eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
136 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
380 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
4⃣ دعای روز چهارم ماه رمضان 🎞 استوری ❇️ اللَّهُمَّ قَوِّنِي فِيهِ عَلَى إِقَامَةِ أَمرِكَ 🔶 خدايا مرا در اين روز براى اقامه و انجام فرمانت قوت بخش ❇️ وَ أَذِقنِي فِيهِ حَلاَوَةَ ذِكرِكَ‏ 🔶 و حلاوت و شيرينى ذكرت را به من بچشان ❇️ وَ أَوزِعنِي فِيهِ لِأَدَاءِ شُكرِكَ بِكَرَمِكَ 🔶 و براى اداى شكر خود به كرمت مهيا ساز ❇️ وَ احفَظنِي فِيهِ بِحِفظِكَ وَ سِترِكَ يَا أَبصَرَ النَّاظِرِينَ‏ 🔶 و در اين روز به حفظ و پرده پوشى مرا از گناه محفوظ دار اى بصيرترين بينايان عالم 🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼 صوت‌ تماااااام دعا و مناجات‌ها 👇 🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
doa4_721038705925554855.mp3
2.48M
📖شرح دعاهای روزانه ماه مبارک رمضان 🎙واعظ: آیت الله 🗓دعای روز چهارم 🌙 🔶 جهت شنیدن سخنرانیهای بیشتر به کانال زیر مراجعه فرمایید ✅@sokhan_dan
بقره 185.mp3
2.68M
🌸 3⃣ 🔊 بشنوید | شرح یک آیه از قرآن کریم با بیان آیت الله 💎شهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدي‏ وَ الْفُرْقانِ💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🍃 💢️اولین گام موفقیت، این است که بتوانی موفقیت دیگران را تحمل کنی. 💢دومین گام موفقیت، این است که بتوانی موفقیت دیگران را تحسین کنی.  💢سومین گام موفقیت، این است که بتوانی موفقیت دیگران را تقلید کنی.  💢آخرین گام موفقیت این است که بتوانی به شیوه خودت موفق شوی ... 💢ماه را نشانه بگيريد، اگر به هدف نزنيد، حتماً يكي از ستاره ها را خواهيد زد. ✍تهیه و تنظیم : عاشوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 🌸🍃سحر چهارم... ✍زیباترین فصل زندگی ام، با نام تو آغاز می شود؛ به نــام خــــدا اصلا راز هر زیبایی، در تکرار عاشقانه نام توست.... تو که باشی ؛ زمین و زمان آرامند. حتی اگر از آسمان سنگ ببارد! تو که باشی، همه پـُر از تواند... و مثل تو؛ آرام و مهربااان. 🌸🍃آسمان تاریک شد... و زمین...؛خلوت! وچهارمین بزم عاشقانه ما نیز فرارسید. و تو هستی...و من با تو، آرامِ آرامم! 🌸🍃آنقدر حضورت مستم کرده است ؛ که هوای فریاد به سرم زده... کاش ميشد بر بامِ زمین می ایستادم و نام تو را، هزار بار عاشقانه، فریاد ميزدم. تا همه اهل زمین بدانند ؛ دلبر من؛ همان "هوُ اللّهُ أَحَد"ی است، که عالم را به یک کرشمه ی نگاهش، اداره میکند. عاشـ❤️ـقی.... بی نظیرترین میدانِ زمین است. و هر که زمین خورده این میدان نباشد؛ پرواز را تجربه نخواهد کرد. 🌸🍃خدا... قنوت چهارمین بزم عاشقانه ما، به نام نامی تو، زیباترین قنوت خواهد شد؛ 💢به نــام تــو... یــاربِ، یــا ربِ، یــا رب ... ✍تهیه و تنظیم : عاشوری
♥️🍓 🌾 شهرام توی حیاط به مهران و باباش چیزی گفت که صدای گریه آنها بلندتر شد. خودم را به حیاط رساندم. هر چقدر التماسِ شهرام کردم که مامان چی شنیدی چی شده به منم بگو شهرام حرفی نزد و مهران و باباش سکوت کردند. ساعت‌ها و دقایق حتی لحظه ها به سختی می‌گذشت تازه فهمیدم بلاتکلیفی و تو برزخ بودن چقدر سخت است. نمی‌دانستیم کجا برویم کجا را بگردیم و از چه کسی سراغ زینب را بگیریم نه زمین جای ما را داشت و نه آسمان. خواب و قرار هم نداشتیم من با قولی که به خودم