eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
136 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
380 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ناهار كم ‌اهميت‌ترين وعده غذایی ✍️صبحانه مهم‌ترين وعده غذایی در طول روز است، بعد از آن نیز شام مهم‌ترين وعده به‌ حساب می‌آيد. در مرحله آخر هم ناهار اهمیت دارد. پس بیشترین حجم مواد غذایی را باید در صبحانه و بعد شام بخوریم. ناهار را هم بهتر است یا نخوریم یا خیلی کم بخوریم چون ظهر وقت فعالیت بدنی است و از آنجایی که در این زمان خون بیشتر دور عضلات و مغز جمع می‌شود، نمی‌توانیم هضم خیلی خوبی داشته باشیم. 🔹مضاف بر اینکه فعالیت کردن با معده پر کار دشواری است، بنابراین صبح‌ها که هنوز اول فعالیت روزانه ماست و باید انرژی به دست بیاوریم، بهتر است صبحانه خیلی کاملی بخوریم.
شب جمعه ز حرم، موج کرم می‌آید🌷 باز از ”کرب وبلا” شیون و غم می‌آید✨ امشب انگار هوای دگری خواهم داشت🌹 ” فاطمه ” با کمری خم به حرم می‌آید✨ 😭 ❤️ 💫 💫
🔳 قلبی شکسته و همه شب در هوای تو پر می‌کشد به نیت ایوان طلای تو دستم نمی‌رسد به ضریح تو یاحسین کاری بکن برای من عالم فدای تو 🌃 چشمی که دریا می‌شودشب‌های جمعه مهمان زهرا(س) می‌شود شب‌های جمعه السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ، •|اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ|• 🌹 ┄┅═══••✾••═══┅
🥠 😋 🔸يك و نيم ليوان شكر رو کاراملی ميكنيم بعد نصف ليوان نشاسته رو تو سه ليوان اب حل ميكنيم و به شكر اضافه ميكنيم وهم ميزنيم وقتي شكر كاملا داخل اب ونشاسته حل شد بهش يك استكان شيره خرما ( براي سياه تر شدن رنك حلوا است ) اضافه ميكنيم دوباره بهم زدن ادامه ميديم سپس بهش يك چهارم ليوان روغن و يك چهارم ليوان مخلوط گلاب و زعفران و هيل اضافه ميكنيم و ٤٥ دقيقه هم ميزنيم تا خوب كش بياد و در آخر مخلوطي از مغزها ( خلال پسته ، خلال بادام ، كازو ، كنجد) كه دوست دارين اضافه ميكنيم و درظرف مورد نظرميريزيم و با قهوه عربي سرو ميكنيم
من و حمیده و عفت دیگر مثل قبل مدام درگیر تماس تلفنی و رفتن به خانه هم نبودیم. یکی دو بار حمیده تماس گرفت و من حرفی برای گفتن نداشتم. یک هفته بعد، در همان ماه رمضان گرم، حمیده تلفن زد و آمد خانه ما و با مادر شروع کرد به صحبت: باور کنید خانم نیکخو خیلی پسر خوبیه. پاسدارِ، حقوق پاسداری داره، خیلی مؤمنه. خیلی خانواده خوبی اند. دست، دست نکنید. مادر همان غروب، آمدن حمیده را مو به مو به پدر گزارش داد. بابا هم دلش می خواست یک داماد پاسدار مؤمن داشته باشد؛ بدش نمی آمد. مرا خواست و گفت: دخترم، نظر تو چیه؟ جواب منفی ندادم. یک طورهایی آقای خداداد به دلم نشسته بود. از طرفی خیلی با پدرم از سر حجب و حیا و خجالت و حرمت نگه داشتن رفتار می کردم. گفتم: هرچی شما بگید. من حرفی ندارم. مادر می گفت: بابات می گه من اگه نه بگم، شاید در حق دختر ظلم بشه، شاید دلش بخواد. بابا به مادر گفت: بهشون بگو بیان. مادر و خواهر آقای خداداد آمدند. پدر زمان خواست برای تحقیق. از طرف خانواده خداداد هم یکی دو نفر آمدند و از همسایه ها پرس و جو کردند. همه ما را می شناختند. بابا خودش تحقیق کرده بود؛ آمد و گفت: همه ازشون تعریف کردند، ولی گفتند ده تا بچه اند. خیلی خانواده شلوغی هستند.
