جناب ظریف چرا از مناظره درباره #برجام گریزان هستید !؟
مگر به آن #افتخار نمی کنید !؟
#دروغ_هم_مالیات_ندارد
😅🔊 @tanzesiyasi 🔥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
میزنم سبزہ گرہ تاگرہ اے واگردد
سالمان سال ظهور گل زهراگردد
میزنم سبزہ گرہ نیتم اینست خدا
یوسف گمشدہ ارض وسمابرگردد
میزنم سبزہ گرہ سبز شود دست دعا
وانکه رفتست زدستم به دعا
برگردد
غیبت یارسفرڪردہ بلایے ست عظیم
عاشقان سبزہ ببندید بلا برگردد
#سيزدههمین روز بهار روز طبیعت بر شما خوبان مبارک
🌺✨🌺✨🌺
💟قرارداد ایران و چین یعنی :
1- افغانستان دیگه نمیتونه با هریر رود از ایران باج بگیره !
2- پاکستان بدلیل فعالیت بندرچاهبهار و رونق سیستان و بلوچستان دیگه نمیتونه با تجهیز گروههایی مثل ریگی برای کشور هزینه درست کنه !
3- ترکیه که مواجه میشه با ترانزیت کالای چینی از طریق بنادر ایران به آسیای میانه و بواسطه منافع دیگه پانترکیسم رو ادامه نمیده!!
4- کشورهای آذربایجان و ترکمنستان و تاجیکستان در عمق استراتژیک اقتصادی ایران قرار میگیرند .
5- تمام بزرگراهها و راههای ریلی ایران نوسازی و مسیرهای اختصاصی ناوگان باربری بوجود میآید.
6- نیرویهوایی که در حال تجهیز جنگندههای نسل پنج روسیه است با تنوع جنگندههای نسل پنج چینی نیرومند خواهد شد.
نیروی دریایی نیز که در حال مجهز شدن به ناوگان رزمی و زیر سطحی روسی است در حال مذاکره برای تکنولوژی ناو هواپیما بر با چین و ساخت آن در کشورمان میشود .
7- تمامی کارخانجات ذوب فلز ما که هزینه تولید آن بواسطه تکنولوژی قدیمی بسیار زیاد است بازسازی و تجهیز به تکنولوژی روز خواهد شد .
8- میزان رشد اقتصادی و رونق کاری باعث جذب فراوان نیروی کار خواهد شد و چیزی بنام بیکاری بیمعنی خواهد شد.
9- توسعه اقتصادی و توسعه سیاسی توأمان رضایت عمومی و ثبات سیاسی نظام را بدنبال خواهد داشت .
10- تزریق چهارصد و پنجاه میلیارد دلار به اقتصاد ایران بصورت آنی و پرداخت آن بصورت نفت و گاز و سنگ آهن و فولاد و محصولات پتروشیمی نگرانیهای ایران را از تحریم و هزینههای گزاف آن برطرف میکند .
جای تعجب نیست که موج خبر سازیهای دروغ و کذب از سوی رسانههای ضدانقلاب و غربی و عوامل خود فروخته داخلی و کشورهای عربی بوجود آمده و یکسری دیگر از این جبهه آن را نشر میدهند!
🇮🇷 @tmasirkhoozestan
عفت.mp3
2.94M
💠اولین درجه ی عفت
🔹شدنی است و کسانی که سختی اش رو تحمل کردند، شیرینی و لذت عبادات رو چشیدند!
🔹اگر عفت نداشته باشیم، آهسته آهسته اتفاقاتی در ما میفتد...
[ حجت الاسلام عالی ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پیش بینی استاد رحیم پور ازغدی درباره صحبتهای امروز روحانی با موضوع رفراندوم و طریقهی صحیح پاسخ دادن به حاشیههای روحانی و دولتش
#مهدی_جان❤️
هر چند دیدگانم
از دیدار روے دلربایت محروم است
اما لحظه لحظهے بودنم
تک تک نفس هایم
ذره ذره ے وجودم
مدیون عنایت توست ...
من با تو زنده ام
و دلخوشم به نگاه گرمت
به دعاے ڪریمانه ات
به تشعشع پر مهر یادت...
من با تو زنده ام...
#اللهمعجللولیڪالفرج🌤
✋سلام حضرت زندگی صبحت بخیر
#حدیث
🔅امام حسن علیه السلام :
♦️خوشا به حال کسی که روزگار حضرت مهدی علیه السلام را درک کند و سخن او را بشنود.
📚إثبات الهداة، ج۵، ص۱۴۵
جمعه هایی که نبودید به تفریح زدیم
ما فقط در غم هجران تو تسبیح زدیم
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
@Emamkhobiha🌹
به سبزههای طبیعت گره زدیم چه سود
گره به زلف تو تنها گره گشا باشد ...
