9.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این فیلم چند دقیقه قبل از شهادت شهیدغلامحسین اسلامی فرد است. که در ۱۳ بهمن ۱۳۶۵، به شهادت رسید.
به چهره اش که بر اثر چند روز درگیری شدیدبادشمن زیر انفجار توپ و خمپاره و دود، سیاه شده است،
نگاه کنید؛ ذره ای ترس؛ آشفتگی، منت، طلبکاری می بینید؟؟
*این همه آرامش و شادابی از کجاست؟
* خواستیم جمهوری اسلامی و این کشور را قضاوت کنیم، یاد این افراد بیفتیم.
*این انقلاب را با این افراد بشناسیم*
کانال تربیتی مهرخوبان👇
@mehrekhoban1
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
دستاوردهای انقلاب اسلامی ایران
دستاوردهای سیاسی
#دستاوردهای_انقلاب_اسلامی
#جهاد_تبیین
#چهل_وسه_سال
#ایران_قوی
1.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عشق تو...♥️ بالاتر از همه نام ها♥️ سرافرازیت را....♥️ دوست داریم....♥️
جهاد تبیین.pdf
حجم:
1.29M
جهاد تبیین در بیان مقام معظم رهبری مدظله العالی
2.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 *ندای الله اکبر شهید حاج قاسم سلیمانی در شب ۲۲ بهمن سال۱۳۹۴*... امسال، جای ندای الله اکبر ت، در چنین شبی خالی بود 🥺
ژنرال عالی رتبه مملکت باشی یه خانومی بخودش جرات بده بیاد نوزادشو بده توی بغلت ، بگه لطفا اذان!
تو هم بدون اون ژست های شاهنشاهی برخیا ، صبورانه بچه رو به سینه بچسبونی و همینطور که داری میری سوار ماشین بشی مشغول اذان بشی!
تازه فقط اذان تنهام نگی دستت را جلوی اون شعاع خورشیدی که گونه نوزاد را نشونه رفته ، بگیری که در این چند ثانیه صورت لطیف و ظریفش از بوسه ی گزنده آفتاب در امان بمونه!
براستی دنیا سراغ داره از ایندست ژنرال های نظامی عالی رتبه با این رقت قلب و اوج مهربانی؟؟
1.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*سلام عزیزان به مناسبت سالروزشهادت شهیدبزرگوارابراهیم هادی این فاتحه آنلاین طراحی شده..22بهمن سالروز شهادتشونه ان شاءالله تااون روز تعدادزیادی صلوات وقرآن وسوره براشون تلاوت بشه..لطفالینک روپخش کنید*
*ان شاءالله هرکاری برای شهدا انجام می دهیم بدون پاداش نخواهدماند*
*https://fatehe-online.ir/266958*
🌍 آيا در قرآن، دليلى براى شركت در راهپيمايى و تظاهرات داريم؟
♦️ خداوند در قرآن میفرمايد: «ولايَطؤون مَوطئاً يَغيظُ الكفّار... الاّ كُتب لهم به عَملٌ صالح»(سوره توبه، آيه 120) هيچ حركت دسته جمعى كه كفّار را عصبانى كند، صورت نمیگيرد مگر اين كه براى آن، پاداش عمل صالح ثبت میشود.
♦️آرى، راهپيمايى هايى كه دشمنان اسلام و مسلمين را عصبانى كند، عمل صالح است. اين راهپيمايى ها (بخصوص كه از طريق وسايل ارتباطى و ماهوارهها منعكس میشود) نوعى حضور در صحنه، عبادت دسته جمعى و امر به معروف و نهى از منكر عملى و عامل تقويت روحيّه مردم و مقابله با دشمن است.
#ساره
#قسمت_صد_و_چهل_و_پنجم
این چنین ناهنجاری ها اگر چه کم بود، اما در دل همسران جوان و کم سن و سال شهدا که میانگین سنی شان هفده تا بیست سال بود، ترس عجیبی می انداخت.
من به این رفتارها با دقت و وسواس نگاه می کردم و گاهی با علی آقا صحبت می کردم. علی آقا می دانست که اگر شهید شود، چاره ای جز صبوری نیست و می گفت: توکل کن به خدا و صبور باش.
از وقتی باردار شدم، روحیه ام قوی تر شد و فهمیدم زندگی مان دارد یک راه درست و اصولی را می رود. دیگر آن حالت لرزان را نداشتم و خیلی به خودم مسلط بودم. با اینکه همیشه می گفتم: من نمی خوام از علی آقا جدا بشم، ولی کم کم خودم را برای زندگی بدون علی آقا آماده می کردم.
دیگر ساره آن ساره روز اولی که علی آقا رفت جبهه و جای خالی اش او را دیوانه می کرد، نبودم. یک دلیل عمده اش حضور بچه بود. به قول معروف خوش خوشانم بود.
انگار مادر شدن خیلی چیزها را از من غربال کرد و ریخت دور. دیگر آن دختر بچه ترگل و ور گل نبودم. قیافه یک زن باردار را داشتم. علی آقا که آمد و مرا دید، خندید و گفت: تو چرا اینطوری شده ای؟!
سر اسم بچه با هم بحث می کردیم. امکانات پزشکی نبود که جنسیت بچه را مشخص کند. مادرم به خاطر تجربه ای که داشت، می گفت: بچه ساره دختر است! از حالت هایش مشخص است.
علی آقا مدام می گفت: اگر پسر باشه این کار را می کنم و اگر دختر باشه اینطور... .
می گفتم: حالا تو ول کن، هنوز که به دنیا نیامده.
#ساره
#قسمت_صد_و_چهل_و_ششم
حدود بیست و پنج روز مانده به زایمانم علی آقا گفت: من باید برگردم جبهه!
ناراحت شدم. مدت طولانی پیشم بود و حالا درست ماه آخر بارداری می خواست برود. گفتم: علی جان! این چند روزه بمون، بچه به دنیا بیاد، بعد برو.
-باید برم، نمی شه بمونم. هنوز وقت داری، برمی گردم.
-وقت داری چیه؟ یک ماه هم نمونده!
با دوستانش قرار گذاشته بود؛ همراه با آقای چناری، آقای عزیزی (همسر دوستم عفت)، آقای نصرالله تبار و چند نفر دیگر رفتند جبهه.
با آن وضعیت، شب ها خوابیدن سخت می شد. بلند می شدم و قدم می زدم. همه اش با خودم درگیر بودم که چرا من را تنها گذاشت؟ واقعا واجب بود بره جبهه؟!
خودم را قانع می کردم و جواب سوال های خودم را می دادم که آره! جبهه است. خونه خاله که نیست. باید برند دیگه. حتما جبهه بهشون نیاز داره. بقیه مگه زن ندارند؟ مگه زن و بچه هاشون تنها نیستند؟
مامان نگذاشت حتی یک شب در خانه تنها باشم. از طرفی برادرهایم، احمد و علی اصغر، با هم برای اولین بار رفتند جبهه.
با خودم می گفتم: داداش ها هم رفتند جبهه. من باید محکم تر از بقیه باشم و نباید آن قدر برای خودم خیال بافی کنم. باید سختی ها را تحمل کنم.