خانواده آقای خداداد کشاورز بودند. آقای خداداد پسر سوم خانواده بود. پسر اولشان ازدواج کرده بود و دوتا بچه داشت. آقای خداداد چهارم دبیرستان را می خواند که جنگ شروع می شود و ترک تحصیل می کند و می رود جبهه. بعد ها در جبهه امتحان می دهد و قبول نمی شود و همان دیپلم ردی می ماند. از قبل از انقلاب در تظاهرات بود؛ از آن جوان هایی که صف اول تظاهرات می ایستاد و شعار می داد. در همین فاصله با روحانی مبارزِ معروف شهر، شهید بزّاز آشنا می شود و در کلاس های عقیدتی شهید بزّاز که در مسجد محله شان برگزاز می شد، شرکت می کرد. شهید بزّاز هم با آقای خداداد و چند نفر دیگر خیلی صمیمی می شود و رفاقت عجیبی بینشان شکل می گیرد، تا جایی که آن ها به خانه شهید بزّاز در قم هم رفت و آمد می کردند. کمی بعد، انقلاب پیروز می شود. شهید بزّاز در کردستان به دست منافقین ترور می شود، اما آقای خداداد و دوستانش راه شهید بزّاز را ادامه می دهند و اولین کاری که می کنند، این است که وارد سپاه می شوند، آن هم سپاه تهران. بعد تقاضا می دهند و منتقل می شوند به سپاه بابل. قبل از همه این ها هم آدم زحمت کشی بوده. در کارهای کشاورزی به پدرش کمک می کرده، هندانه می فروختند و هر کدامشان خرج و مخارج خودشان را به دست می آوردند تا باری به دوش خانواده نباشند و هزینه ای به گردن پدرشان نگذارند.
‼️ استفاده از اموال کسی که خمس نمی‌دهد 🔷س ۵۷۵۰: پدرم اهل پرداخت نیست، استفاده از اموال ایشان برای ما اشکال دارد؟ آیا فرزندان ایشان، ضامن خمسِ اموال استفاده شده هستند؟ ✅ ج: استفاده از اموال ایشان اشکال ندارد و نسبت به خمس آن وظیفه ای ندارید، ولی در صورتی که یقین دارید خمس نمی دهد، وظیفۀ شما ـ با وجود شرایط ـ تذکر به مسئلۀ خمس و امر به معروف است. 🆔 @resale_ahkam مقام معظم رهبری
📢 مستند «جانور گرسنه» همزمان با دور جدید مذاکرات هسته‌ای از شبکه سه پخش می‌شود 🔸مستند «جانور گرسنه» پس از دو سال مجوز پخش گرفته است... 📢 ناگفته‌های عجيب مستند ثریا در خصوص "پيچيده‌ترين حمله سايبری جهان به سايت هسته‌ای نطنز" ⛔ ويروس استاكس‌نت، مهيب‌ترين بدافزار قرن، چگونه و توسط چه كسانی مهار شد؟ ⁦ 🔶 با تیم همکاران شهید احمدی‌روشن و قهرمانان مهار استاکس‌نت، بعد از برجام چه برخوردی شد؟ 🔻 ⁩جانوران گرسنه مشغول چه كاری هستند... 🔸 پی‌نوشت مهم: این مستند قرار بود شهریور سال ۹۸ از تلویزیون پخش شود که به دلیل حذف بخشی از قسمت‌ها امکان پخش نیافت! اکنون و پس از دو سال «جانور گرسنه» با حفظ همان بخش‌های انتقادی بروزرسانی و مجددا آماده پخش شده است. ⁦🗓️⁩ جمعه ساعت ۱۷:۴۵ شبکه سه سیما ⁦🖥️⁩ از شبكه سه سيما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمت ۱۶ ⁉️سال خمسی برای چیست چرا باید خمس بدهیم و چگونه آن را تعیین میکنند ⁉️اگر تا الان خمس مان را نداده باشیم سال خمسی از کی شروع میشود ┄┅═✧❁•🌺•❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 تا حالا به معنای فرج در و عجّل فرجهم فکر کردیم؟ این فرج به چه معناست؟ 🔹 علامه ذوالفنون استاد "حسن زاده آملی رحمه‌الله پاسخ می دهند...
