eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
135 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
381 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سبک زندگی شاد_53.mp3
8.84M
🌷🌿🌷 🌿🌷 🌷 ۵۳ 🎓 عاقل تـــویی؛ اگه نذاری هیچ چیز، حتی گناهات، از بغلِ خدا، جدات کننـــد! چجــوری؟ 🌷🌿🌷
📕 🎈 شهلا و شهرام زدن زیر خنده، من با صدای بغض کرده گفتم اون روز خیلی خندیدیم. شهلا گفت مامان پس قشنگی چشمای زینب واسه خوردن چشم گوسفنده؟ گفتم: چشم های زینب وقتی به دنیا اومد قشنگ بود اما انگاری بعد خوردن چشمای گوسفند درشت تر و قشنگ‌تر شد. دوباره اشکم سرازیر شد شهلا و شهرام و مادرم هم گریه می‌کردند. بعد از ساعتی چرخیدن در خیابان ها باز دلم راضی نشد به کلانتری بروم تا آن شب هیچ وقت پای ما به کلانتری و این جور جاها باز نشده بود. مادرم گفت کبرا بیا برگردیم خونه شاید خداخواهی زینب برگشته باشه. چهارتایی به خانه برگشتیم همه جا ساکت و تاریک بود. تازه وارد خانه شده بودیم که زنگ خانه به صدا درآمد. جیغ زدم: «دخترم اومد زینب برگشت». همه با هم خوشحال و سراسیمه به طرف درِ حیاط دویدیم. شهرام در حیاط را باز کرد وجیهه مظفری پشت در بود وجیهه دوست زینب و یکی از جنگ زده های آبادانی بود. دختری سبزه رو و قد بلند. شهلا آن شب به وجیهه زنگ نزده بود اما وجیهه از طریق یکی از دوستای مشترکشان با زینب خبر گم شدن او را شنیده بود و به خانه ما آمد. وجیهه خیلی ناراحت و نگران شده بود و می‌گفت باید برای پیدا کردن زینب به بیمارستان های اصفهان سر بزنیم زینب بعضی وقتا برای عیادت مجروحان جنگی به بیمارستان میره یکی دو بار خودم با اون رفتم. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍓 🎀 من هم می دانستم که زینب هر چند وقت یک بار به ملاقات مجروحان میرود بارها برای من و مادربزرگش از مجروحان تعریف کرده بود ولی هیچ وقت بدون اجازه به اصفهان می رفت. خانه ما در شاهین شهر بود که ۲۰ کیلومتر با اصفهان فاصله داشت. با اینکه می‌دانستم زینب چنین کاری نکرده اما سر زدن به بیمارستان های اصفهان بهتر از دست روی دست گذاشتن بود. من و خانواده‌ام آن شب آرام و قرار نداشتیم حرف وجیهه را قبول کردیم. وجیهه قبل از رفتن به اصفهان با شهلا به خانه خانم دارابی رفت و به مادرش اطلاع داد که با ما به اصفهان می آید. هر چه می رفتیم جاده شاهین شهر به اصفهان تمام نمیشد. بیابان های تاریک بین راه وحشت من را چند برابر کرده بود فکرهای آزاردهنده‌ای به سراغم می‌آمد فکرهایی که بند بند تنم را می‌لرزاند. مرتب امام حسین و حضرت زینب را صدا می زدم تا خودشان مراقب زینب باشند. به جز نور چراغ های ماشین، جاده و بیابان‌های اطراف و تاریکی و ظلمت بود. وجیهه گفت اول به بیمارستان عیسی بن مریم بریم. زینب چند روز پیش با یکی از مجروهان این بیمارستان مصاحبه کرد و صدای اون رو با کاست ضبط کرد و نوار رو سر صف برای بچه ها گذاشت. مجروح درباره نماز و حجاب و درس خواندن و کمک به جبهه‌ها صحبت کرده بود همه ما سر صف به حرفایش گوش کردیم تازه زینب بعضی از حرف‌های مجروح رو توی روزنامه دیواری نوشت تا بچه‌ها بخونن. وجیهه راست میگفت مجروحی به اسم «عطا الله نریمانی» یک مقاله درباره خواهران زینبی داده بود و زینب سر صف آن مقاله را خوانده بود و نوار صدای مجروح ها راهم برای همکلاسی هایش گذاشته بود. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿 💚 ما تصمیم گرفتیم اول به بیمارستان عیسی بن مریم برویم ماشین هرچه می رفت به اصفهان نمی رسیدیم. چقدر این راه طولانی شده بود من هراسان بودم و هیچ کاری از دستم بر نمی آمد. خدا خدا می کردم که زودتر به اصفهان برسیم. وقتی به اصفهان رسیدیم به بیمارستان عیسی بن مریم رفتیم دیر وقت بود نگهبان های بیمارستان جلوی ما را گرفتند من با گریه و زاری ماجرای گم شدن دخترم را گفتم. آنها با شنیدن ماجرا به ما اجازه دادند وارد بیمارستان شوین اول دلم نیومد برم اورژانس به هوای اینکه زینب به ملاقات مجروحان رفته باشد به بخش مجروحان جنگی رفتم و همه اتاق ها را یکی یکی گشتم. مادر و بچه ها داخل راهرو منتظر بودند وقتی زینب را در بخش پیدا نکردم با وجیهه به اورژانس رفتیم و مشخصات زینب را به مسئولان آنجا دادیم. دختری ۱۴ ساله خیلی لاغر و سفید رو با چشم های مشکی، چادر مشکی، روسری سرمه ای رنگ و مانتو شلوار ساده مسئول ژانس گفت امشب تصادفی با این مشخصات نداشتیم. اورژانس بیمارستان شلوغ بود و روی تختها مریض های بد حالی بودند که آه و ناله شان به هوا بود چند مجروح تصادفی با سر و کله خونی آورده بودند پیش خودم گفتم خدا به داد دل مادراتون برسه که خبر ندارند با این وضع این جا افتاد. آنها هم مثل بچه های من بودند اما پیش خودم آرزو کردم کاش زینب هم مثل اینها الان روی یکی از تخت ها بود فکر اینکه نمی‌دانستم زینب کجاست دیوانه ام می کرد. از بیمارستان عیسی بن مریم که خارج شدیم شب از نیمه گذشته بود مأمور های شهرداری جارو های بلندشان را به زمین می کشیدند. صدای خش خش جاروی در سکوت شب بلند می‌شد و حتی این صداها وحشتم را بیشتر می‌کرد آن شب یک ماشین دربست کردیم و به همه بیمارستانها سر زدیم. داخل ماشین، شهرام به من تکیه زده بود با حالت بچگی اش گفت مامان نکنه زینب رو دزدیده باشند؟ مادرم او را تکان داد که ادامه ندهد. من انگار آنجا نبودم فقط جواب دادم خدا نکنه. با حرف های بچه گانه شهرام تکان جدیدی خوردم ناخودآگاه فکرم سراغ حرف‌ها و کارهای زینب افتاد یکدفعه یاد نوشته‌های روی دفتر زینب افتادم: خانه خود را ساختم اینجا جای من نیست باید بروم باید بروم. خانه زینب کجا بود؟ کجا می خواست برود؟ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃 👒 شهلا با ترس گفت مامان صبح که حموم رفتیم زینب به من گفت حتماً غسل شهادت کن مادرم با عصبانیت به شهرام و شهلا نهیب زد که توی این موقعیت این حرفا چیه که میزنید جای اینکه مادرتون رو دلداری بدید بیشتر توی دلش رو خالی می کنید. من باز هم جوابی ندادم اما فکرم پیش وصیت نامه های زینب بود آن هم دو تا وصیت نامه یعنی چه تا آن شب همه این حرف ها و حرکات برایم عادی بود. اما حالا پشت هر کدام از این حرف‌ها حرفی و حدیثی بود. در میان افکار عجیب و غریب گرفتار شده بودم که وجیهه مظفری با رسیدن به یک بیمارستان دیگر چند بار صدایم کرد تا من را به خودم آورد. گاهی گیج بودم و گاهی دلم می‌خواست فریاد بزنم و تا می توانم در خیابان های تاریک بدم به همه مردم را خبر کنم که دخترم را گم کرده‌ام و کمکم کنند تا او را پیدا کنم. وحشت همه وجودم را گرفته بود آن شب از همه چیز می ترسیدم از تاریکی از سکوت از بیمارستان از اورژانس. سرزدن ما به بیمارستان‌ها نتیجه نداد. اذان صبح شد اما هنوز سرگردان دور خودمان می چرخیدیم آن شب، سخت ترین و طولانی ترین شب زندگی ما بود. صبح از درد ناچاری به پزشکی قانونی رفتیم جایی که اسمش هم ترسناک است و تن هر مادری را می‌لرزاند. اما آنجا هم نشانی از گمشده من نبود. دختر ۱۴ ساله من در اولین روز سال جدید به مسجد رفته و برنگشته. زینب من آنچنان بی نشان شده بود که انگار هیچ وقت نبود. دختری که تا بعد از ظهر بغلش میکردم می بوسیدمش و با او حرف می‌زدم آن شب مثل یک خیال شده بود. خیالی دور از دسترس که هر چه می دویدم به او نمی رسیدم. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
