📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
#قسمت_صد_و_هفتادو_هشتم
تکیهام را به دیوار داده و نفسم آنچنان به شماره افتاده بود که مجید مضطرب مقابلم نشست و هر چند هنوز آتش غیظ و غیرتش خاموش نشده بود، ولی میخواست به جان آشفته من آرامش بدهد که با چشمان بیرمقم نگاهش کردم و زیر لب ناله زدم: «مجید چی کار کردی؟» از نگاهش میخواندم که از آنچه با نوریه کرده، پشیمان نشده و باز قلبش برای حال خراب الههاش به تپش افتاده بود که با پریشانی صدایم میزد: «الهه حالت خوبه؟» و در چهره من نشانی از خوبی نمانده بود که سراسیمه به سمت آشپزخانه رفت تا به خیال خودش به جرعهای آب آرامم کند و خبر نداشت طوفان ترس و وحشتی که به جان من افتاده، به این سادگیهای قرار نمیگیرد.
با لیوان شربت بالای سرم نشسته و به پای حال زارم به ظاهر گریه که نه، ولی در دلش خون میخورد که سفیدی چشمانش به خونابه غصه نشسته و زیر گوشم نجوا میکرد: «الهه جان! آروم باش! چیزی نشده! هیچ غلطی نمیتونه بکنه! تو رو خدا آروم باش! من اینجام، نترس عزیزم!» به پهلو روی موکت کنار اتاق پذیرایی دراز کشیده و سرم را روی زمین گذاشته بودم و نه اینکه نخواهم به دلداریهای مجید اعتنایی کنم که نمیفهمیدم چه میگوید و تنها به انتظار محاکمه سختی که در انتظارمان بود، از همان روی زمین به در خانه چشم دوخته بودم. تخته کمرم از شدت درد خشک شده و کاسه سرم از درد به مرز انفجار رسیده و باز لبهای خشکم به قدر یک ناله توان تکان خوردن نداشت. فقط گوشم به در حیاط بود و به انتظار صدای توقف اتومبیل پدر و خبر آمدنش، همه تن و بدنم از ترس میلرزید و چقدر دلواپس حال دخترم بودم که به خوبی احساس میکردم با دل نازک و قلب نحیفش، اینهمه اضطراب و نگرانی را همپای من تحمل میکند و باز دست خودم نبود که ضربان قلبم هر لحظه تندتر میشد.
مجید دست سرد و لرزانم را بین انگشتان گرم و با محبتش گرفته بود تا کمتر از وحشت تنبیه پدر بیتابی کنم و لحظهای پیوند نگاهش را از چشمانم قطع نمیکرد و با آهنگ دلنشین صدایش دلداریام میداد: «الهه جان! شرمندم! به خدا من خیلی صبوری کردم که کار به اینجا نکشه ولی دیگه نتونستم!» و من در جوابش چه میتوانستم بگویم که حتی نمیتوانستم برخورد پدر را در ذهنم تصور کنم و فقط در دلم آیتالکرسی میخواندم تا این شب لبریز ترس و تشویش را به سلامت به صبح برسانیم. تمام بدنم از گرسنگی ضعف میرفت، درد شدیدی بند به بند استخوانهایم را ربوده بود و از شامی که با دنیایی سلیقه تدارک دیده بودم، حالا فقط بوی سوختگی تندی به مشامم میرسید که حالم را بیشتر به هم میزد. مجید مدام التماسم میکرد تا از کف زمین بلند شده و روی کاناپه دراز بکشم و من با بدن سُست و سنگینم انگار به زمین چسبیده بودم و نمیتوانستم کوچکترین تکانی به خودم بدهم که صدای کوبیده شدن در حیاط، چهارچوب بدنم را به لرزه انداخت. نفهمیدم چطور خودم را پشت پنجره بالکن رساندم تا ببینم در حیاط چه خبر شده که دیدم برادران نوریه به همراه چند مرد غریبه و پیرمردی که به نظرم پدر نوریه بود، در حیاط جمع شده و با نوریه صحبت میکنند.