🕋 کمک از نماز 🕋 🌼 بی سیم، خبر محاصره شدن تعدادی از رزمندگان را داد، آن هم در منطقه ای صعب العبور. فرماندهان و شهید بروجردی خیلی ناراحت و نگران بودند. 🔻 هیچ راه حلی برای رهایی نیروهای محاصره شده پیدا نمی کردند. شهید بروجردی بلند شد گرفت و به نماز ایستاد. نمازی پر از حضور خدا؛ 🌼 پس از نماز بر اثر خستگی خوابش برد. بعد از چند دقیقه، ناگهان از خواب پرید؛ سراسیمه به سوی نقشه عملیاتی دوید، مدتی به نقشه زل زد، 🔻 بعد با صدای بلند همه فرماندهان را به اتاق فرا خواند و طرحی را برای کمک به نیروهای در محاصره مطرح کرد؛ طرحی نو که همه را به تعجب وا داشت. 🌼 همه موافق این طرح بودند. با اجرای طرح، محاصره شکسته شد و رزمندگان آزاد شدند. با خوشحالی به سمت شهید بروجردی رفتم و در مورد طرح، سؤال کردم؛ 🔻 اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: هر وقت با مشکلی مواجه می شوم به نماز می ایستم و توسل به ائمه اطهار پیدا می کنم. این کار راه هایی را جلوی رویم باز می کند. 📚 زیر این حرف ها خط بکشید؛ ص ۷۰. ------🌸🍃🌸------- @namazmt مرکزتخصصی‌نماز ------🌸🍃🌸-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓 نماز پاک کننده 💓 ╔═ 🌼 ══💔══ 🌸⚘ ═╗‌‌‌ @namazmt مرکز‌تخصصی‌نماز ╚═ ⚘🌸 ══💔══ 🌼 ═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج رضا ملایی که برای سوریه رفتن محاسن سفیدش را کوتاه کرد بشنوید ازبیان امام خامنه ای حفظ الله
🔺مستند *جانور گرسنه* بازهم پخش نشد! 🔸آقای مقصودی، کارگردان ثریا در صفحه‌ی شخصی خود نوشت که مستند جانور گرسنه، مجدداً پخش نشد! علیرغم گرفتن مجوز پخش از شبکه سه سیما و بعد از دو سال ممانعت از پخش، مستند برنامه با موضوع "پيچيده‌ترين حمله سايبری جهان به سايت هسته‌ای نطنز" و برخورد سیاسی با همکاران شهید احمدی روشن دوباره در لحظه اخر پخش این مستند دیدنی لغو شد
🦋🐬🦋🐬 🦋یک نکته اخلاقی يكى از چيزهايى كه متاسفانه گردن خيلى از ماها هست الآن متأسفانه روزه هاى قرضى هست كه ما گاهى به عهده مان هست و اينها گاهى باعث سنگينی کار ما است. خيلى از ماها گاهى مى بينيم درى به روى ما باز نمى شود، توفيقى نصيب ما نمى‏شود خيلی اش مال اين دِين هايى است كه به عهده ماست. گاهی دين روزه است، گاهی دين نماز قضا است، گاهی هم دِين امور مالى مانند خمس و نذورات و... است، خدا مى داند اينها چه قدر صدمه مى زند، چون عالم روى حساب و كتاب هست. 🦋🐬🦋🐬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_ دامت برکاته _ ♦️سلامتی رهبر عزیزمون صلوات 💝اللهم صل علی محمد وآل محمد💝