😴 هفت گام برای رفع : 1️⃣ کودک را عادت دهید هر روز در ساعت معینی بخوابد و از خواب بیدار شود. 2️⃣ در صورت امکان بهتر است کودک در طول روز نخوابد. 3️⃣ کودک را از فعالیت های پرتحرک و بازی های رایانه ای پرهیجان در شب منع کنید. 4️⃣ سعی کنید کودک در طی روز متعادل داشته باشد. 5️⃣ دمای مناسب باشد، نه خیلی گرم و نه خیلی سرد. 6️⃣ در سنین پایین، خواندن لالایی و تکان ملایم بسیار کمک کننده است. 7️⃣ استشمام بعضی بوها مانند در به خواب رفتن کودک موثر است. خانه طبی نیاز هر خانواده سالم 👇🏻 🔸👉🏻 @khanetebi فروشگاه خانه طبی 👇🏻 🔹👉🏻 @foroshgah_khanetebi
⚠️هرگز کیسه صفرا رو از بدن خارج نکنیم ❌ ⏬ نکته ⏬ در صورت برداشتن کیسه صفرا، صفرا از مجاری صفراوی خارج میشه و به روده میریزه و دوباره توسط کبد جذب خون میشه ... ❌ و عوارضی مثل : فشار خون ، گرگرفتگی ، صدای گوش ، عصبانیت ، آ سم ، بی‌ اشتهایی و کم خوابی و... ایجاد می‌کنه❗️ 👈بنابراین تا جایی که ممکنِ نباید کیسه صفرا را خارج کرد بلکه باید درمانش کرد ✔️ خانه طبی نیاز هر خانواده سالم 👇🏻 🔸👉🏻 @khanetebi فروشگاه خانه طبی 👇🏻 🔹👉🏻 @foroshgah_khanetebi
عکس حاج قاسم نقطه اشتراک خیلی‌هاست؛حتی "غیرمذهبی‌ها"! اما وصیت نامه حاج قاسم نقطه شروع "غربال" خیلی‌هاست حتی "مذهبی‌ها"!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 خبری در راه است.. 🔹 وعده دیدار ما با ولی امر مسلمین جهان ۱۴۰۲/۰۱/۰۱ ، رواق امام خمینی«ره»
برای دین و وطن مردانه ایستاده بودند
برای دین و وطن مردانه ایستاده بودند
حدادیان حرم رقیه .mp3
10.93M
🎤 محمدحسین حدادیان رقیه_سلام_علیها 👌 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍسلام‌الله‌علیها‌ ✾࿐༅✧♥️✧ ༅࿐✾ @hossienebnali ✾࿐༅✧♥️✧ ༅࿐✾
🔰 : جبهه‌های حق مجرای نـوری ست که همه پروانه‌هـا را به سوی خـود می‌کشد ، و چه کند آن نوجـوان ، اگـر پروانه عاشقی در درون خود دارد ... 📷 زمستان ۱۳۶۰ پادگان غدیر اصفهان 🌷شهید مظفر ماستبند زاده و نوجوانان بسیجی که مجوز اعزام به جبهه به آنها داده نمی‌شود💦
💕 نوزادی روی تابوت 🌷از خاطرات شهید ﺟﻠﻮﯼ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺑﻨﺪ ﭘﻮﺗﯿﻦﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﮔﻔﺖ ﺣﻼﻟﻢ ﮐﻨﯿﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﺑﻤﺎﻥ، ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺷﻮﯼ... حبیب الله ﮔﻔﺖ: ﻭﺿﻊ ﮐﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﺻﺪﺍﻡ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﮏﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻇﻠﻢ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﻡ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﻣﺤﺪﺛﻪ. ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺗﻤﺎﺱ ﺗﻠﻔﻨﯽﺍﺵ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﻧﻤﯽﮔﺮﺩﻡ ﻗﻨﺪﺍﻗﻪ ﻣﺤﺪﺛﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ. ﻣﻄﻤﺌﻨاً ﻣﻦ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻫﺮﮔﺰ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﯾﺪ... ▫️ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ .. ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻭ آن پدر و دختر هیچ گاه یکدیگر را ندیدند...
