فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫معجزه جاری آخرین پیامبر
🔻 گفتگو جالب علیرضا پناهیان با مستندساز خارجی درباره علت محبت مردم به امام حسین(ع)
#تصویری
@Panahian_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*حقوق زنان درآمریکا*
🛑⚫️ پیام تسلیت رهبر انقلاب به آقای حسن رحیمپور ازغدی در پی درگذشت آقای حاج حیدر رحیمپور
بسم الله الرّحمن الرّحیم
جناب آقای حسن رحیمپور ازغدی، دانشمند متفکر، دام بقائه
🔹درگذشت پدر گرامی آن جناب، مرحوم آقای حاج حیدر آقارحیمپور رحمةالله علیه را به شما و والدهی گرامی و دیگر بازماندگان محترم و همه دوستان و همفکران آن مرحوم تسلیت عرض میکنم.
🔹سالهای متمادی تلاش صادقانهی برخاسته از غیرت دینی و انگیزهی تحقق احکام و معارف اسلامی، نمایشگر بخش مهم زندگی آن مرحوم است و این موجب رضا و رحمت الهی و علو درجات اخروی ایشان خواهد بود انشاءالله.
🔹دوام توفیقات جنابعالی را از خداوند مسألت میکنم.
سیّدعلی خامنهای
۱۴۰۰/۰۶/۱۹
همه چیز اینجا ⬇️ مهم است
http://eitaa.com/joinchat/3298492416Cc8880c401c
🕌 اولین و بزرگترین کانال قمیها در ایتا
#تولد_دوباره
#بی_تو_هرگز
#قسمت_یازدهم : فرزند کوچک من 👶
هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد❤️ ... لقبم اسب سرکش بود ... و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود😌 ... چشمم به دهنش بود ... تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم😍 ... من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام ... علی یه طلبه ساده بود ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته ... چیزی بخوام که شرمنده من بشه ... هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت ... مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره ... تمام توانش همین قدره ...
علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم ... 😄اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد ... دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم ... این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد ... مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی ... نباید به زن رو داد ... اگر رو بدی سوارت میشه ...
اما علی گوشش بدهکار نبود👂 ... منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده ... با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو بکنه😊 ... فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم ... و دائم الوضو باشم ... منم که مطیع محضش شده بودم ... باورش داشتم ...
9 ماه گذشت ... 9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود😄 ... اما با شادی تموم نشد ... وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد ...
مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده ... اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت ... لابد به خاطر دختر دخترزات ... مژدگانی هم می خوای؟😠 ...
و تلفن ☎️رو قطع کرد ... مادرم پای تلفن خشکش زده بود ... و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد😢 ...
#تولد_دوباره
#بی_تو_هرگز
#قسمت_دوازدهم : زینت علی👧
مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت😔 ... بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ... و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ...
هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده ... تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه ... چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت😭 ... نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ...
خنده روی لبش خشک شد😯 ... با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت؟ نمی دونم ... مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین ...
- شرمنده ام علی آقا😓 ... دختره 👧...
نگاهش خیلی جدی شد😑 ... هرگز اون طوری ندیده بودمش ... با همون حالت، رو کرد به مادرم ... حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید ...
مادرم با ترس ... در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون ...
اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه اشک نبود😭... با صدای بلند زدم زیر گریه ... بدجور دلم سوخته بود ...
- خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟ ... 👧دختر رحمت خداست ... برکت زندگیه ... خدا به هر کی نظر کنه بهش دختر میده ... عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ...
و من بلند و بلند تر گریه می کردم ... با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد ... و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق ... با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ...
بغلش کرد ... در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد👶 ... چند لحظه بهش خیره شد ... حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود😄 ... دانه های اشک از چشمش سرازیر شد ...
- بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ... حق خودته که اسمش رو بزاری ... اما من می خوام پیش دستی کنم ... مکث کوتاهی کرد ... زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید ... خوش آمدی زینب خانم ...
