eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد🇮🇷🏴
139 دنبال‌کننده
11هزار عکس
11.2هزار ویدیو
404 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شکست حمله ی نظامی آمریکا در طبس (۱۳۵۹) هجری شمسی نماهنگ طوفان شن به مناسبت سالروز واقعه طبس ┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈
🔸دعای روز بیست و چهارم 🍃اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ فِیهِ مَا یُرْضِیکَ وَ أَعُوذُ بِکَ مِمَّا یُؤْذِیکَ وَ أَسْأَلُکَ التَّوْفِیقَ فِیهِ لِأَنْ أُطِیعَکَ وَ لا أَعْصِیَکَ یَا جَوَادَ السَّائِلِینَ🌷 🍃خدایا! امروز آنچه که خشنودی توست از تو مسئلت دارم و از آنچه موجب آزار توست به تو پناه می برم و امروز توفیق اطاعت و گناه نکردن را از تو می خواهم ای بخشنده درخواست کنندگان
حدیث ماه بندگی 🌷پيامبر خدا صلى الله عليه وآله: 🌷كسى كه در رمضان آمرزيده نشود، در كدام ماه آمرزيده مى شود؟ مَنْ لم يُغفَرْ لَهُ في شَهرِرمضانَ ففِي أيِّ شهرٍ يُغفَرُ لَهُ؟ 🌷ميزان الحكمه جلد۴ صفحه ۵۲۱ ┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈
‌❤️چقدر پر می کشد دلم 🕊به هوای تو... 🌱سلام آقا جان... بیا و حال و هوای دلمان را عوض کن...🌱
🔴 ✍️حجت الاسلام رنجبر: 💠 شما مغازه‌های کیف فروشی زنانه را دیده‌اید که چقدر قشنگ کیف‌ها در آنجا آویزان شده‌اند، اما در آن را که باز می‌کنید، می‌بینید داخل آن پر از کاغذ و روزنامه باطله است. وقتی شما کاغذهای باطله را بیرون می‌ریزید، کیف‌ها هم از آن قواره و شکلی که دارند می‌افتند. ولی وقتی که همین کاغذهای باطله را مچاله می‌کنید و در کیف فرو می‌برید، کیف شکل می‌گیرد. خشم و هم زباله زندگی است، وقتی آن را بیرون می‌ریزیم و بروز می‌دهیم خودمان زشت می‌شویم و از قیافه انسانی می‌افتیم، دیده‌اید کسی که عصبانی می‌شود چهره‌اش زشت می‌شود ولی وقتی همین خشم را به خاطر خدا فرو می‌برید پیدا می‌کنید. 🆔 @khanevadeh_313
💠اداره آموزش های آزاد و کوتاه مدت جامعه‌الزهرا(س) برگزار می کند: ✨ یازدهمین فراخوان شرکت در دوره‌های مجازی کوتاه مدت جامعه‌الزهرا(س) ✳️ فراخوان 5 دوره آنلاین و 5 دوره آفلاین 🎋 ویژه عموم بانوان 📲 ثبت نام در دوره‌ها از طریق مراجعه به پیوند: http://borhan.jz.ac.ir/paziresh_doreha ☑️ کانال اداره آموزش های آزاد و کوتاه مدت جامعه‌الزهرا(س): https://eitaa.com/borhan_jz 🗓 مهلت ثبت نام: 10 اردیبهشت 🌹
🔴 💠 مردی شبی را در خانه‌ای روستایی می‌گذراند. پنجره‌های اتاق باز نمی‌شد. نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمی‌توانست آن را باز کند. با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد و سراسر شب را راحت خوابید. صبح روز بعد فهمید که شیشه کمد کتابخانه را شکسته است و همه‌ی شب، پنجره بسته بوده است! 💠 او تنها با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود!! 💠 افکار از جنس انرژی‌اند و انرژی، کار انجام می‌دهد. در زندگی همیشه مثبت‌اندیش باشید. 💠 با افکار مثبت و شکرگزاری، زندگی‌ را برای خود بهشت کنید و از آن لذت ببرید. 🆔 @khanevadeh_313
《بسم الله الرحمن الرحیم 》 ☆سلام امام زمانم ☆ ♧السلام علیک بجوامع السلام ○اندر آیینه ی دل، عکس شهی می طلبم ♤به حریم حرم دوست، رهی می طلبم ○روز و شب ناله زنان، ندبه کنان، اشک فشان ♤از خدا دیدن رخسار مهی می طلبم عجل لولیک الفرج ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ سلام صبح شما هم بخیر