از همان پشت پرده پیدا بود که نوریه با چه غیظ و غضبی برایشان حرف میزد و مدام به طبقه بالا اشاره میکرد که دوباره پایم لرزید و همانجا روی مبل افتادم. از حضور این همه مرد غریبه و تشنه به خونِ مجید، در چنین شب پُر خوف و خطری به وحشت افتاده و فکرم، پریشان رسیدن کمکی، به هر جایی پَر میزد که من و مجید در این خانه تنها بودیم و حتی اگر پدر هم می آمد، دردی از ما دوا نمی کرد و او هم سربازی برای لشگر آنها میشد. مجید از رنگ پریده صورتم فهمید خبری شده که از پنجره نگاهی به حیاط انداخت و مثل اینکه منتظر هجوم برادران نوریه به خانه باشد، با آرامش عمیقی که صورتش را پوشانده بود، برگشت و کنارم روی مبل نشست.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_نهم
نمیدانستم نوریه چه خوابی برایم دیده که هنوز پدر از سرِ کار برنگشته، اینچنین به خانه ما لشگرکشی کرده که مجید با صدایی گرفته آغاز کرد: «الهه جان! هر اتفاقی افتاد، تو دخالت نکن! تو که حرفی نزدی، من گناهکارم! پس نه از من دفاع کن، نه حرفی بزن! من خودم یه جوری با اینا کنار میام!» چشمان بیحالم را به سمت صورتش حرکت دادم و نگاهش کردم که به رویم خندید و با مهربانی همیشگیاش ادامه داد: «من میدونم الان چه حالی داری! میدونم چقدر نگرانی! ولی تو رو خدا فقط به حوریه فکر کن! میدونی که چقدر این استرس برای خودت و این بچه ضرر داره، پس تو رو خدا آروم باش!» و شنیدن همین جملات کوتاه و عاشقانه برایم بس بود تا پای دلم بلرزد و اشکم جاری شود که سرانگشت مجید، بیتاب پاک کردن جای پای این ناشکیبایی، روی گونهام دست کشید و با لحنی لبریز محبت سفارش کرد: «الهه جان! گریه نکن! امشب هم میگذره، حالا یخورده سخت، یخورده طولانی، ولی بلاخره میگذره!»
سپس صورتش به خنده دلگشایی باز شد و با شیطنتی شیرین ادامه داد: «اون روزی که قبول کردی با یه مرد شیعه ازدواج کنی، باید فکر اینجاش هم میکردی!» که چشمانش شبیه لحظات تنگ غروب ساحل، به رنگ غربت در آمد و زیر لب زمزمه کرد: «الهه جان! من قصد کرده بودم نوریه و بابا هر کاری بکنن، تحمل کنم و به خاطر تو و حوریه، نفس نکشم. ولی امشب نوریه یه چیزی گفت که دلم بدجوری سوخت. الهه! تو نمیدونی ما به حرم ائمهمون چه احساسی داریم! نمیدونی این حرمها چقدر برای ما عزیزن الهه! نمیدونی اون سالی که این حرومزادهها حرم سامرا رو منفجر کردن، ما چه حالی داشتیم و با چه عشقی دوباره این حرم ساخته شد! اونوقت یه دختر وهابی...» و دیگر نتوانست ادامه دهد که صدای توقف اتومبیل پدر، رنگ از صورت من ربود و آنچنان بدنم لرزید که مجید دستم را گرفت و با لحنی مردانه نهیب زد: «آروم باش الهه!» و چطور میتوانستم آرام باشم که حالا فقط نگاهم به در بود تا کِی به ضرب لگد پدر باز شود و ظاهراً باید ابتدا در دادگاه خانواده نوریه جواب پس میداد که خبری از آمدنش نشد و در عوض صدای داد و بیداد از طبقه پایین بلند شد.
تصور اینکه الان به پدر چه میگویند و چه حکمی برایش صادر میکنند، نه تنها در و دیوار قلبم که جریان خون در رگهایم را هم به تپش انداخته بود. هر دو دستم در میان دستان مجید پناه گرفته و گوشم به هیاهوی طبقه پایین بود که صداها بالا گرفته و به درستی متوجه نمیشدم چه میگویند. گاهی صدای پرخاشگریهای تند و زنانه نوریه بلند میشد و گاهی فریاد طلبکاری برادران نوریه در هم میپیچید و یکی دوبار هم صدای لرزان پدر را در آن میان میشنیدم که به مجید فحشهای رکیک میداد و با حالتی درمانده از نوریه و خانوادهاش عذرخواهی میکرد که بلاخره سر و صداها آرام گرفت و در عوض، صدای خشک و خشن پدر نوریه در خانه پیچید که به نظرم مخصوصاً با صدای بلند اتمامِ حجت میکرد تا به خیال خودش به گوش یاغیان طبقه بالا هم برسد: «عبدالرحمن! تو به من تعهد داده بودی که با هیچ شیعهای سر و کار نداشته باشی! اونوقت دامادت شیعه اس؟!!! من رو خر فرض کردی؟!!!» و باز ناله عذرخواهی ذلیلانه پدرم که جگرم را به عنوان دخترش آتش میزد که به چه بهایی اینطور خود را خوار این وهابیهای افراطی میکند و باز این پدر نوریه بود که حتی اجازه عذرخواهی هم به پدرم نمیداد و همچنان میتازید: «شرط عقد نوریه این بود که جواب سلام این رافضیها رو هم ندی، در حالیکه دامادت شیعه بود!!! تو شرط ضمن عقد رو رعایت نکردی، پس این عقد باطله!!! من امشب نوریه رو با خودم میبرم، تو هم همین فردا برو دنبال کارهای طلاق! دیگه همه چی بین ما تموم شد!»
