فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 برای اطعام عید غدیر برنامهریزی کردید؟
❤️ نذری عید غدیر نذری محبته...اثرش از ۱۰۰تا سخنرانی بیشتره!
🌺💠🌺💠🌺💠🌺💠🌺💠🌺💠
🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋
•┈••✾❀🕊﷽🕊❀✾••┈•
🌱#برمدارتلنگر
#تَــلَنـگـر... ⃠🚫
⚠️آفلاین_آنلاین..... ‼️
وقتیبمیرم،فضای مجازیم افلاینمیشہ🔇
دیگہتوصفحہامعکسینمیزارم،🏞
کہلایکبشہوکامنتبزارن♥️💌
گوشیامخاموشمیشہوهیچپیامی؛
ازدوستوآشنانمیاد..📬🍃
دوستهاییکہ تو مجازی پیداکردم؛
وتاآخرشباباهاشونچتمیکردم🌒
منویادشونمیرھ...🍂🔗
پسچیمیمونہ؟؟!!🤔
←قرآنیکہوقتیزندهبودمخوندم📚🙂
←پنجوعدهنمازیکہمیخوندم 😊📿🤲🏻
←احترامیکہبہپدرومادرمگذاشتم👨👩👧👦
←همهکارهاییکہاینجاانجامدادم
←درقبرآنلاینخواهدبود؛📡💡
کارۍکنیمڪہشرمندهاهلبیتنباشیمـ🦋
🌱#اللہمعجللولیڪالفرج
🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋
✨ به جای یه توپ دارم قلقلیه این شعر و به بچه ها یاد بدید ✨⤵️
یه دل دارم حیدریه 👶
عاشقه مولا علیه 👧
من این دل ونداشتم 👶
از تو بهشت برداشتم 👧
خدا بهم عیدی داد 👶
عشق مولا علی داد. 👧
علی وجود و هستیه 👶
دشمن ظلمو پستیه. 👧
علی ندای بینواس 👶
علی تجلی خداس 👧
علی قرآن ناطقه 👶
جد امام صادقه 👧
علی که شمشیر خداس 👶
دست علی همراه ماس 👧
رو دلامون نوشته 👶
مولا علیو عشقه 👧
☔☔☔☔☔☔☔☔☔
💜ﺷﻌﺮ ﺯﻳﺒﺎ ﺑﺮاى ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ💚
کوچولو بچرخ می چرخم
دور علی می چرخم 💕
قبله ی من همینه
امام اولینه💕
کوچولو بشین می شینم
عشق علیه دینم 💕
دشمنی با دشمنات
حک شده رویه سینم 💕
کوچولو پاشو پامی شم
فدای مولا می شم💕
نوکر عاشقای
حضرت زهرا می شم💕
کوچولو بایست می ایستم
بدون که تنها نیستم 💕
دست علی یارمه
خودش نگه دارمه💖💕
💗💗💗💗💗💗💗
#مبلّغ_غدیر_باشیم
#نقاشی_مذهبی
🌺نقاشی و کاربرگ رنگ آمیزی ویژه عید غدیر
💠 ای مردمان! او ( یعنی علی ) را فراموش نکنید و از [ امامتِ ] او روی بر متابید و از سرپرستی او مگریزید.
📜 #خطبه_غدیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ساخت_کاردستی
#پاکت_هدیه_ی_غدیر
🔰⬅️آموزش درست کردن پاکت هدیه غدیر
پاشو این پاکت قشنگ رو درست کن و عیدی های روز عیدت رو بزار داخلش...