#امام_زمان علیه السلام
اللهم عجل لوليک الفرج
بحق سيدتنا الزينب علیها السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما صاحب داریم..... آقا امام زمان (عج)صاحب اصلی ایران اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام آرام جانم، مهدی جان
صبح دوباره از راه رسید و شما از راه نرسیده اید...
خورشید بر آسمان تابید و شما بر چشمان ما نتابیده اید...
وباز هم باید انتظار را گوشه ی دلهایمان سنجاق کنیم تا روزی که طلوع شما بشود آغاز صبحمان.
| اِلهى عَظُمَ الْبَلاء... | 💫
نبودنت، همان بلای عظیم است؛
که زمین را تنگ کرده!
هزار سال است منتظری
حضرت صاحب دلم
و من به جای سرباز؛
سربارت شدهام ...!
کسر همین یک نقطه،
تعادل دنیا را به هم میریزد ...
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
بامیه عربی
مواد لازم:
ارد.... یک پیمانه ،یک قاشق غذاخوری سرصاف از آرد رو بردارید و به همون اندازه پودر نشاسته با آرد مخلوط کنید تا بامیه ها حسابی ترد بشن
اب......یک پیمانه
تخم مرغ.....دو عدد متوسط
شربت بار یا عسل رقیق یا شکر.....یک ق غ
وانیل....نوک ق چ
کره یا روغن جامد......پنجاه گرم
اول اب و کره و شربت رو توی یه تابه ی نچسب میریزیم و روی حرارت متوسط میزاریم ، همینکه شروع کرد ب قل ریز زدن
مخلوط آرد و نشاسته رو اضافه و با کفگیر مدام همش میزنیم تا خمیر جمع بشه ،حالا حرارت رو کم و به مدت ده دقیقه خمیرو هم بزنید(پهن و جمع کنید) ،بعد بزارید کمی خنک شه
سپس تخم مرغها و وانیل رو کمی بزنیدو در دو مرحله به خمیر اضافه کنید،
و با دست یا همزن برقی خوب مخلوط کنید( بادست راحتتره)
خمیر نباید راحت از قیف بیرون بیاد ،باید حد وسط باشه ،اگر خمیرخیلی سفت شد و از قیف رد نشد یه دونه تخم مرغ رو بزنید و یک ق غ از اون رو با خمیر مخلوط کنید تا کمی نرم شه
حالا روغن شناور رو بزارید با حرارت کم کمی گرم بشه( اصلانباید روغن داغ باشه)
خمیر رو مطابق فیلم داخل روغن بندازید ،باید حرارت خیلی کم باشه تا خوب مغز پخت و برشته بشه تا در نهایت بامیه های تردی داشته باشین
کمی که سرخ شد با قاشق بامیه هارو داخل روغن حرکت بدین تا همه جاش یکدست برشته بشه، زمان میبره، بعد سریع اونهارو داخل شربت گرم بندازید تا شربت خوب به خوردشون بره سپس داخل صافی بریزید.
بامیه عربی چون باریک و ترده باید شربتش ولرم یا گرم باشه و بیشتر تو شربت بمونه تا شربت خوب به خوردش بره
ماسوره ش هم حتما باید سایز سرش کوچیک باشه تا بامیه باریک بشه و تپل نشه
همیشه از قسمت پایین قیف خمیرو به بیرون فشار بدین
برای سرخ کردن سری دوم بامیه بذارید روغن از حرارت بیافته بعد به کار ادامه بدین
هرچی زمان سرخ شدن بامیه طولانی تر باشه ،بامیه های ترد تری خواهید داشت
تخم مرغ زیاد و شربت آبکی باعث نرم شدن بامیه میشه همچنین درب ظرف نگهداریه بامیه باز باشه تا نرم نشه
🔆 پندانه
🔴 گذر عمر را دریابیم
🔹از فرد حکیمی پرسيدند:
شگفتانگيزترين رفتار انسان چيست؟
🔸پاسخ داد: از كودكى خسته میشود، براى بزرگ شدن عجله میکند و سپس دلتنگ دوران كودكى خود میشود.
🔸ابتدا براى كسب مال و ثروت از سلامتى خود مايه میگذارد. سپس، براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج میکند. طورى زندگى میکند كه انگار هرگز نخواهد مرد و بعد طورى میمیرد كه انگار هرگز زندگى نكرده است!