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
#قسمت_صد_و_هشتادم
و شنیدن همین جمله کافی بود تا فاتحه زندگیام را بخوانم که میدانستم از دست دادن نوریه برای پدر به معنای از دست دادن همه چیز است و میتوانستم تصور کنم بعد از رفتن نوریه، چه بلایی به سر من و زندگیام میآورد که باز دستم در میان دستان مجید به تب و تاب افتاد و او همانطور که چتر چشمان مهربانش را از روی نگاه پریشانم جمع نمیکرد، به رویم لبخند زد تا همچنان دلم به حضورش گرم باشد.
صدای پدر دیگر از ناله گذشته و به پای نوریه و پدرش التماس میکرد تا معشوقه جوانش را از دست ندهد و پدر نوریه که انگار منتظر چنین فرصتی بود، با حالتی بزرگوارانه پاسخ بیتابیهای پدر پیرم را داد: «عبدالرحمن! خوب گوش کن ببین چی میگم! من امشب نوریه رو با خودم میبرم! ولی اگه میخوای دوباره نوریه به این خونه برگرده، سه تا راه برات میذارم!» نگاه من و مجید به چشمان یکدیگر ثابت مانده بود که نمیدانستیم پدر نوریه چه شرطی برای بازگشت نوریه پیش پای پدرم میگذارد و انتظارمان چندان طولانی نشد که با لحنی قاطعانه شروع به شمارش کرد: «یا اینکه این داماد رافضیات توبه کنه و وهابی شه! یا اینکه طلاق دخترت رو ازش بگیری تا دیگه عضوی از خونواده تو نباشه! یا اینکه برای همیشه دخترت رو از این خونه بیرون میکنی و حتی اسمش هم از تو شناسنامهات خط میزنی! والسلام!!!»
من هنوز در شوک کلمات شمرده و شوم پدر نوریه مانده بودم که احساس کردم دستم از میان دستان مجید رها شد و دیدم با گامهایی بلند به سمت در میرود که با بدن سنگینم از جا پریدم و هنوز به در نرسیده، خودم را سپر رفتنش کردم که باز گونههایش از عصبانیت گل انداخته و در برابر نگاه ملتمسانهام، فریادش در گلو شکست: «برو کنار الهه! میخوام برم ببینم این کیه که داره واسه من و زندگیام تصمیم میگیره!!!» به پیراهنش چنگ انداختم و با بغضی که گلویم را پُر کرده بود، التماسش کردم: «مجید! تو رو خدا...» مچ دستم را گرفت و از پیراهنش جدا کرد و پرخاشگرانه جواب داد: «دیگه انقدر بیغیرت نیستم که ببنیم کسی برای ناموسم تعیین تکلیف میکنه و هیچی نگم!!!» و دستش به سمت دستگیره بلند شد که خودم را مقابل پایش به زمین انداختم و به پای غیرتش زار زدم: «مجید! جون الهه نرو... تو رو به ارواح پدر و مادرت نرو... مجید! من میترسم، تو رو خدا نرو... به خدا دارم از ترس میمیرم، تو رو خدا همینجا بمون...»