خیلی هیجان انگیزه👌😃😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلاقيت✂️🐾
خط کش #گوگولی😚❤️
✨با زدن انگشت بر روی لینک👇به ما بپیوندید
لینک بانوان فرهیخته فلارد
┄┅═✧❁•🍃🌻🍃•❁✧═┅┄ @banovan_farhikhte_felard
┄┅═✧❁•🍃🌻🍃•❁✧═┅┄
امـــــام علی، امام تمـــــــــام شیعیانه
بــــرای شیعیـــــانش بابایی مهربــــانه
بابای مهربانم حرفاش تو یــــــــه کتابه
بعد از کتاب قــــرآن بــــــالاترین کلامــــه
اسم کتاب بابا شده نهــــــج البلاغــــــه
ما هم اونو میخونیم با عشق و باعلاقه
هر بچه ای که خوبه، دانـــــا و مــــهربونه
حرفاشو گوش میکنه بی عذر و بی بهونه
میشینه کنـــــار مامان یا که کنـــار بـــابـــا
کتابــــــو که میخونن گوش میکنه به اونا
ســـــــلام حضـــــرت علــــــی
کـــه تـــــــو امـــــــام اولـــــی
تـــــو اولیــــــن امــــــام مــــا
بــــه گفتــــه خـــــوب خـــــدا
تـو مــــــهربون تـــو نـــازنیــن
فـــــــــرشتـــــه روی زمیـــــن
بیـــــن تمـــــــوم بنـــــــده ها
تو بهتــــریـــــــــن تـو بهـترین
دوســت داریــــم مـا بچـــه ها
چون که تو ما رو دوست داری
تــــو گلــــــــــدون دل همــــه
تـو مهــــربــــــونی مـــی کاری
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت37
ظاهرا با حاج محمود سر و سرّی داشت.
رفت و باهاشون صحبت کرد، نمیدونم چطور راضیشون کرده بود..
میگفتن:
+تا اون زمان، پای هیچ زنی به اونجا باز نشده.
قرار شد زودتر از آقایون تا کسی متوجه نشده برم داخل...
فردا ظهر طبق قرار رفتیم وارد شدم!
اتاق روح داشت، میخواستی همون وسط بشینی و زار زار گریه کنی؛
نمیدونم برای چی!!
معنویت موج میزد، میگفتن چندین سال، ظهر تاظهر درِ چوبی این اتاق باز میشه، تعدادی میان روضه میخونن و اشکی میریزن و میرن...!
در قفل میشد تا فردا..
حتی حاج محمود، مستمعان رو زود بیرون میکرد که فرصتی برای شوخی و شاید غیبت و تهمت و گناه پیش نیاد.
انتهای اتاق دری باز میشد که اونجا رو آشپزخونه کرده بود.
به زور دونفر میایستادن پای سماور و بعد از روضه چایی میدادن.
به نظرم همه کاره اونجا، همون حاج محمود بود.
از من قول گرفت به هیچ کس نگم که اومدم اینجا...
تو اون آشپزخونه پله هایی آهنی بود که میرفت روی سقف اتاق..
شرط دیگه ای هم گذاشت:
+نباید صدات بیرون بیاد!
خواستی گریه کنی، یه چیز بگیر جلوی دهنت!
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت38
بعد از روضه باید صبر میکردم همه برن وخوب که آب ها از آسیاب افتاد، بیام پایین...
اول تا آخر روضه اونجا نشستم و طبق قولی که داده بودم، چادرم رو گرفتم جلوی دهنم که صدای گریهم بیرون نره!
اون پایین غوغا بود، یه نفر روضه رو شروع کرد...
باء بسم الله رو که گفت، صدای ناله بلند شد.
همین طور این روضه دست به دست میچرخید.
یکی گوشهایاز روضه قبلی رو میگرفت و ادامه میداد.
گاهی روضه تو روضه میشد...
تا اون موقع مجلس به اینشکلی ندیده بودم.
حتی حاج محمود تو آشپزخونه همینطور که چایی میریخت، با جمع هم ناله بود..
نمیدونم به خاطر نفس روضه خوان هاش بود یا روح اون اتاق...
هیچ کجا چنین حالی رو تجربه نکرده بودم.
توصیف نشدنی بود...
فقط میدونم صدای گریه آقایون تا آخر قطع نشد.
گریه ای شبیه مادر جوون از دست داده!
چند دقیقه یک بار روضه به اوج خود میرسید و صدای سیلی هایی که به صورتشون میزدن، به گوشم میخورد.
پایین که اومدم به حاج محمود گفتم:
- حالا که این قدر ساکت بودم، اجازه بدین فردام بیام.
بنده خدا سرش پایین بود، مکثی کرد و گفت:
+من هنوز خانوم خودم رو نیاوردم اینجا!
ولی چه کنم...!
باورمنمیشد قبول کنن...
32 امیرالمؤمنین صلوات الله علیه؛ محافظ قرآن کریم.mp3
6.01M
#کلیپ_صوتی
💢 امیرالمؤمنین صلوات الله علیه؛ محافظ قرآن کریم
📌 برگرفته از برنامه #ماه_من سال 1399
⏳ ۴ روز مانده به عیدالله الاکبر #عید_غدیر_خم