🔸آنقدر به آرزوهای دور و محال فكر مىكند كه متوجه گذر عمر خود نيست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ فیلم طرز تهیه کامل زولبیا 👆🏻👆🏻👆🏻
📚 قرض به شرط زیاده
💠 سؤال: به یکی از دوستانم پولی #قرض دادم و ایشان پس از چند ماه که قرض خود را برگرداند، مبلغی هم به عنوان هدیه به من دادند و پیشنهاد این کار و مبلغ هم از خودش بود آیا دریافت #مبلغ_اضافه #ربا محسوب می شود؟
✅ جواب: اگر بر اساس پیشنهاد #قرض_گیرنده مبنی بر اهداء مبلغی هدیه، قرض داده باشید، دریافت مبلغ بیش از مقدار #تورم جایز نیست ـ هر چند شما شرط نکرده باشید ـ ، اما در صورتی که بدون شرط یا قرار قبلی، قرض گیرنده مبلغی اضافه پرداخت کند، اشکال ندارد، هر چند دریافت آن مکروه است.
#احکام_قرض #احکام_ربا
🆔 @leader_ahkam
مقام معظم رهبری
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_یکم
مجید سعی میکرد با هر دو دست مانع هجوم پدر شود و نمیخواست دست روی پدر بلند کند و باز حریف جنون به پا خاسته در جان پدر نمیشد که انگار با رفتن نوریه از خانه، عقل از سر و رحم از دلش فرار کرده بود که به قصد کُشت مجید را کتک میزد و دستِ آخر آنچنان مجید را به دیوار کوبید که گمان کردم استخوانهای کمرش خُرد شد و باز تنها نگاهش به من بود که دیگر نفسی برایم نمانده و احساس میکردم جانم به گلویم رسیده و هیچ کاری از دستم ساخته نبود.
نه ضجههای مظلومانهام دل پدر را نرم میکرد و نه فریاد کمک خواهیام به گوش کسی میرسید و نه دیگر رمقی برایم مانده بود که بر خیزم و از شوهرم حمایت کنم و پدر که انگار از کتک زدن مجید خسته شده و هنوز عقده رفتن نوریه از دلش خالی نشده بود، به جان جهیزیهام افتاده و هر چه به دستش میرسید، به کف اتاق میکوبید. سرویس کریستال داخل بوفه، قابهای آویخته به دیوار، گلدانهای کنار اتاق و تلویزیون را در چند لحظه متلاشی کرد و حالا صدای خُرد شدن این همه چینی و شیشه و نعرههای پدر، پرده گوشم را پاره می کرد و دیگر فاصله ای تا بیهوشی نداشتم که مجید به سمتم دوید و شانههایم را در آغوش گرفت تا قدری لرزش بدنم آرام بگیرد و من بیتوجه به حال خودم، نگاهم به صورت مجیدم خیره مانده بود که نیمی از موهای مشکی و صورت گندمگونش از خون پیشانی شکستهاش رنگین شده و لب و دهانش از خونابه پُر شده بود و باز برای من بیقراری میکرد که همین غمخواری عاشقانه هم چند لحظه بیشتر دوام نیاورد.
پدر از پشت به پیراهن مجید چنگ انداخت و از جا بلندش کرد و اینبار نه به قصد کتک زدن که به قصد اخراج از خانه، او را به سمت در میکشید و همچنان زبانش به فحاشی میچرخید که مجید با قدرت مقابلش ایستاد و فریاد کشید: «مگه نمیبینی الهه چه وضعی داره؟!!!» و خواست باز به سمت من بیاید که پدر نعره کشید و دیدم با تکه گلدان سفالی شکستهای به سمت مجید حمله ور شده که به التماس افتادم: «مجید، تو رو خدا برو! مجید برو، بابا میکُشتت...» و پیش از آنکه نالههای من به خرج مجید برود، پدر تکه سنگین سفال را بر شانهاش کوبید و دیگر نتوانست خشمش را در غلاف صبر پنهان کند که به سمت پدر برگشت و هر دو دست پدر را میان انگشتان پُر قدرتش قفل کرد. ترسیدم که دستش به روی پدر بلند شود و در این درگیری بلایی سرِ همسر یا پدرم بیاید که نالهام به هق هق گریه بلند شد: «مجید تو رو خدا برو... »
میدیدم که چشمان ریز و گود رفته پدر از عصبانیت مثل دو کاسه آتش میجوشد و میدانستم تا مجید را از این خانه بیرون نکند، شعله خشمش فروکش نمیکند و نمیخواستم پایان این کابوس، از دست دادن همسر یا پدرم باشد که هر دو دستم را کف زمین گذاشته و همانطور که از سنگینی قفسه سینهام نفسم بند آمده بود، ضجه میزدم: «مجید اگه منو دوست داری، برو... به خاطر من برو... تو رو خدا برو...» که دستانش سُست شد و هنوز پدر را رها نکرده، پدر طوری یقهاش را گرفت و کشید که پیراهنش تا روی شانه پاره شد. شاید سیلاب گریههایم پایش را برای ماندن مردد کرده بود که دیگر در برابر پدر مقاومتی نمیکرد و من هم میخواستم خیالش را راحت کنم که از پشت گریههای عاشقانهام صدایش زدم: «مجید! من خوبم، من آرومم! تو برو...» و دیگر صدایش را نمیشنیدم و فقط چشمان نگرانش را میدیدم که قلب نگاهش پیش من و حوریه جا ماند و با فشار دستهای سنگین پدر از در بیرون رفت.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_دوم
فقط خدا را صدا میزدم که عزیز دلم به سلامت از این خانه خارج شود که آخرین تصویر مانده از صورت زیبایش در ذهنم، چشمان عاشق و سر و صورت غرق به خونش بود. همچنان فریاد ناسزاهای پدر را میشنیدم که مجید را از پلهها پایین میفرستاد و انگار تا از خانه بیرونش نمیکرد، آرام نمیگرفت که تا پشت درِ حیاط هتاکی میکرد و دست آخر کلید خانه را هم از مجید گرفت و میشنیدم مجید مدام سفارش میکرد: «الهه حالش خوب نیس! الهه هیچ کاری نکرده، کاری به الهه نداشته باش! الهه هیچ تقصیری نداره...» و پدر غیر از بت نوریه چیزی در دلش نمانده بود که بخواهد به حال خراب دختر باردارش رحمی کند و همین که در حیاط را پشت سر مجید به هم کوبید، یکسر به سراغ من آمد.