قبل از همه این ها هم آدم زحمت کشی بوده. در کارهای کشاورزی به پدرش کمک می کرده، هندوانه می فروختند و هر کدامشان خرج و مخارج خودشان را به دست می آوردند تا باری به دوش خانواده نباشند و هزینه ای به گردن پدرشان نگذارند. گرچه پدرشان با همان زمین کشاورزی می توانست خرجشان را بدهد و خیلی به درسشان توجه داشت، حتی در بابل برایشان خانه اجاره کرد تا بچه هایش درس بخوانند؛ اما جنگ نگذاشت آقای خداداد در مدرسه بماند. همه ی برادرها و بیش از همه آقای خداداد درگیر جبهه شدند. کمی بعد حتی به مدرسه شبانه رفت تا درس بخواند، اما باز شوق جبهه اجازه نمی داد. بابا می گفت: مردم می گفتند پاسداره دیگه. پاسدار که تحقیق نداره. اهل نماز و روزه است و آدم خیلی خوبیه. اما بابا می خواست خانواده اش را بشناسد، گفت: درباره پدرش می گن؛ خیلی آدم خوبیه؛ خیلی مظلومه؛ اصلا حوصله بحث با کسی رو نداره. سرش تو کار خودشه. درباره مادرش هم می گن؛ آدم معمولیه، نه مردم ازشون بد تعریف کردن و نه خیلی خوب. یک خانواده معمولی هستند. با کسی دعوا و درگیری ندارند. ماه رمضان تمام شد. من صبح های تابستان در خانه برای دخترهای بالای ده سال محل، کلاس پرورشی گذاشته بودم و یکی دو ساعت با آنها نماز و قرآن و رساله دینی کار می کردم. کاری شبیه کار کب ننه. پدر آقای خداداد و مادر و خواهر کوچکش که مدرسه ابتدایی می رفت، صبح آمدند خانه ما که به قول معروف ما همدیگر را ببینیم. وقتی جلوی در خانه رسیدند، دیدند کلی دختر قد و نیم قد؛ یکی یکی از خانه ما می روند بیرون. مادر آقای خداداد بچه ها را که می بیند، به شوهرش می گوید: آه! این ها چقدر دختر دارند!؟ من هم داشتم بچه ها را مشایعت می کردم و نزدیک در بودم.
مادرش با همان حالت تعجب چشم دوخته بود به شاگردهایم که ما همدیگر را دیدیم. سلام و علیکی کردیم و مادرش اسم حمیده و همسرش آقای اسدالله زاده را آورد و گفت: ما از طرف آنها آمدیم و می خواهیم اجازه بدهید دختر را ببینیم. من بی آنکه خودم را معرفی کنم، مادر را صدا زدم و با خجالت رفتم داخل آشپزخانه. مادر آمد و یک توضیح کوتاه درباره کلاس و دخترها داد؛ مادرش تازه فهمید که ما آنقدر ها هم خانواده شلوغی نیستیم. همین قضیه باعث خنده و شوخی شد و آن فضای خشک بینمان را تلطیف کرد. نزدیک ظهر بود و مادر به خاطر مهمان نوازی اش نگذاشت بروند و به آقای خداداد و همسرش پیشنهاد می دهد، بمانند و ناهار را با ما بخورند. ابتدا قبول نکردند، اما مادر نگهشان داشت. پدر هم آمد. اشتراک های پدر به خاطر فضای مذهبی انقلابی با آن ها زیاد بود و با هم گرم صحبت شدند. پدر خیلی خانواده آنها را پسندید. بابا با اینکه تحقیق کرده و راضی بود، دوباره نظر مرا جویا شد؛ اما من به رضایت بابا رضایت ندادم. من خیلی بیشتر از پدر به خاطر کلاس های عقیدتی و حزب جمهوری و اخبار و کتاب هایی که خوانده بودم می دانستم و از اوضاع و احوال آدم هایی که در مسجد و سپاه و جبهه رفت و آمد می کردند، با خبر بودم و تفکراتشان را می شناختم. می خواستم آدم زندگی ام را دقیق انتخاب کنم. برای همین به پدر گفتم: من باید با پسره صحبت کنم.