از شدت گریه نفسم بند آمده و دیگر به حال خودم نبودم که کارم از کمر درد و سرگیجه گذشته و حالا فقط میخواستم همسر و زندگیام را حفظ کنم و شاید باران عشق الههاش، آتش افتاده به جانش را خاموش کرد که اینبار او برابر صورتم به زمین افتاد و بیصبرانه تمنا میکرد: «الهه، قربونت بشم! باشه، من جایی نمیرم، همینجا پیشت میمونم! آروم باش عزیز دلم، نترس عزیزم!» و هر چه ما به حال هم رحم میکردیم، در عوض کسی در این خانه آنچنان زخم خورده بود که انگار جز به ریختن خون مجید راضی نمیشد که به ضرب لگد سنگینش در را باز کرد و در چوبی خانه با همان سرعت به سر مجید خورد و دیدم که پیشانیاش شکست و خون گرم و تازه روی صورتش خط انداخت که جیغم در گلو خفه شد. همانطور که روی زمین نشسته بودم، خودم را وحشتزده عقب میکشیدم و از پشت پرده تیره و تار چشمانم میدیدم که پدر چطور به جان مجید افتاده که با یک دست، یقه پیراهنش را گرفته بود و با دست دیگر در سر و صورتش میکوبید و مجید فقط با چشمان نگران و نگاه بیقرارش به دنبال من بود که چه حالی دارم و در جواب خشونتهای پدر، تنها یک جمله میگفت: «بابا الهه حالش خوب نیس...» و من دیگر صدای مجیدم را نمیشنیدم که فریادهای پدر گوشم را کر کرده بود.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتظار آمدن یا ظهور؟..... دکتر محسن عباسی
💢همه #شاعران ، شعرهای عریض و طویلشون رو خوندند،
نوبت به یکی از شعرا رسید ایشون رو کرد به حضار و گفت من برای امشب، #یک_بیت آوردم.
حضار زدند زیر خنده،😂😂😂
جمعیت که ساکت شد، گفت:
تازه #یک_مصرعش هم از حافظ عاریه گرفتم
این بار علاوه بر مردم، خود #رهبری هم #خندید…
وقتی آروم شدند خواند:
💥ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
همه منتظر مصرع بعدی بودند که خواند:
💥تمام هستی زهرا نصیب نرجس شد.
تا چندین دقیقه #صدای_تکبیر و #صلوات از همه جا به گوش میرسید
https://zolalnur.kowsarblog.ir/
┄┅═✧❁•🌺•❁✧═┅
🌻🌿🌻🌿🌻
#علامه_طباطبایی:
ڪسی ڪه نیت ڪند #آبـروی
مؤمنی را ببرد😔 در اصل خود را
آماده میڪند برای #جنگ_با_خدا!😱
ریختن آبروی مومن از گناهانی
است ڪه در دنیا و آخرت آبروی
انسان را می برد.😞
#موعظه_بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 موشن داستانی تفاوت زن و مرد هنگام ناراحتی
🔸 هنگام ناراحتی همسرمان چگونه رفتار کنیم؟!
🔸فرق زن و مرد وقتی عصبانی هستند!
🔸بعد از دعوا چگونه آشتی کنیم؟
🆔 @khanevadeh_313
💓 ﷽ 💓 #پانزده_توصیه
حاج میر اسماعیل دولابی برای یک #زندگی_مؤمنانه که فوق العاده است👌
١. هر وقت در زندگیات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو *با خدا خلوت کن* و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته یِ یار است .
٢. زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛ *دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت* خواهی بود.
٣. اگر غلام خانهزادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، *جا ندارد* برای روزی فردایمان *غصه دار و نگران باشیم*.
۴. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست. غصه ها مال گذشته و آینده است ، حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها *حال موجود* است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه .
۵. موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. *آمادگی موت* خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظرت کوچک می کند و آخرت را بزرگ. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن .
۶. اگر دقّت کنید، *فشار قبر* و امثال آن در همین دنیا قابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد .
٧. *تربت،* دفع بلا میکند و همه ی طوفان ها و زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود. مؤمن سرانجام تربت میشود. اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور میکند .
٨. هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعدا خواهند آمد، *استغفار* کنید. غصهدار که میشوید، گویا بدنتان چین میخورد و استغفار که میکنید، این چین ها باز می شود .
٩. تا می گویم شما آدم خوبی هستید، شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین طور است. تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی وخدا می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی و *کار محبت* همین است .
١٠. با *تکرار کردن کارهای خوب،* عادت حاصل می شود. بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت هم معرفت ایجاد می کند. بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود .
١١. *خدا☝🏻* عبادت وعده ی بعد را نخواسته است ؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم، در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم .
١٢. *لبت را کنترل کن.* ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راستی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود .
١٣. از هر چیز تعریف کردند، بگو *مال خداست* و *کار خداست.* نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ تر از این نیست .
اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربّ تعریف کن .
بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر زیبایی و خوبی که دیدی ربّ و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دههی اول ذیحجه می فرماید: به عدد همه چیزهای عالم لا اله الا الله بگو "
١۴. *دل های مؤمنین* که به هم وصل میشود ، آب کُر است. وقتی به علــی علیه السّلام متّصل شد، به دریا وصل ! است شخصِ تنها ، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می شود ، ولی آب کُر نه تنها نجس نمی شود ، بلکه متنجس را هم پاک می کند "
١۵. هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در "الّا" تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه "الله"را بگو همه ی *دلت را تصرف کند*.
*💓 اشتراک این پیام صدقه جاریه است💓*
#انرژی_مثبت_رازخدا 😍
ﻣﯿ ﺪاﻧﯿﺪ ﭼﺮﺍ
#ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ در ﻣﺮﺩﺍﺏ
ﮔﻞ ﻣﯿ ﺪهد؟؟؟
تا #ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﺪ؛
در #ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻫﻢ
ﻣﯿ ﺸود " #ﺧـــــﻮﺏ "ﺑﻮﺩ...
م یشود " زیبـــــا "بود...
می شود " #ﺷـــــﺎﺩ " ﺑﻮﺩ...
و" #ﺍﻣـــــﯿﺪ "ﺩاشت
یا علی مدد
التماس دعا
#اجر و پاداش #صله_رحم در روایات
🌴امام صادق علیه السلام:
صله رحم،خلق را نیکو و دست را با سخاوت،ونفس را پاکیزه، و روزی را زیاد کند و اجل را تاخیر اندازد.
🌴 امام رضا علیه السلام:
صله رحم کن، هر چند به دادن آب به آنها باشد، و بهترین صله رحم آزار نرسانیدن به آنهاست، وصله رحم مرگ را تاخیر اندازد و موجب دوستی خانواده شود.
🌴 امام صادق علیه السلام:
چیزی که عمر را زیاد کند، جز صله رحم نمی دانم، تا انجا که مردی که عمرش سه سال است، س سال کند و مردی که عمرش سی و سه سال است و قطع رحم کند،خدا سی سالش را کم کند،وعمرش را سه سال قرار دهد.
🌴 پیامبر صل الله علیه واله:
گاهی مردمی بی دین و بد کردارند ولی صله رحم می کنند،پس خداوند اموالشان را زیاد می کند و عمرشان را طولانی می کند،تا چه برسد که نیکوکار باشند و صله رحم کنند.
🌴 امام علی علیه السلام:
به ارحام خود بپیوندید، هر چند با سلام کردن باشد،زیرا خداوند در قیامت در مورد خود و ارحام سوال و باز خواست می کند.
🌴 امام سجاد علیه السلام:
قطع کننده رحم،را دوست خود نگیرید زیرا خداوند در سه جای قران کریم او را مشمول لعن خود قرار داده است.
🌴 پیامبرصل الله علیه واله:
هر کس دوست دارد خدا عمرش را طولانی کند، و روزی اش را توسعه دهد،بایدصله رحم کند، زیر روز قیامت،خویشاوند انسان زبان تند و تیزی دارد،که میگوید: پروردگارا!احسان کن با هر که با من احسان کرد،و ببر،از هرکه از من برید،و مردی با ظاهری نیکو و خوب دیده می شود،ولی چون از خویشاوند خود بریده است به قعر جهنم سرنگون شود.
📚 منبع:اصول کافی ج۲ ص۱۵۰
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌راهی برای نرم کردن اخلاق همسر
#استادپناهیان
✨کانال مشاورین تنها مسیر آرامش
🔻ویژه برنامه "سمت خدا" با حضور علیرضا پناهیان از شبکه سه
🔴 با موضوع: سیاست و ظهور
➕ پاسخ به تحریف و تخریب اخیر رسانههای سعودی و بیبیسیچیها درباره مبحث انتخابات و ظهور
🔴 پنجشنبه ۱۲فروردین - ساعت ۱۳:۱۵
@Panahian_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 این ویدیو رو نبینید!
نگهش دارید ، هرجا کارتون بدجور گیر کرد تماشا کنید
🎼حاج غلامرضا #سازگار
🔺به همراه زیرنویس عربی
#یا_رقیه_بنت_الحسین
@dars_akhlaq(3).mp3
3.84M
✍ موضوع :
سؤال از آیت الله بهجت ره در مورد ظهور و پاسخ ایشان.....