و من هنوز گریه می کردم ... اما نه از غصه، ترس و نگرانی ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عباس مرد تر از اونی که فکر میکردی😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست
اصلا رقيه نه، به خدا دختر خودت
یک شب میان کوچه بخوابد چه می کنی؟
دربین ازدحام و شلوغی بترسد و
یک تن به او کمک نرساند چه می کنی؟
اصلا خیال کن کسی دختر تورا
دربین جمعیت، بکشاند چه می کنی؟
اصلا خدا نکرده کسی روی صورتش
سیلی محکمی بنشاند چه می کنی؟
یافرض کن که دختر تو جاي بازی اش
هرشب دعای مرگ بخواند چه می کنی؟
اصلا کسی بیاید و با تازیانه اش
خاک از لباس او بتکاند، چه می کنی؟
🍃خاک قدمِ رقیه باشی
▪️عشق است
🍃زیر علمِ رقیه باشی
▪️عشق است
🍃با مهدی صاحب الزمان
▪️از ره لطف
🍃یک شب حرم رقیه باشی
▪️عشق است
#شهادت_حضرت_رقیه(س)🥀
#تسلیت_باد💔🥀
◾️دست هایش بی حس شده بود.
ترس موریانه وار جانش را گرفته بود.
اشک روی گونه هایش می غلتید.
گوشواره های خونیِ درد، روی گوش هایش بود.
نفس نفس می زد.
دیگر صدای تازیانه ها را نمی شنید.
هنوز به فکر فرار بود.
کابوس مترسک دست از سرش بر نمی داشت.
شب بود و به جز زجر و رجز جیرجیرک ها صدایی نمی شنید.
چشمش به ماه در آسمان افتاد.
چشم هایش را بست
عمو را که دید
بابایش را که دید
آرام شد
و خوابید..!🕯
✍بانو
🆔 [کپی با ذکر منبع بلامانع است.]
به #بانوی_آب 💧بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e
https://ble.ir/banooyeab
https://rubika.ir/banooyeab
#تولد_دوباره
#بی_تو_هرگز
#قسمت_سیزدهم : تو عین طهارتی
بعد از تولد زینب👧 و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد ... حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ...
خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ... اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد😴 ... بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ...
اون روز ... همون جا توی در ایستادم ...فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ...
همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش 😢... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد😟 ...
- چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ...
تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم😚 ... خودش رو کشید کنار ...
- چی کار می کنی هانیه؟ ... دست هام نجسه ...
نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم😭 ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ...
- تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ...
من گریه می کردم😭 ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد ...
#تولد_دوباره
#بی_تو_هرگز
#قسمت_چهاردهم : عشق کتاب ❤️📖
زینب👧، شش هفت ماهه بود ... علی رفته بود بیرون ... داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه ... نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ... چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم ... 📚عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم ... حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش ...
حالش که بهتر شد با خنده گفت😄 ... عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم ...
منم که دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم... چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ...
- چرا زودتر نگفتی؟😕 ... من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی ... یهو حالتش جدی شد ... سکوت عمیقی کرد ... می خوای بازم درس بخونی؟ ...
از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... باورم نمی شد 😱... یه لحظه به خودم اومدم ...
- اما من بچه دارم👶 ... زینب رو چی کارش کنم؟ ...
- نگران زینب نباش ... بخوای کمکت می کنم ...💪
ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد ... چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... گریه ام گرفته بود😪 ... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ... علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب😄، کل خونه رو برداشته بود ...
خودش پیگیر کارهای من شد ... بعد از 3 سال ...
پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود🔥 ... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد ... و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد 🏫...
اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند ... هانیه داره برمی گرده مدرسه ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از وقتی که تو رفتی.... کربلا بی کربلا💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️بود در شهر شام از حسین دختری....
🔻حکایت دلنشین عنایت حضرت رقیه سلام الله علیها و شفای بیماران
از زبان گرم استاد غلامرضا سازگار بدون واسطه از قول خود فرد شفا گیرنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خودم_مادرت_میشم_بابا
🔸 بابا نمیپرسم انگشترت چی شد...
