eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
135 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
381 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای ی ی...💔💔💔 🌌 باز هم شب جمعه و یاد شهدا با صلوات 🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم🌷 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊 @Excerpt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من زهجرحرم ای شاه ؛ بگوتاچه کنم تو نشانم ندهی ؛ راه بگو تا چه کنم شب جمعه ست دلم باز هوایی شده است در دلم مانده فقط آه بگو تا چه کنم السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین❣ 💔 _ان شاءالله🤲 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسرانمان هر شب نمی آمدند، هر هفته یکی دو بار می آمدند و بقیه روزها در خط مقدم بودند. فقط چند نفر از فرماندهان مثل آقای شکی، مدیریت لشکر یا آقای امانی که معاونشان بودند، هر شب می آمدند خانه و مشکلات را همین آقایون برایمان حل و فصل می کردند. اگر یکی از بچه ها یا یکی از خانم ها مریض می شد، زنگ می زدیم و آن ها می آمدند دنبالمان و ما را به درمانگاه یا بیمارستان می رساندند. یکی از همین روزها فرزند آقای شکی نفت خورد؛ بچه بود و تشنه اش شده بود. علی آقا تازه از خط برگشته بود و خانه بود. خانم شکی با اضطراب و گریان، بچه بی حال را آورد بیرون. علی آقا خیلی آرام و خونسرد گفت: هیس! آرام حاج خانم، نگران نباش. هر فرمانده یک تویوتا و راننده داشت. راننده را با خودشان به پایگاه نمی آوردند. راننده استراحت می کرد و خودشان با تویوتا می آمدند خانه. خانم شکی نمی دانست چه کار کند. دیگر افتاده بود به دست و پای ما که تو رو خدا بچه ام دارد می میرد، یک کاری برایم بکنید. بچه روی دست خانم شکی بود که علی آقا ماشین را روشن کرد و راه اقتادند و رفتند بیمارستان. دکتر سریع معاینه کرد و گفت: نگران نباشید، بچه زیاد نفت خورده. این سرفه هایش هم به خاطر همان یک مقدار نفتی است که توی گلویش مانده. یکی دو ساعتی تو بیمارستان اهواز ماندند و گلوی بچه را شستشو دادند و برگشتند.
شب های جمعه و روزهای جمعه را بیش تر از پایگاه بیرون می رفتیم. از لشکر یک مینی بوس قرمز رنگ می آمد و ما را می برد برای نماز جمعه به آبادان یا خرمشهر. یک بار که نماز جمعه آبادان رفتیم فقط بیست نفر آقایان بودند و چند نفری خانم ها که ما بودیم؛ هیچکس نبود. هیچ وقت نماز جمعه به آن خلوتی را تجربه نکرده بودم. آن روز غذایی که لشکر دادند را با خودمان آوردیم. عدس پلویی که ما اسمش را ساچمه پلو گذاشته بودیم؛ قاشق را که روی عدس می گذاشتی، آن قدر نپخته و سفت بود که از جا می پرید. گفتیم: حداقل یک ماست بخریم که بتوانیم برنج را بخوریم. رفتیم داخل بازار آبادان؛ یک بازار سرپوشیده و خلوت بود. در و دیوار و زمین بازار پر از تیر و ترکش بود. آن قدر بمباران شده بود که جای سالمی در بازار نمانده بود. عراقی ها شهر را گلوله باران کرده بودند. یک سوپری کوچک گیر آوردیم و ماست خریدیم. روی ماست را خواندم، یک روز مانده بود منقضی شود، گفتم: نکند بچه ها مریض شوند یا خودمان دچار مسمومیّت شویم. گفتم: آقا! این ماست یک روز مونده به انقضاش! مرد مثل این که تعجب کرده باشد، با لهجه غلیظ عربی اش گفت: خانم! این جا منطقه جنگیه. همین هم خداراشکر کن. این جا هفته ای یک بار هم برای ما غذا نمی یاد. برید خداراشکر کنید که این هم گیرتون اومده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاج قاسم: پارچه سفیدی خریدم و روی آن نوشتم: «حبّ‌المهدی، حبّ‌الله»! @Farsna