و زینب داده بودم کمتر بی قراری می کردم و حتی بقیه را هم آرام می کردم. مرتب به خودم می گفتم: چیزی که زینب انتخاب کرده باشه انتخاب منم هست. ظهر شد. مثل ظهر عاشورا به همان دردناکی و سنگینی آقای روستا آمد و من و مهران و باید بچه ها را به مسجد المهدی برد. خیلی گرفته و ساکت بود. آقای حسینی امام جمعه شاهین شهر به آقای روستا تلفن کرده و از او خواسته بود که ما را به مسجد خیابان فردوسی ببرد من و جعفر و مهران بدون اینکه چیزی بپرسیم سوار ماشین شدیم و به مسجد رفتیم. به مسجدی که محلِ نماز های زینب بود زینب هر روز که از مدرسه بر می گشت به مسجد المهدی می‌رفت نمازش را می خواند و بعد به خانه می‌آمد. به مسجد که رسیدیم آقای حسینی هنوز نیامده بود. مهران و باباش ساکت و بی صدا داخل ماشین منتظر نشستند اما من به مسجد رفتم دوست داشتم حال زینب را در مسجد بفهمم. مسجد بوی زینب را می‌داد. رو به قبله نشستم و با زینب حرف زدم. حرف‌هایی که به هیچ کس نمی توانستم بگویم. یاد حضرت علی افتادم. حضرت علی در مسجد و در حال سجده شهید شد و زینب هم از مسجد به سمت سرنوشتش رفت. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍓 ♥️ روی زمین مسجد افتادم و آنجا را بوسیدم محل سجده های دخترم را بوسیدم و بو کردم. آقای حسینی وارد شبستان شد و روبرویم نشست بدون اینکه زمینه سازی کند و حرف اضافی بزند، شهادت زینب را تسلیت گفت. از قرار معلوم بیرون مسجد همه حرف‌ها را به مهران و بابای زینب گفته بود اول سکوت کردم بعد با صدای محکمی گفتم هرچی میل خدایه. با آقای حسینی از مسجد خارج شدیم بابای مهران روی زمین نشسته بود و گریه می کرد و مهران هم توی ماشین. مهران با دیدن من گفت: مامان زینب رو کشتند خواهرم شهید شده. جنازه‌اش رو پیدا کردند. من مهران را دلداری دادم و آرام کردم. از چشمم اشکی نمی آمد. جعفر به من نگاه نمی کرد من هم به او چیزی نگفتم کاش می‌توانستیم همدیگر را آرام کنیم. آن روز کارگر های ساختمان جنازه زینب را در سبخی «زمین بیابان مانند» که بعدها در آنجا مرکز پست شاهین شهر را ساختن پیدا کردند. مهران گفت مامان شرام صبح توی تاکسی از دوتا مسافر شنیده بود که امروز جنازه یک دختر نوجوان را روی زمین خاکی پیدا کردند وقتی شهرام به خونه اومد و خبر را داد من مطمئن شدم که اون دختر زینبه اما نمی خواستم تا خبر قطعی نشده به تو بگم. انتظار تمام شد انتظار کشنده‌ای که سه روزه تمام به جان من افتاده بود. ادامه دارد ... . . . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿 💚 باید میرفتم و دخترم را می دیدم. جنازه زینب را به سردخانه پزشکی قانونی بردند ما باید برای شناسایی به آنجا می رفتیم. سوار ماشین شدیم و همه با هم به پزشکی قانونی رفتیم مهران و باباش لحظه ای آرام نمی شدند چشمهای مهران کاسه خون شده بود. من یخ کرده بودم و هیچ چیزی نمیگفتم گریه هم نمی کردم. مهران که نگران من بود من را بغل کرد و گفت: مامان گریه کن خودت رو رها کن. اما من هیچ نمی گفتم. آنقدر در دنیای خودم با زینب حرف زدم که نفهمیدم کی به سردخانه رسیدیم. دخترم آنجا بود با همان لباس های قدیمی با روسری سرمه ای و چادر مشکی. منافقین او را با چادرش شهید کرده بودند با چادر چهارگره دور گردنش بسته بودند. کنار زینب نشستم و صورت لاغر و استخوانی اش را بوسیدم، چشمهای بسته اش را یکی یکی بوسیدم لب هایش را بوسیدم سرم را روی سینه اش گذاشتم قلبش نمی‌زد بدنش سرد سرد بود. دستهایش را گرفتم و فشار دادم بدنش سفت شده بود روسری اش هنوز به سرش بود. چند تار مویی که از روسری اش بیرون زده بود پوشاندم. دخترم راضی نبود نامحرم موهایش را ببیند. زینب روی کشوی سردخانه آرام خوابیده بود سرم را روی سینه اش گذاشتم و بلند گفتم: و( بِاَی ذَنبِ قُتِلَت) به کدامین گناه کشته شده است؟ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌸 💞 جعفر دست های زینب را در دستش گرفت و ناخنهای کبودش را بوسید. زیر ناخن هایش همه سیاه شده بود. دو دکتر آنجا ایستاده بودند از یکی از دکترها که سن و سالش بیشتر بود پرسیدم دخترم خیلی زجر کشیده بود؟ جواب داد: به خاطر جثه ضعیفش با همون گره اول خفه شده و به شهادت رسیده. مطمئن باشید که به جز خفگی همان لحظات اول هیچ بلایی سر دختر شما نیومده. دکتر جوانتر ادامه داد دختر شما سه شب پیش یعنی اولین شب مفقود شدنش به شهادت رسید منافقین او را با چادرش خفه کرده بودند که عملاً نفرت خودشان را از دختر های با حجاب نشان بدهند. چند نفر از آگاهی و سپاه آنجا بودند آنها از ما خواستند که به خانه برگردیم و جنازه زینب برای انجام تحقیقات و تکمیل پرونده در پزشک قانونی بماند. مسئول آگاهی به جعفر گفت باید صبور باشید ممکنه تحقیقات چند روز طول بکشه و تا آن زمان باید منتظر بمونید. به سختی از زینبم جدا شدم دخترم در آن سردخانه سرد و بی روح ماند و ما به خانه برگشتیم وقتی به خانه رسیدیم درِ خانه باز بود و دوستان و همسایگان در خانه بودند. صدای صوت قرآن تا سر کوچه شنیده می‌شد مادرم وسط اتاق نشسته بود و شیون می کرد زنها دورش حلقه زده بودند. شهلا و شهرام خودشان را توی بغل من انداختند آنها را آرام کردم و گفتم زینب به آرزوش رسید. زینب دختر این دنیا نبود دنیا براش کوچیک بود خودش گفت خانه ام را ساختم باید بروم. شهلا و شهرام با ناباوری به من نگاه می کردند مادرم نگران بود نگران از اینکه شاید من شوکه یا افسرده و دیوانه شدم. اما من سالم بودم و سعی می کردم به خواست دخترم عمل کنم خانه را مرتب کردم و وسایل اضافی را جمع کردم میخواستم مراسم سنگینی برای زینب بگیرم. جعفر نمی‌توانست من را درک کند اما چیزی هم نمی‌گفت از مهران خواستم هر طور شده خبر شهادت زینب را به مهری و مینا و مهرداد برساند. پیدا کردن مهرداد سخت بود. مهران به بیمارستان شرکت نفت آبادان تلفن کرد و از دوستای مهری و مینا که آبادان بودند خواست تا به شوش بروند و بچه ها را پیدا کنند و خبر شهادت زینب را به آنها بدهند. دلم می خواست همه بچه ها در تشییع جنازه و خاکسپاری خواهرشان باشند 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍓 ♥️ آقای حسینی در نماز جماعت شهادت زینب را اعلام کرد و گفت :زینب دختر ۱۴ ساله ی دانش آموز به خاطر عشقش به امام و انقلاب مظلومانه به دست منافقین به شهادت رسید. بعد از این سخنرانی منافقین تلفنی و حتی با نامه، آقای حسینی را تهدید کردند. چندین پلاکارد شهادت از طرف سپاه و بسیج و بنیاد شهید و جامعه زنان و آموزش و پرورش آوردند و به دیوارهای خانه زدند. هر روز تعدادی از شهدای فتح المبین را به اصفهان می فرستادند آقای حسینی از ما خواست که کمی صبر کنیم و زینب را با شهدای فتح المبین به خاک بسپاریم. من از خدا میخواستم که دخترم بین شهدای جبهه و بر روی دستهای مردم تشیع شود در چند روزی که منتظر آمدن بچه ها و اجازه خاکسپاری زینب بودیم، چندین خانواده شهید