راهکارهای 😍 در 👈جزء " بیست و چهارم" قرآن کریم 👆👆👆 التماس دعا🤲 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
بغلش کرد. برد داخل حیاط شنی خانه و دوباره آورد بالا. فاطمه قبول نکرد بماند. من صحبت کردم و برادرش را بهانه کردم. باز قبول نکرد. بالاخره علی آقا گفت: لباس فاطمه را بپوشون، با خودم ببرمش. نمی ذاره از در خونه برم بیرون. -کجا می خوای ببریش؟ تو باید برای مردم سخنرانی کنی. یک نگاهی به صورت غم زده و خیس از اشک فاطمه انداخت و گفت: اشکال نداره، لباسش را بپوشون، می برمش. -اشکال نداره. تو برو، یک کم گریه می کنه آروم می شه، الکی لج کرده. انگار خودش لج کرده باشد، گفت: نه، می برمش. لباس فاطمه را پوشاندم. پدر و دختر از خانه بیرون رفتند. همیشه همین طور بود. هیچ وقت هیچ کداممان را بی رضایت ترک نمی کرد. سعی می کرد طوری رفتار کند و حرف بزند که من یا فاطمه به او بگوییم: خیالت راحت، برو خداحافظ. وقتی با فاطمه رفت تشییع جنازه، فامیل های علی آقا همه بودند؛ بچه به بغل که او را دیدند، تعجب کردند. -آقای خداداد! با دخترت اومدی؟ با بچه؟ این جا که جای بچه نیست. بچه را برای چی آوردی؟ جواب داده بود: خب چه کار کنم؟ دختره دیگه. ناز داره. قبول نکرد، من هم دل نداشتم، وقتی داره گریه می کنه از خونه بیام بیرون. کاری نداره بهم.
پدرشوهرم در مراسم بود. وقت سخنرانی، فاطمه را سپرد دست پدربزرگش و ایستاد پشت میکروفن و چند کلمه ای درباره شهدا و خصوصیات شهید، جبهه، جنگ، انقلاب و امام صحبت کرد. کمی هم پیش مادر شهید نشست و با فاطمه برگشت خانه. شهریور ماه رسیده بود. تب جبهه داغ بود. با همه ی دلبستگی هایی که برایش ساخته بودیم، هنوز شوق و ذوق جبهه رفتن هایش را داشت. وقتی نزدیک عملیات می شد، حتی منی که با دو بچه در خانه بودم و فقط از تلویزیون و رادیو خبرها را دنبال می کردم، یک شور و شوق جدیدی را حس می کردم؛ چه برسد به او و دوستان همرزمش که همیشه در جبهه بودند و گوش به زنگ عملیات. روز رفتنش رسید. طبق معمول وسایلش را جمع کرد. چشم هایش یک طوری می شد. در صورتش نه غم بود و نه شادی؛ یک صورت دلواپس. حسین را بوسید. به من سفارش کرد. با فاطمه بازی کرد و به سبک و سیاق پدرانه اش از او اجازه گرفت و فاطمه رضایت داد که برود و رفت. دو ساعتی گذشت. صدای درآمد. درست شبیه صدای زنگی که علی آقا می زد. تا صدای در را شنیدم، به خودم گفتم: اِ! علی آقاست! در را باز کردم. دیدم یک جعبه بزرگ به بغل آمد داخل. فاطمه بال درآورده بود و دوید. -بابایی اومد. بابایی اومد. -اینا چیه اُوردی خونه؟! -هیچی رفتم سپاه، برای رفتن چند ساعتی وقت داشتم. تعاونی سپاه باز بود. یک سری خرت و پرت خریدم، گفتم بیارم براتون.
هدایت شده از 🍏طب شیعه🌿
✅فواید بازی کودک با خاک در روانشناسی رشد: 1. تقویت سیستم ایمنی 2. ترشح هورمون سروتونین در مغز و افزایش شادی و نشاط. 3. تقویت رشد هوش ریاضی، فضایی و هوش هیجانی 4. رشد خلاقیت 5. توانایی بیشتر برای حل مشکلات 6. افزایش آرامش کودک ۷. افزایش عزت نفس و... پیامبر مهربانی(ص): خاک، بهار کودکان است. 📚معجم الکبیر6:140 ☜【طب شیعه】 🍏 @tebshia20🌿