*سلام علیکم سوپرایز عالی از خادم امام زمان میخوای بدونی امام زمان عزیزمون چه پیامی برات داره؟ یک کدوم از شماره های ۱ تا ۷ رو انتخاب کن و پیامتو بخون ۱* https://digipostal.ir/c43iiqe *۲* https://digipostal.ir/cgjt5d1 *۳* https://digipostal.ir/cq62fxr *۴* https://digipostal.ir/cqkvs4f *۵* https://digipostal.ir/cztze56 *۶* https://digipostal.ir/cp5uelv *۷* https://digipostal.ir/cwnsvm2 به خودت قول بده سعی کنی به؛ پیام رسیده از امام زمانت گوش کنی🥰* 🌻أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🌻 🌸🌱 بسوی ظهور 🌱🌸 🌸🍃 @besuiezuhur
‼️ شرکت در مسابقه‌ای که جایزه میدهند 🔷 س ۵۷۹۴: آیا شرکت و دریافت جایزه، در مسابقاتی که به برنده مسابقه جایزه می‌دهند، جایز است؟ ✅ ج: در صورتی که مفسده‌ای نداشته باشد و به گونه‌ای نباشد که از بازنده مالی گرفته شده و به برنده داده شود، فی نفسه اشکال ندارد. 🆔 @resale_ahkam
33.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹سرود حماسی و بسیار زیبای 🔺 سیدعلی دهه نودیها شو فراخوانده ✅ اجرا از حاج ابوذر روحی و سربازان کوچک مهدی موعود عج 👌ببینید و لذت ببرید... 💢 والدین عزیزپخش کنیدوبگذاریدحتماکودکانمان گوش بدهند🙏🏻 "گروه سرود ۳۱۳ نفری ماح" ویدیوی کامل ۷ دقیقه : در آپارات https://www.aparat.com/v/NsYC3 •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾••••┈• :  https://eitaa.com/masaajed
✅ویژگی‌های فصل بهار و اهمیت رعایت تدابیر آن ✍️همچنان که طبع هر فصلی از فصل‌های سال با طبع فصل دیگر تفاوت دارد، لازم است جهت حفظ سلامتی در هر فصلی، از تدابیر مناسب آن فصل استفاده شود. فصل بهار دارای طبع گرم و‌ تر بوده که نشانه آن، افزایش حرارت و رطوبت هواست و فصل هیجان و غلبه خون است. در این فصل افراد دارای طبع گرم و‌ تر (دموی) دچار مشکلات بیشتری می‌شوند و میانسالان، سالخوردگان و افراد دارای طبع سرد و خشک (سوداوی) حال بهتری پیدا می‌کنند. به دلیل از بین رفتن سرما و ایجاد گرما و رطوبت معتدل بهاری، قوای بدنی تقویت شده، خون‌سازی تشدید می‌شود و شخص ممکن است دچار غلبه طبع دم (خون) شود، به ویژه اگر تدابیر این فصل را رعایت نکند یا طبع او دموی باشد. در بهار نیز باید به بدن کمک کرد تا مواد فاسد را بیرون بریزد و در صورت غلبه طبع، چاره‌ای برای آن اندیشیده شود. تدابیری که در ادامه ذکر می‌شوند به منظور کاهش درگیری با مشکلات در بهار می‌باشند: پاکسازی بدن با حجامت، فصد، قی و.. برای گریز از بیماری‌های بهاری و لذت بردن از لطافت و اعتدال مزاجی آن، هیچ چیز بهتر از پاکسازی بدن از اخلاط زمستانی نیست. اخلاطی که در زمستان ساکن و منجمد شده، به واسطه گرمی هوا به حرکت در آمده و برانگیخته می‌شود و به سمت اعضای ضعیف جاری شده و موجب بروز بیماری می‌شود، لازم است که در ابتدای فصل بهار و قبل از جنبش این اخلاط در حدی که ضرورت دارد به پاکسازی بدن پرداخت. در این پاکسازی، فرد باید بر اساس دلایل غلبه هر طبع و بسته به نیاز هر فرد و البته با مشورت طبیب، از حجامت، فصد، استفاده از مسهلات مناسب و قی بهره ببرد. این تدابیر، هم اخلاط فاسد را از بدن خارج می‌کنند و هم غلبه خون را می‌کاهند. اگر تدابیر فصل بهار، به شیوه‌های صحیح مورد توصیه طبع هر فرد انجام شوند، بهاری خوشایند را سپری خواهیم نمود و برای تابستانی کم درد سر و بدون بیماری آماده می‌شویم. تاکید می‌شود که در واقع تدابیر سلامتی در هر فصل، از فصل پیش از آن آغاز می‌شوند. @Teb340_ir @Teb340_ir
