم پیمانه روغن یک چهارم پیمانه گلاب یک قاشق غذا خوری عسل یا شربت بار نصف قاشق مربا خوری وانیل یک قاشق مربا خوری بیکینگ پودر با این مواد تقریبا ۲۰ تا کیک یزدی دارید 🤤 مراحل کار، دقیییق و خلاصه تو فیلم اومده ☺️ فقط ماست رو هم بعد از اضافه کردن روغن و گلاب اضافه کنید چون تو ادیت ویدئو حذف شده❤️ مایع کیک رو میتونید تو لیوانای کاغذی هم بریزیدش🙂 کیکها رو بذارید تو فری که نیم ساعت قبل، با دمای ۲۲۰ درجه کاااملا داغ شده ۱۰ دقیقه بپزه تا گنبدی بشه و بعد ۱۰ دقیقه، درجه فر رو به ۱۸۰ تغییر بدین و اجازه بدین ۱۰ دقیقه دیگه بپزه مغزپخت بشه. تو این فاصله در فر رو اصصلا باز نکنید. بچه ها داغ بودن فر برا گنبدی شدن کیک مهمه اگر فرتون تا ۲۰۰ بیشتر داغ نمیشه بذارید یه ربع با همین دما بپزه و ۱۰ دقیقه با ۱۸۰ درجه. بعد از پخت، روشون رو شربت بار یا عسل رقیق شده بریزید. نوش جااان 😍. عصرونه با چای عالیه🤤 کانال ما رو به دوستانتون معرفی کنید😃👇 🍮دهکده کیک خانگی🍮 __________🎂👩🏻‍🍳🎂___________ 🍰 @dehkade_cake_home 🍰