🎤 استاد آیت الله ناصری «حفظه الله »
🌸🍃السلام علیک یا ربیع الانام🍃🌸
آقاجان یکسال دیگر گذشت ...
هنوز نیامده اید
عزیز فاطمه ، لیاقت حضور بدهید 😭
💧«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»💧
#پیشنهاددانلودباذکرصلوات
شُهَدا...
اینجا تواین شهرِ شلوغ،
اوضاع و احوالِمان خوب نیست...
رمز عملیات بدهید...:)
#
✨﷽✨
💠 یک ذرّه از محبّت علی علیه السّلام اگر به قلبتان بیفتد، شما را دگرگون میکند و بهترین وسیلهی نجات شماست.
✍عارف باللّه مرحوم حاج اسماعیل دولابی: علی علیه السّلام یعنی محبّت و محبّت یعنی علی علیه السّلام. یک ذرّه از محبّت علی علیه السّلام اگر به قلبتان بیفتد، شما را دگرگون میکند و بهترین وسیلهی نجات شماست. مقبول واقع شدن اعمال، منوط به محبّت است. اگر نماز بدون محبّت بخوانی، ملائکه آن را بو میکنند و چون عطر محبّت علی علیه السّلام را ندارد، آن را بر میگردانند و اجازه نمیدهند بالا برود. امّا اگر محبّت همراه نماز باشد، ملائکهی هفت آسمان که آسمان به آسمان عمل را رسیدگی میکنند، آن را به بالا میفرستند. بیایید یک شب خدا را با دلمان مهمان کنیم. هر جا که محبّت هست، خدا و پیامبر و ائمّه علیهم السّلام آنجا هستند.
معاذَ اللهِ اَن نَأخُذَ اِلاّ مَن وَجَدنا مَتاعَنا عِندَهُ: پناه بر خدا که جز کسی را که متاعمان نزد او باشد، بگیریم. هر که متاع ولایت و محبّت نزد او باشد، خدا و اولیائش او را میگیرند. دوست که دوست خود را بغل میکند، وقتی از او جدا میشود، او را با خود میبرد و خودش را به جای او میگذارد. ائمّه علیهم السّلام هم با دوستشان همین کار را میکنند.
📚مصباح الهدی - تألیف استاد مهدی طیّب
📌 چه زود دیر میشود
🔹 انگار همین دیروز بود که برای نوشتن این چهلگانه دور هم جمع شدیم. کار سخت اما فوقالعاده شیرینی بود. گاهی برای پیدا کردن یک حدیث ساعتها کتب مختلف را زیر و رو میکردیم.
🔰 چقدر زود گذشت و چه زود تمام شد! هر پیامی که آماده میشد، حکم قهوهای را داشت که خواب را از چشمهایمان میگرفت و هوشیارمان میکرد.
انگار اتمام حجت بودند، تا هیچ بهانهای برای «نمیدانستم» و «کسی به من نگفت»، برایمان باقی نمانَد.
📖 بارها در روایات گفته شده بود: «اگر شیعیان چنین بودند یا اگر شیعیان چنان بودند، امام ظهور میکرد.» ما در این پیامها، تک تک این چنین و چنانها را بررسی کردیم تا بفهمیم باید چگونه باشیم.
🔻 از امروز ما میمانیم و وجدانمان که چگونه زندگی را ادامه دهیم که اگر فردای قیامت از ما پرسیدند: «تو که فهمیدی باید چگونه باشی، پس چرا یار امامت نشدی!؟» بی پاسخ و مبهوت نمانیم.
#ویژگی_یاران_امام_زمان ۴۰
😡باهاش قهرم راحت میگیره می خوابه‼️
🧠 مغز مردها #پیمانهای طراحی شده
حالا طراحی پیمانهای یعنی چه⁉️
(یعنی طراحی بخش بخش،)
یعنی اگر یکی از بخشها مشکلی براش پیش بیاد، به باقی داستان آسیبی وارد نمیشه.
🔺به زبان سادهتر،مثلا وقتی باهاش قهر میکنید میتونه بخوابه،😕 به این معنی نیست که شما براش مهم نیستید
به این معنی هست که بخشی که مربوط به قهر کردن شماست، اون بخشی رو که مربوط به خواب هست رو انگشت نمیکنه! در واقع درگیر نمیشه
🔺مغز مردان مثل مغز زنها نیست که یه بخش داره و اون یه بخش خودش و همهی جهان هستی رو درگیر میکنه!