❤️سلام مولای من! ‌نفس ها در سینه مانده است.‌‌.. 💔میلادت آمده و تو هنوز نیامده ای... 🌺مهربان پدر بیا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تقویم 1401 یامهدی.pdf
9.45M
تقویم 1401 با احادیث مهدویت، تقدیم به شما 🌸 لطفا نشر بدید 🙏💐
چاره ای نبود، دو ظرف ماست خریدم با قیمت بیش تر از یک ماست معمولی. سرش را که باز کردیم کف کرده بود و ترش بود. آب ریختیم توی ماست که حداقل ترشی اش کمتر شود. کمی هم نمک زدیم که حداقل ترش مزه نباشد. رفته بودیم مسجد خرمشهر؛ یک زیلو پهن کردیم و سفره ای انداختیم. ماست که دیگر آب بود را ریختیم روی برنجمان و خوردیم. بعد از خوردن غذا، به راننده گفتیم ما را ببرید خرمشهر تا یک دوری بزنیم و اول ما را ببرید مزار شهدا. خرمشهر دیگر شهر نبود. عراقی ها همه ی خانه ها را خراب کرده بودند، آن قدر موشک و خمپاره زده بودند به شهر که گویا با بلدوزر همه ی خانه ها را کپه کپه و در یک جا جمع کرده بودند. شهر خرمشهر پر از خاکریز بود. از کنار این خاکریز ها با اتوبوس می رفتیم. اتوبوس بلند بود و دراز و وقتی از کنار خاکریز ها می رفت، بی آن که ما بخواهیم، سرک می کشید و عراقی ها را دید می زد. یک دفعه متوجه شدیم خمپاره می آید. از این کوچه رد می شدیم، پشت سرمان خمپاره می نشست. جلوتر که می رفتیم یک خمپاره دیگر. دلهره، نگرانی و ترس همراهمان بود. من و خانم بردبار و یکی دیگر که خاطرم نیست، در اتوبوس باردار بودیم.
عراقی ها دقیق ما را می دیدند، چون خمپاره ها نزدیک و نزدیک تر به ما می خورد. راننده اتوبوس فقط گاز می داد و خاک و سنگ و شن می خورد به شیشه های اتوبوس. یک ماشین جیپ جنگی خودش را به ما رساند. اتوبوس را نگه داشت و گفت: آقا با این همه زن و بچه کجا داری می ری؟ -هیچی جناب، داریم می ریم مزار شهدا. -این جا منطقه جنگیه. برگرد آقا، برگرد. عراقی ها دارن شما رو می زنند. با تندی به راننده گفت: داری زن و بچه مردم رو به کشتن می دی؟ کی بهت اجازه داد این جا بیای؟ دست و پاهایمان می لرزید. سر اتوبوس را برگرداند و دوباره رفتیم کنار مسجد خرمشهر. ما و اتوبوس کنار دیوار مسجد خرمشهر پناه گرفتیم تا ترسمان بریزد. یکی دو ساعت همان جا ماندیم. خوب شد که آن جیپ ارتشی ما را دید و برگرداند، وگرنه ما هم جزو شهدای همان مزار شهدایی می شدیم که برای زیارتش می رفتیم. غروب، هوا که خنک تر شد، به طرف اهواز به راه افتادیم. با شنیدن این اتفاق، گرچه حساسیت همسرانمان بیش تر شده بود، اما روزهای جمعه کارمان همین بود؛ با همان اتوبوس و یک سرباز به عنوان نگهبان، می رفتیم شهرهای خوزستان را می دیدیم. یک جمعه می رفتیم بُستان، یک جمعه سوسنگر، یک جمعه هم نماز جمعه اهواز. گاهی همه خانم ها می آمدند. گاهی تعدادمان کم بود و پشت تویوتای جنگی سوار می شدیم و می رفتیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیرینی_قندی :قسمت اول روغن جامد یا کره ۱۲۰ گرم پودر قند ۱۲۰ گرم آرد سفید قنادی ۱/۵ لیوان پودر هل یک ق چایخوری بکینگ پودر یک ق چایخوری ✦••┈❁🍟🍔❁┈••