eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
139 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
9.9هزار ویدیو
385 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴🌴🌴امام حسن مجتبی علیه‌السلام فرمودند: 🔹 «وَ اعْمَلْ لِدُنْيَاكَ كَأَنَّكَ تَعِيشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لآِخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَداً؛ 🔹 برای دنیای خودت گونه‌ای عمل کن که همواره در آن هستی ولی برای آخرت خود به‌گونه‌ای عمل کن که فردا خواهی مرد». 📚 دانشنامه امام حسن(ع)، جلد ۱، ص ۲۵۲ ┄┅═✧❁•🍃🌺🍃•❁✧═┅
🌸🍃 🍃 🔖 دمنوش به لیمو و تقویت سیستم ایمنی 🔹بسیاری افراد دمنوش به لیمو را بدلیل خواص آرامبخش آن برای کاهش اختلالات خواب ازجمله بیخوابی مصرف مي كنند. 🔸به ليمو جهت تقويت سيستم ايمني،رفع استرس و تپش قلب، درمان سرماخوردگی و آسم مفيد است. 🔹دم كرده آن به صورت غرغره با دهان شويه رفع كننده التهابات گلو و دهان مي باشد. 🌀طريقه مصرف: در هر وعده ٢تا ٤ گرم در يك ليوان آب دم كرده يا جوشانده و روزي سه بار مي توان ميل نمود. ⛔️: 📍مصرف این دمنوش برای بیماران دچار و همچنین در دوران و بایستی تحت نظر پزشك باشد. 🖊دكتر زهره صابری(متخصص طب سنتی ايراني) 🆔 @golavishecom | گل آویشه
ارتباط موفق_31.mp3
11.36M
🎙 ۳۱ 💠 روح قهر، از جمله خُلق‌هایی است که بشدت خطرناک بوده و در انسان دافعه‌ای شدید ایجاد می‌کند. 💠 از آنجا که ریشه‌ی همه‌ی انسانها مشترک است و هر عملی در حق دیگران، دقیقا چونان آینه‌ای به خودمان برمی‌گردد؛ با دیگران؛ بمعنای قهر با خودمان است! با خود حقیقی‌مان.. 🔥 به همین دلیل؛ قهر بیش از سه روز؛ مساوی است با خروج از دین! 🔸 🎤 🔸 🆔 @khanevadeh_313
سند ۲۰۳۰ که امروز آقای رئیسی دستور لغو اجرای اون‌ رو صادر کردن دقیقا چی بود "
باسلام🤚 خدمت عزیزان فروش پارچه چادر مشکی کرپ حریرالاسود پریسیما سبک و با کیفیت با حذف واسطه های مختلف با۴۰/زیر قیمت بازار قیمت را به حداقل ممکن رساندیم. 👈۵ متری ۲۵۰ هزار تومان با دوخت ۲۷۰ هزار تومان. 👈 ۴/۵ متری۲۳۰ هزار تومان با دوخت ۲۵۰هزار تومان هدف ماحفظ ارزشهای الهی میباشد سفارش۰۹۹۰۵۳۹۱۵۶۴ لطفا درگروههای مذهبی اطلاع رسانی کنید 👈چادر عربی حریر اسود با دوخت عالی 👈سایز ۱۶۰ ، ۲۷۰ هزار تومان 👈سایز ۱۷۰ ، ۲۸۰ هزار تومان 👈چادر بحرینی سایز ۱۶۰ قیمت ۲۶۰ هزار تومان 👈سایز ۱۷۰ قیمت ۲۷۰ هزار تومان
16.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیا حکیم روازاده واکسن کرونا را قبول دارد؟ حتماً ببینید
13.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خبرنگار زن که در زمان جنگ با اسیرا توی اردوگاه عراق مصاحبه کرده ، پیداش کردن و آوردنش ایران و با همان بچه‌های اسیر ملاقات کرد ،جالب و دیدنیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتگوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با شیطان در مورد خواندن قرآن.. حتماً ببینید
: شاهرگ 💞 مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ... نمی دونستم باید خوشحال باشم😄 یا ناراحت 😞... تنها حسم شرمندگی بود😓 ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم ... چند لحظه بعد ... علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ... سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ... - تب که نداری ... ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده؟😧 ... بغضم ترکید😭 ... نمی تونستم حرف بزنم ... خیلی نگران شده بود ... - هانیه جان ... می خوای برات آب قند بیارم؟ ... در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد😭 ... سرم رو به علامت نه، تکان دادم ... - علی ... - جان علی؟ ... - می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟😖 ... لبخند ملیحی زد😊 ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ... - پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟😞 ... - یه استادی داشتیم ... می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن ... من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده😌 ... سکوت عمیقی کرد ... - همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست ... تو دل پاکی داشتی و داری ... مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی💪... و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلی حزب بادن💨 ... با هر بادی به هر جهت ... مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی😊 ... راست می گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بی حجاب بودن ... منم یکی عین اونها... اما یه چیزی رو می دونستم ... از اون روز ... علی بود و چادر و شاهرگم ...
: علی مشکوک 😎 من برگشتم دبیرستان📚 ... زمانی که من نبودم ... علی از زینب👶 نگهداری می کرد ... حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ... سر درست کردن غذا🍛، از هم سبقت می گرفتیم ... من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود ... دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد ... واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی ... اما به روم نمی آورد ... طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید😴 ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ... زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم ... حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه😲 ... هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ... مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ... یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ... 😟 شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم ... یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ... زینب 👶دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید😄 ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ... - خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ ... چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ... - نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟😤 ... حسابی جا خورد😳 و زینب رو گذاشت زمین ...