➕پس ناراحت نشید و الکی فکر منفی نکنید و زندگیتون رو بکنید. مردا همین جوری افریده شدن😁
#روانشناسی
🤧درمان عطسه های بهاره
👈برای درمان عطسههای ناشی از آلرژی حساسیت فصلی، استفاده از روغن بنفشه و بادام توصیه می شود.
👈به این ترتیب که روزی ۲ بار، هر بار دو قطره روغن بنفشه در بینی بچکانند.
👈علاوه براین با استفاده از همین روغن، پیشانی خود را نیز ماساژ دهند.
👈این کار موجب میشود از شدت عطسهها کم شده؛ در مواردی نیز بهطور کامل برطرف شود.
«تـاوان دل ســوزاندن»
☘ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ: ﭘﻴﺮﺯﻧﻰ ﺁﻣﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺧﻴﺎﻁ ﺗﻬﺮﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﻳﺾ ﺷﺪﻩ ﻫﺮﭼﻪ ﺣﻜﻴﻢ ﻭ ﺩﻭﺍ ﻛﺮﺩﻩﺍﻡ ﺑﻰ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻃﺒﺄ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛ ﻳﻚ ﻓﻜﺮﻯ بکنید.
☘ ﺷﻴﺦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﺗﺎﻣﻞ ﻛﺮﺩ، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺴﺮﺕ ﺳﻠﺎّﺥ ﺍﺳﺖ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ. ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺧﻮﺏ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ!!
پیرزن ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺨﺎﻃﺮﺍﻳﻨﻜﻪ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻛﺸﺘﻪ.
ﻭ ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ،
ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺁﻧﻬﻢ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺁﻧﻬﻢ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ....
☘ پیرزن ﮔﻔﺖ: ﺁﺷﻴﺦ ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﺑﻜﻦ ﭘﺴﺮﻡ ﻧﻤﻴﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩ. ﺁﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻛﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺁﻩ ﺁﻥ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ... ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ.
☘ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﺷﺮﻑ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﺭﻧﺠﺎﻧﻰ ﻭﺑﺪﺭﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻯ،
ﻭﺍﻯ ﺑﺤﺎﻝ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ، ﺟﻮﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﻴﺪ.....
# آیت الله #فاطمی نیا
💠 *رعایت آداب، عامل خوشی*
🔸 یکی از عوامل خوشی، مؤدب بودن است.
☘️ امیرالمؤمنین علیهالسلام در حکمت ۴ نهج البلاغه میفرمایند:
🔆 «الْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ»
🔆 «آداب، زینت هایی نو و تازه است.»
از نگاه امیرالمومنین علیهالسلام یکی از راهکارهای مسرور بودن تأدب به آداب است، در حالیکه عموم مردم زمانی که میخواهند خوش باشند پايبندي به آداب را کنار میگذارند.
✳️ *هرچقدر آداب را بیشتر رعایت کنیم انبساط و سرور باطنی بیشتری خواهيم داشت و تکالیف مان را با کیفیت بالاتری انجام مي دهيم.*
💢 یکی از دلایل بی نشاطی و کسالت، بیتوجهی به آداب است.
💠 آداب، زینت بندگی است زيرا انسان را در نظر خدای سبحان و بندگان پسنديده وخوب جلوه میدهد.
🔆اگر اعمال زیادی انجام مي دهيم اما در عین حال نشاط لازم را نداریم شاید به دلیل به جا نیاوردن آداب مربوط به آن کار است.
🔹 اصطلاح نامناسبی بین ما رایج است که: «بین الاحباب تسقط الاداب» در عالم دوستی رعایت ادب لازم نیست در حالی که حبیب خدای سبحان وجود مقدس پیامبر خاتم صلیاللهعلیهواله در محضر خداوند بیشترین آداب را رعایت می کرد.
✨ خدای سبحان علی الدوام فیاض و رزاق است ،خوشی و لذت باعث میشود انسان انبساط وجودی پيداكند و به تبع جذب و دریافت بالاتري نسبت به دریافت رحمات و الطاف الهی داشته باشد.*
✅ به میزانی که ادب را رعایت کنیم لذت و انبساط وجودیمان بيشتر میشود و فیوضات و برکات بیشتری را از خدای سبحان دریافت میكنيم .