که عزیزانشان به دست منافقین شهید شده بود برای دیدن ما آمدند. مثل خانواده پیرمرد بقالی که جرمش حمایت از جبهه بود و عکس امام را در دکانش زده بود. دیدن این خانواده‌ها موجب تسکین دل جعفر بود وقتی میدید که فقط ما قربانی جنایت های منافقین نبودیم و کسانی هستند که درد ما را بفهمند آرام می شد. عکس و وصیت نامه زینب را چاپ کردیم و به کسانی که به دیدن ما می‌آمدند می‌دادیم. شهرام و شهلا از مردم پذیرایی می کردند. همکلاسی های زینب و دوستانش هر روز به خانه ما می‌آمدند زینب بین بچه‌های مدرسه و معلم هایش محبوبیت داشت رفتنش دل همه را سوزاند. بعد از تماس مهران با بیمارستان شرکت نفت آبادان بین دخترها غوغایی شده بود خیلی از دوستان مینا و مهری زینب را می‌شناختند. آنها به مهران قول دادند که بچه‌ها را پیدا کنند و به اصفهان بفرستند. آنها محل دقیق خدمت مینا و مهری را نمی دانستند. فقط اطلاع داشتند که در یکی از بیمارستان‌های شوش مشغول امدادگری هستند. سلیمه مظلومی و معصومه گزنی اول به اهواز رفتن از هلال احمر و ستاد «اعزام نیرو» پرسش و جو کردند و آدرس دختر ها را گرفتند و به شوش رفتند. آنها مهری و مینا را پیدا کردند و خبر شهادت زینب را دادند. کار دنیا همیشه بر عکس است. ما از شاهین شهرِ اصفهان که کیلومتر ها از جبهه دور بود، به مهری و مینا که در منطقه عملیاتی و مرکز خطر بودند خبر شهادت خواهرشان را دادیم. مهری و مینا همراه چند تا از دوستانشان به شوش رفته بودند و در عملیات فتح المبین امدادگری می‌کردند. بچه ها بعداً تعریف کردند که خبر شهادت زینب در شاهین شهر همه کسانی را که در بیمارستان بودند تکان داده. زینب از همه آنها جلو افتاده بود. ادامه دارد...... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💜 ☂ مهری و مینا همراه پروین بهبهانی و پروین گنجیان که خانواده های شان در اصفهان جنگ زده بودند از شوش به اهواز رفتند تا بلیط اتوبوس تهیه کنند و خودشان را به اصفهان برسانند. در اهواز بلیط اتوبوس پیدا نمی شد به خاطر عملیات فتح المبین وضع شوش و اهواز جنگی بود. مینا و مهری از مخابرات به خانه دارابی تلفن کردند من پای تلفن رفتم. آنها پشت خط گریه می‌کردند مینا می‌گفت مامان آخه چطور چرا زینب شهید شد؟ مهری هم که نگران بود همش از حال من می‌پرسید. من فقط گفتم زینب باز هم از شما جلو زد. زینب همیشه بین شما اول بود. بچه‌ها به زحمت بلیط اتوبوس پیدا کردند. مینا مجبور شد همه مسیر را روی صندلی شاگرد راننده بنشیند آنها تمام راه را گریه کرده بودند تا به شاهین شهر رسیدند. مهران نتوانست مهرداد را پیدا کند روز تشییع زینب همه بودیم به جز مهرداد مهردادی که بین ۴ تا خواهرش به زینب وابسته تر بود. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شرح دعای روز چهارم.pdf
145.4K
🌙🌺🌙 شرح دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان 🌙🌺🌙 🍂🍃🍂🍃🍂
نکات کلیدی جزء (۴).pdf
212.4K
🔸🔸منبر ماه رمضان 🍃🌷🍃نکات کلیدی جزء چهارم قرآن کریم 🍂🍃🍂🍃🍂
026-C.mp3
15.71M
🔹🔸شرح صحیفه سجادیه 🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🕊 🕊🍃 🕊دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان 🍂🍃🍂🍃🍂
🌿بسم الله الرحمن الرحیم جزء چهارم قرآن به صورت فایل صوتی است و نیاز به دانلود ندارد. فقط کافيست روی لینک بزنید .🌿 🔸ahlevela.ir/tahdir/Joze04.mp3🔸 🕊جهت تعجیل در فرج مولای غریبمان صلواتی هدیه بفرمایید.