✨پیامبر صلی الله علیه و آله: 🔸خدا به بانویی که فرزندی به دنیا می آورد، چنین خطاب می کند: «یَا أَیَّتُهَا المَرْأَهُ قَدْ غَفَرْتُ لَکِ مَا تَقَدَّمَ مِنَ الذُّنُوبِ.» "ای خانم (که فارغ شده ای) تمام گناهان گذشته ات را بخشیدم." 📚مستدرک الوسائل ، ج ١۴، ص٢۴۵ ❋ستاره مبین، کانال تخصصی مشاوره     ◣@Setare_mobin ◢ ࿐❁☘❒◌🌙◌❒☘❁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | تصاویری از قامت و چهره دلربای شهید مهدی باکری در جبهه ا🌱💕🌱💕🌱💕🌱 🌷 ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ سالروز شهادت مهدی باکریُ فرمانده لشگر همیشه پبروز عاشورا -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرود سلام یا زهرا با ریتم سلام فرمانده . در مورد عفاف و حجابه . خیلی قشنگههه😍😍حتمااا ببینید🦋♥ فرمانده @montazeranemam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادمان هست که مدیون شهیدان هستیم؟!!! 📽 فیلمی غمبار و دلخراش از آخرین روز عملیات عاشورایی که توسط یکی از خبرنگاران شبکه های خارجی، بلافاصله پس از بازپس‌گیری و تصرف منطقه، توسط نیروهای مزدور بعثی عراق به تصویر کشیده شده است 🌷گرامیباد یاد و خاطره شهدای مظلوم عملیات به ویژه سردار شهید مهدی باکری فرمانده مخلص و دلاور لشگر ۳۱ عاشورا، شهید عبدالحسین برونسی ، شهید حاج محمد طاهری و.... ⚪️منطقه عملیاتی شرق رودخانه دجله دوران ╔═.🍃.═════════════════╗ ╚═════════════════
4_5789430518449705328.mp3
13.29M
🌿 قلب مرا نرم کرد.. بسیار دلنشین👌 بامداحی:
پِلاڪ‌راازگردنش‌درآورد.. گفتم‌:ازڪُجاتورابشناسند؟! گفت:آنڪہ‌باید‌بشناسد! میشناسد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 فیلمی بسیار زیبا و دیدنی از حضور سردار دلاور شهید فرمانده مخلص و غیور لشگر ۱۴ امام حسین (ع) در جبهه های حق علیه باطل و خط مقدم نبرد با مزدوران بعثی عراق ، از اول جنگ تا عملیات کربلای پنج 🎙شهیدآوینی: حاج حسین را ببین ؛ او را از آستین خالی دست راستش بشناس . جوانی خوش‌رو ، مهربان و صمیمی ، با اندامی نسبتاً لاغر و سخت متواضع. افسوس كه چشم ظاهربین راهی به سوی باطن اشیا ندارد ، اگرنه ، سجده‌ی ملائك را در برابر عظمت او می دیدی و آن آیه‌ی مباركه را دیگرباره می شنیدی : ( انی اعلم ما لاتعلمون ) 🌺 روحش شاد و یادش گرامی 🇮🇷 اسفندماه 65 - شهادت علمدار جبهه ها سردار شهید
🔰امام خمینی رضوان الله تعالی علیه آن وقتی که‏‎ ‎‏قلم به دست می گیرید بدانید که در محضر خـدا ، قلم دست گرفته اید.  آن وقتی که‏‎ ‎‏می خواهید تکلم کنید بدانیدکه زبان شما ،  قلب شما، چشم شما، گوش شما در محضر  ‎‏خـداست. عالم محضر خـداست. در محضر خـدا معصیت خـدا نکنید. در محضر خـدا با هم‏‎ ‎‏دعوا نکنید سرِ امور باطل و فانی. برای خـدا کار بکنید و برای خـدا به پیش بروید. اگـر ملت‏‎ ‎‏ما برای خـدا و برای رضای پیغمبر اکـرم به پیش برود، تمام مقاصدش حاصل خواهد شد.
. 💥روسری.... سیگار...💥 دیروز توی اتوبوس خط واحد، یه حرکت عجیب از یک جوان حدودا سی‌وپنج‌ساله دیدم واقعاً هم خندیدم هم درس گرفتم. توی اتوبوس، تعدادی از خانم‌ها بی‌روسری بودند. مرد جوان سیگارش را روشن کرد و شروع کرد به سیگار کشیدن! یکی از همون خانم‌ها با صدای گوشخراش داد زد: آقا...!!! سیگارت را خاموش کن! خفه شدیم! اینجا سیگار کشیدن ممنوعه!!! جوان با لبخند و البته سر به زیر گفت: خانم محترم! تو روسری را درآوردی و میگی من آزاد هستم و بهتره مردها جلو چشم خودشون رو بگیرن و نگاه نکنند! منم دلم میخواد آزاد باشم و سیگارم را هم میکشم! بهتره شما جلوی دماغت را بگیری و بو نکشی! اگر قراره من چشمم را ببندم، تو هم بهتره دماغ و دهنت رو ببندی!!!! باور کنید سی‌ثانیه‌ای همه ساکت شدن!! بعد؛ کل جمعیت زدن زیر خنده و همه شروع کردن به بحث‌کردن در این مورد از آزادی؛ موافق و مخالف!! تریبون آزادی بود که بیا و ببین! سربسته می‌گویم؛ وقتی از طریق بی‌قانونی با برخی افراد رفتار شود، تازه قدر "قانون" و لزوم احترام به "قانون" را می‌فهمند! 👈 عضو شوید ❤️ @zanaqa