❌⁉️یه سوالی که اغلب خانمها می پرسند❓
🌼 پرسش:
چرا اسلام به مردان توجه ويژه اي کرده؟
🌼 پاسخ:
اسلام به هر دو گروه زن و مرد توجه ویژه کرده است و اینگونه نیست که بین زن و مرد تفاوت باشد هر جا اختیاری به مرد بیشتر داده شده باشد مسئولیت مرد بیشتر شده است بنابراین آن چیزی که شما به ظاهر فکر می کنید توجه بیشتر به مرد است در حقیقت، تکلیف و مسئولیت بیشتری است که بر دوش مرد قرار داده شده است و زن نسبت به آن آسوده است. در غرب در نقد فمنیسم و برابری زن و مرد صدای اعتراض خود زنها در آمده است کتاب "چه کسی گهواره را تکان می دهد" یا "ما را به آشپزخانه هایمان برگردانید" گواه بر این مطلب است. اسلام به زن به دید "ریحانه" نگاه کرده است "المراه ریحانه لیست بقرمانه" زن مانند گلی است که باید او را بوئید قهرمان نیست که از او کار کشیده شود اسلام به زن شخصیت داد عرب جاهلیت هیچ شخصیتی برای زن قایل نبود از نظر اسلام مرد در منزل باید مانند پروانه دور همسر خود بچرخد با او مهربان باشد حق ندارد کاری را در منزل بر او تحمیل کند اینکه زن دوش به دوش مرد در جامعه قرار بگیرد ظلم به خود زن است. مواردی هست که فقط شهادت و گواهی زن پذیرفته است و گواهی مرد پذیرفته نیست مانند ولادت یا بکارت. خداوند زن را موجودی لطیف ومظهر عواطف و احساسات و زیبایی آفریده است چرا که قرار است مسئولیت مادری و همسری به او داده شود با پاداش ویژه ای که این مسئولیت برای او دارد و مرد از آن محروم است. برای تربیت فرزند، روحیه لطیف، صبور و عاطفی بودن لازم است اما مرد را نان آور خانواده قرار داده است جهاد و جنگیدن را بر دوش مرد قرار داده است زن در قبال نفقه مسئولیتی ندارد در نتیجه زن و مرد هر دو برای رسیدن به کمال مشترک مسئولیتها و اختیارات به طور عادلانه بین ایشان با توجه به نقش و جایگاه هر کدام در خانواده تقسیم شده است به همین جهت زن مدیر خانه و مرد مدیر خانواده است در ارث و دیه و حضانت و ...اگر تفاوتی وجود دارد به جهت تفاوت نقش و مسئولیتهای آنها در خانواده است نه تبعیض بین آنها اگر آن موارد که به ظاهر تبعیض است خوب تحلیل شود معلوم می شود که چقدر این احکام اسلام عادلانه و حکیمانه است برای مثال اگر دیه زن نصف دیه ی مرد است نه از این باب است که ارزش زن کمتر باشد وگرنه باید دیه کودک با مرجع تقلید متفاوت باشد در حالیکه اینگونه نیست اما علت تفاوت دیه این است که مرد پشتیبان مالی خانواده است و با فقدان او خسارت زیادی به خانواده وارد می شود و این افزایش دیه تا حدی این خسارت را جبران می کند یا ارث زن اگر چه به ظاهر کمتر از مرد است اما در حقیقت سهم زن از ارث، بیشتر از مرد است چرا که آنچه از ارث به مرد می رسد باید به عنوان نفقه همسر خود را نیز شریک کند اما اگر ارثی به زن رسید تماما برای خود نگه می دارد چرا که در قبال نفقه وظیفه ای ندارد. در مجموع بین زن و مرد تساوی فضیلت هاست اگر چه تشایه نیست فرق است بین فضیلت و مسئولیت؛ فضیلت زن به ایمان و عمل است نه مسئولیت . زن و مرد هر دو در رسیدن به کمال و انسانیت یکسان هستند در اسلام، زن و مرد مکمل یکدیگر هستند زن مکمل مرد است و مرد مکمل زن. علامه طباطبایی می فرماید: مرد استعداد عقلی اش بیشتر است و زن استعداد عاطفی اش بیشتر است (هر دو در جای خود لازم و از کمالات است) و خداوند هرگز نمی خواهد ایمان کسی را ضایع کند یا راه را بر او ببندد چنانکه در قرآن کریم می فرماید: وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُم؛ و خداوند اجر پایداری شما را در راه ایمان تباه نگرداند که خدا به خلق مشفق و مهربان است. (بقره: 143)
در پایان مطالعه این منابع توصیه می شود: "نظام حقوق زن در اسلام" شهید مطهری، "زن در آیینه جمال و جلال" آیت الله جوادی آملی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0