تفسیر سوره انبیا (۴).pdf
244.5K
🔹🔸تفسیر سوره ی انبیا 🔸استاد رفیعی 🍂🍃🍂🍃🍂
Hekmat 007.mp3
15.89M
💧🔸💧 🔸💧 💧 💧شرح حکمت ۷ نهج البلاغه راه درمان بیماری های روحی درمان دردهای اجتماعی و فردی 🎤استاد نظافت 🦋🍃🦋
33.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 👈🏻 این خوشتیپی نیست، این جنایته!! 💠 یه خانواده‌ای دخترشون رو آورده بودند پیش من و گفتند که آقای دکتر لطفاً نصیحتش کنید! خیلی وضع پوششش خرابه!! گفتم دخترم، شما برای چی اینجوری می‌پوشی؟! انگیزت چیه؟! ↗️ برای✌️نفر از دوستان‌تون ارسال کنید. ➕ به جمع بپیوندید👇🏻 http://eitaa.com/joinchat/1944846336C1ad9e574d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️مهدی طحانیان اسیر ۱۳ ساله ی ایرانی که بدلیل بی حجابی خبرنگار هندی از گفتگو با او سر باز میزند. سرانجام آن خبرنگار مجبور به سر کردن روسری ش میشود. هم اکنون او ۵۵ سال سن دارد. او را بردیم در میان مردم. عکس العمل مردم در مواجهه با این قهرمان را ببینید. 🌸🌸🌸 همگام با ؛💎 https://eitaa.com/joinchat/2752577748Cbc63201b45 🌸و در محضر حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) و کانال تخصصی و می‌سازیم تا تمدن نوین ایرانی_اسلامی🕊 ✍ایده‌پرداز فرهنگ حجاب💎 @chelcheraagh26
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 عامل بی بند و باری جامعه چه کسانی هستند؟/سیاسیون بی‌بند و بار. اگر شورای نگهبان در انتخابات‌ها با اینها برخورد می‌کرد.... 📽استاد پناهیان: 🔹 اگر شورای نگهبان قدرت داشت که تا یک رذل سیاسی در انتخابات دامن زد به بی بندوباری برای رأی آوردن کارت قرمز به او نشان می‌داد میفرستاد بیرون الان وضع مملکت اینجوری نبود. 🔹 کاری که سیاسیون بی شرف و رذل برای جمع کردن رای با مردم کردند ، ماهواره نتوانست انجام دهد . 😔 🔹 ریشۀ بی‌بندوباری در همۀ دنیا سیاسی است؛ ایران هم از این قضیه استثناء نیست! 🔹اگر بخشی از سیاسیون ما به خاطر رای آوردن ، در طول این ۳۰ _ ۴۰ سال گذشته ، فساد را دامن نمی زدند ، ۱۰ ٪ این وضع فسادی که شما می بینید ، توسط ماهواره ها نمی تونست ایجاد بشود . ✍🏻 پ.ن: به سیاسیون انتخاباتی اضافه بفرمایید مسئولین رده بالا تا پایین مملکتی از جمله برخی استاندارها و شهردارها و ائمه جمعه و فرماندهان سپاه و... @tore_sina https://eitaa.com/joinchat/911081556C963c6f7595
•♥️• ◗حجــــاب، ارزشــے‌است منطبق با ارزش انـســان❕✨ • • ،، ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ کانال برتــر ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇🏻 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🔴پدرم را قانع کن چادر بپوشم 🔹دست‌نوشته دختر جوان بر تابوت شهید گمنام چی میشه که یک نفر این چنین عاشقانه در تکاپوی حجاب میشه اما برخی... 🔴 👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13