🔸 درعوض نپرسی ازم معجرم چی شد...
🏴ویژه شهادت حضرت رقیه(س)
محرم ۱۴۰۰
استاد انصاریان
🏴🌻
*السـلامعلیڬیـابنتالحسـین*
*زکفرخیزران دندان سـالم در دهانت نیست*
*مپرس ازمن کجاگم کردهام طرزبیانم را*
*رقیه جان،امشب که پدر را دیدی، ماراهم دریاب*
*دل ماهم پدر"امام زمان" میخواهد*
*بی بی جان یا حضرت رقیه!*
*شما به همه ثابت کردی اگر کسی صادقانه حضرت پدر را صدا بزند، پدربا سرسراغش خواهد آمد!!*
*مهدی جان*
*پدر مهربان وغریب کاش ما هم رقیه وارشما را میخواستم کاش دعاهای ما هم رنگ صداقت داشت*
*اگر اینطور بود وقتی دستهایمان شما را تمنا میکرد خالی برنمیگشت*
*خدایا به حقّ ناله های جانسوز حضرت رقیه، پدرِ مهربانِ ما امام زمانمان را به ما بازگردان*
*اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت رقیه و حضرت زینب سلام الله علیها*
🌿🏴🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خرابه شام مکانی در دمشق که یزید بن معاویه اسیران کربلا را در آن جای داد در منابع روایی این مکان بدون سقف و دیوارهای آن سست توصیف شده است.
برای خرابه شام آمده است از جمله اینکه خانهای که سقف نداشته و دیوارهایش سست بوده است همچنین برپایه گفتگویی که سید نعمت الله جزایری از منهال بن عمرو با امام سجاد (علیه السلام) نقل کرده خانه سایبان نداشته و آفتاب به داخلش میتابیده و اسیران را از سرما و گرما حفظ نمیکرده است برخی از اسیران میگفتند یزید ما را به این خرابه فرستاده تا بر سر ما خراب شود و ما کشته شویم.
آنان در خرابه برای امام حسین (علیه السلام) نوحه سرایی و گریه میکردند همچنین در برخی از روایات آمده است یزید بر خرابه نگهبانانی گمارده بود که زبان عربی نمیدانستند.
دختر خردسالی از امام حسین (ع) بنام رقیه (س) در خرابه شام از دنیا رفته است به گزارش منابع، این دختر بهانه پدرش را گرفت یزید دستور داد سر امام را نزد او بردند او سر پدر را در دامن گرفت و آن قدر گریه کرد تا از دنیا رفت مشهور است حرم حضرت رقیه (سلام الله علیها) در همین مکان ساخته شده است
حضرت رقیه سلام الله علیها
◻️◼️◻️◼️◻️◼️
*زیارت نامه حضرت رقیه(سلام الله علیها)*
*بسم الله الرحمن الرحیم*
*اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنـا رُقَیَّةَ، عَلَیْکِ التَّحِیَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِبِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَیِّدَةِ نِسـاءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ خَدیجَةَ الْکُبْری اُمِّ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ،*
*اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ وَلِیِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِیِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الشَّهیدَةِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقیّةُ النَّقیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الزَّکِیَّةُ الْفاضِلَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْبَهِیَّةُ،*
*صَلَّی اللهُ عَلَیْکِ وَعَلی رُوحِکِ وَبَدَنِکِ، فَجَعَلَ اللهُ مَنْزِلَکِ وَمَاْواکِ فِی الْجَنَّةِ مَعَ آبائِکِ وَاَجْدادِکِ، الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّارِ، وَعَلَی الْمَلائِکَةِ الْحـافّینَ حَوْلَ حَرَمِکِ الشَّریفِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ، وَصَلَّی اللهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ وَسَلَّمَ تَسْلیماً بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.*
◼️◻️◼️◻️◼️◻️◼️