شاید اگر مجید میدانست چنین میشود، هرگز تنهایم نمیگذاشت و لابد باورش نمیشد که پدری بخاطر عشق زنی، نسبت به دختر باردارش این همه بیرحم باشد! گوشه اتاق پذیرایی، پشت خرواری از شیشه شکسته و اسباب خُرد شده، تکیه به سینه سرد دیوار پناه گرفته و از وحشت پدر نه فقط قلبم که بند به بند بدنم به رعشه افتاده و دخترم بیهیچ حرکتی، در کنج وجودم از ترس به خودش میلرزید که هیبت هراسناک پدر در چهارچوب در اتاق ظاهر شد. از گدازههای آتشی که همچنان از چاله چشمانش زبانه میکشید، پیدا بود که هنوز داغ از دست دادن نوریه در دلش سرد نشده و حالا میخواهد متهم بعدی را مجازات کند که با قدمهایی که انگار در زمین فرو میرفت، به سمتم میآمد و نعره میکشید: «بهت گفته بودم یه بلایی سرت میارم که تا عمر داری یادت نره! بهت گفته بودم اگه نوریه بفهمه میکُشمت...» و من که دیگر کسی را برای فریاد رسی نداشتم، نفسم از وحشت به شماره افتاده و قلبم داشت از جا کنده میشد.
فقط پشتم را به دیوار فشار میدادم که در این گوشه گرفتار شده و راهی برای فرار از دست پدر نداشتم و خدا میداند جز به دخترم به چیز دیگری فکر نمیکردم که هر دو دستم را روی بدنم حائل کرده بودم تا مراقب کودک نازنینم باشم. پدر بالای سرم رسید و همچنان جوش و خروش می کرد و من دیگر جز طنین تپش های قلبم چیزی نمی شنیدم که پایش را بلند کرد تا حالا بعد از مجید مرا زیر لگدهای سنگینش بکوبد و من همانطور که یک دستم را روی بدنم سپر دخترم کرده بودم، دست دیگرم را به نشانه التماس به سمت پدر دراز کردم و میان هق هق گریه امان خواستم: «بابا... بچه ام... بابا تو رو خدا... بابا به خاطر مامان... به بچهام رحم کن...» و شاید به حساب خودش به فرزندم رحم کرد که تنها شانههای لرزانم را با لگد میکوبید تا کودک خوابیده در وجودم آسیبی نبیند و آنچنان محکم زد که به پهلو روی زمین افتادم و نالهام از درد بلند شد و تازه فهمیدم که مجید هنوز پشت درِ حیاط، پریشان حالم مانده که از هیاهوی داد و بیدادهای پدر و گریههای من به وحشت افتاده و آنچنان به در آهنی حیاط میکوبید و به اسم صدایم میزد که جگرم برای اینهمه آشفتگیاش آتش گرفت.
پدر که انگار از نالههای من ترسیده بود که بلایی سرِ کودکم آمده باشد، عقب کشید و دست از سرم برداشت که صدای زنگ موبایلم در اتاق پیچید. حالا مجید میخواست به هر قیمتی از حالم باخبر شود و پدر قسم خورده بود هر نشانهای از مجید را از این خانه محو کند که پیش از آنکه دستم به موبایلم برسد و لااقل به نالهای هم که شده خبر سلامتیام را به جان عاشقش برسانم، گوشی را از بالکن به پایین پرتاب کرد تا صدای خُرد شدن موبایل، هم به من و هم به مجید بفهماند که دیگر راهی برای ارتباط با همدیگر نداریم و مجید دست بردار نبود که باز به در میکوبید و با بیتابی صدایم میکرد.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد