✍ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_شانزدهم
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را میگرفت که صدای بسمه در گوشم شکست:
«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!»
و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او #هوس شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد:
«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!»
💠 ای کاش به جای این هیولا، سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشیاش با همان زبان دست و پا شکسته #عربی به گریه افتادم:
«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...»
اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد:
«اگه میخوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!»
💠 نفهمیدم چه میگوید و دلم خیالبافی کرد میخواهد #فراریام دهد که میان گریه خندیدم و او میدانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد:
«اگه شده شوهرت رو سر میبُره تا به تو برسه!»
احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینهام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر #شیعیان داریا نقشهای کشیده بود و حکمم را خواند:
«اگه میخوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!»
💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد:
«نمیدونم تو چه #وهابی هستی که هیچی از #جهاد نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی!
اما اگه اونقدر به #خدا و رسولش ایمان داری که نمیخوای رافضیها داریا رو هم مثل #کربلا و #نجف و #زینبیه به کفر بکشونن، امشب با من بیا!»
از گیجی نگاهم میفهمید حرفهایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد:
«این شهر از اول #سُنی نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا میکنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده #رافضی مهاجرت کردن اینجا!»
💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ میکرد که فاتحه جانم را خواندم و او بیخبر از حضور این رافضی همچنان میگفت:
«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن!
ما باید مقاومت رافضیها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن #ارتش_آزاد، رافضیها این شهر رو اشغال میکنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی میبرن!»
نمیفهمیدم از من چه میخواهد و در عوض، ابوجعده مرا میخواست که از پشت در صدا رساند:
«پس چرا نمیاید بیرون؟»
💠 از #وحشت نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد:
«الان با هم میریم حرم!»
سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت:
«اینجوری هم در راه خدا #جهاد میکنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!»
تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد میکرد و او نمیفهمید این جنازه، جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد:
«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!»
💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا #شیطان شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه می گفت :
«امروز که رفتی #تظاهرات نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضیها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضیها تو حرم مراسم دارن!»
سالها بود نامی از ائمه #شیعه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام #امام_صادق (علیهالسلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت.
💠 انگار هنوز #زینب مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر میزد که پایم برای بیحرمت کردن #حرم لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار میکردم که ناچار از اتاق خارج شدم.
ابو جعده میترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبالمان به راه افتاد
💠 با چشمانم دور خودم میچرخیدم بلکه فرصت #فراری پیدا کنم و هر قدمی که کج میکردم میدیدم ابوجعده کنارم خرناس میکشد.
وحشت این نامرد که دورم میچرخید و مثل سگ لَهلَه میزد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد #حرم مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد.
💠 بسمه خیال میکرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد میگفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت:
«میخوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_هفدهم
💠 گنبد روشن #حرم در تاریکی چشمانم میدرخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت میبارید که با صدایی آهسته خبر داد:
«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!»
و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاهمان میکردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد #عملیاتی همراهمان آمده است.
بسمه روبندهاش را پایین کشید و رو به من تذکر داد:
«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!»
با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بیاختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد:
«کل #رافضیهای داریا همین چند تا خونوادهایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!»
💠 باورم نمیشد برای آدمکشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این #شیعیان قند آب میشد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد:
«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو بههم بریزیم، دیگه بقیهاش با ایناس!»
نگاهم در حدقه چشمانم از #وحشت میلرزید و میدیدم وحشیانه به سمت حرم قُشونکشی کردهاند که قلبم از تپش افتاد.
ابوجعده کمی عقبتر آماده ایستاده و با نگاهش همه را میپایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز میخواند:
«امشب انتقام فرحان رو میگیرم!»
💠 دلم در سینه دست و پا میزد و او میخواست شیرم کند که برایم اراجیف میبافت:
«سه سال پیش شوهرم تو #کربلا تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم! تو هم امشب میتونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!»
از حرفهایش میفهمیدم شوهرش در عملیات #انتحاری کشته شده و میترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدمهایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید:
«چته؟ دوباره ترسیدی؟»
💠 دلی که سالها کافر شده بود حالا برای حرم میتپید، تنم از ترس تصمیم بسمه میلرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد:
«فقط کافیه چارتا #مفاتیح پاره بشه تا تحریکشون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همهشون رو میفرستن به درک!»
چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله میکشید و نافرمانی نگاهم را میدید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بیرحمانه #تهدیدم کرد:
«میخوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه #ترکیه رو میده و عقدت میکنه!»
💠 نغمه #مناجات از حرم به گوشم میرسید ومیدانستم ابوجعده دست از سرم بر نمیداشت که مظلومانه زمزمه کردم:
«باشه...»
و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید.
باورم نمیشد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد #خدا باشد که مرتب لبانش میجنبید و #قرآن میخواند.
پس از سالها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانیام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت میخواستم وارد حرم دختر #حضرت_علی (علیهالسلام) شوم که قدمهایم میلرزید.
💠 عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای #نوحه از سمت مردان به گوشم میرسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانیام را پاره کرد.
پرچم عزای #امام_صادق(علیهالسلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بیشرمانه صدایش را بلند کرد:
«جمع کنید این بساط #کفر و شرک رو!»
صدای مداح کمی آهستهتر شد، زنها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید:
«شماها به جای قرآن، مفاتیح میخونید! این کتابا همه شرکه!»
💠 میفهمیدم اسم رمز عملیات را میگوید که با آتش نگاهش دستور میداد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم میلرزید و زنها همه مبهوتم شده بودند.
با قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید #قربانی این معرکه میشدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید:
«این نسخههای کفر و شرک رو بسوزونید!»
💠 دیگر صدای #روضه ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمتمان آمدند و بسمه فهمیده بود نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک #شیعیان کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوریکه نالهام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم.
روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم میپیچیدم و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه ظاهرسازی میکرد:
«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!»
و بلافاصله صدای #تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_شانزدهم
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را میگرفت که صدای بسمه در گوشم شکست:
«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!»
و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او #هوس شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد:
«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!»
💠 ای کاش به جای این هیولا، سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشیاش با همان زبان دست و پا شکسته #عربی به گریه افتادم:
«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...»
اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد:
«اگه میخوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!»
💠 نفهمیدم چه میگوید و دلم خیالبافی کرد میخواهد #فراریام دهد که میان گریه خندیدم و او میدانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد:
«اگه شده شوهرت رو سر میبُره تا به تو برسه!»
احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینهام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر #شیعیان داریا نقشهای کشیده بود و حکمم را خواند:
«اگه میخوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!»
💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد:
«نمیدونم تو چه #وهابی هستی که هیچی از #جهاد نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی!
اما اگه اونقدر به #خدا و رسولش ایمان داری که نمیخوای رافضیها داریا رو هم مثل #کربلا و #نجف و #زینبیه به کفر بکشونن، امشب با من بیا!»
از گیجی نگاهم میفهمید حرفهایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد:
«این شهر از اول #سُنی نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا میکنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده #رافضی مهاجرت کردن اینجا!»
💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ میکرد که فاتحه جانم را خواندم و او بیخبر از حضور این رافضی همچنان میگفت:
«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن!
ما باید مقاومت رافضیها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن #ارتش_آزاد، رافضیها این شهر رو اشغال میکنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی میبرن!»
نمیفهمیدم از من چه میخواهد و در عوض، ابوجعده مرا میخواست که از پشت در مستانه صدا رساند:
«پس چرا نمیاید بیرون؟»
💠 از #وحشت نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد:
«الان با هم میریم حرم!»
سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت:
«اینجوری هم در راه خدا #جهاد میکنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!»
تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد میکرد و او نمیفهمید این جنازه، جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد:
«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!»
💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا #شیطان شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد:
«امروز که رفتی #تظاهرات نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضیها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضیها تو حرم مراسم دارن!»
سالها بود نامی از ائمه #شیعه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام #امام_صادق (علیهالسلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت.
💠 انگار هنوز #زینب مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر میزد که پایم برای بیحرمت کردن #حرم لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار میکردم که ناچار از اتاق خارج شدم.
چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و میترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبالمان به راه افتاد و حتی از پشت سر، داغی نگاهش تنم را میسوزاند.
💠 با چشمانم دور خودم میچرخیدم بلکه فرصت #فراری پیدا کنم و هر قدمی که کج میکردم میدیدم ابوجعده کنارم خرناس میکشد.
وحشت این نامرد که دورم میچرخید و مثل سگ لَهلَه میزد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد #حرم مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد.
💠 بسمه خیال میکرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد میگفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت:
«میخوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_هفدهم
💠 گنبد روشن #حرم در تاریکی چشمانم میدرخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت میبارید که با صدایی آهسته خبر داد:
«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!»
و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاهمان میکردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد #عملیاتی همراهمان آمده است.
بسمه روبندهاش را پایین کشید و رو به من تذکر داد:
«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!»
با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بیاختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد:
«کل #رافضیهای داریا همین چند تا خونوادهایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!»
💠 باورم نمیشد برای آدمکشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این #شیعیان قند آب میشد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد:
«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو بههم بریزیم، دیگه بقیهاش با ایناس!»
نگاهم در حدقه چشمانم از #وحشت میلرزید و میدیدم وحشیانه به سمت حرم قُشونکشی کردهاند که قلبم از تپش افتاد.
ابوجعده کمی عقبتر آماده ایستاده و با نگاهش همه را میپایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز میخواند:
«امشب انتقام فرحان رو میگیرم!»
💠 دلم در سینه دست و پا میزد و او میخواست شیرم کند که برایم اراجیف میبافت:
«سه سال پیش شوهرم تو #کربلا تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم! تو هم امشب میتونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!»
از حرفهایش میفهمیدم شوهرش در عملیات #انتحاری کشته شده و میترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدمهایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید:
«چته؟ دوباره ترسیدی؟»
💠 دلی که سالها کافر شده بود حالا برای حرم میتپید، تنم از ترس تصمیم بسمه میلرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد:
«فقط کافیه چارتا #مفاتیح پاره بشه تا تحریکشون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همهشون رو میفرستن به درک!»
چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله میکشید و نافرمانی نگاهم را میدید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بیرحمانه #تهدیدم کرد:
«میخوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه #ترکیه رو میده و عقدت میکنه!»
💠 نغمه #مناجات از حرم به گوشم میرسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمیداشت که مظلومانه زمزمه کردم:
«باشه...»
و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید.
باورم نمیشد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد #خدا باشد که مرتب لبانش میجنبید و #قرآن میخواند.
پس از سالها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانیام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت میخواستم وارد حرم دختر #حضرت_علی (علیهالسلام) شوم که قدمهایم میلرزید.
💠 عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای #نوحه از سمت مردان به گوشم میرسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانیام را پاره کرد.
پرچم عزای #امام_صادق(علیهالسلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بیشرمانه صدایش را بلند کرد:
«جمع کنید این بساط #کفر و شرک رو!»
صدای مداح کمی آهستهتر شد، زنها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید:
«شماها به جای قرآن، مفاتیح میخونید! این کتابا همه شرکه!»
💠 میفهمیدم اسم رمز عملیات را میگوید که با آتش نگاهش دستور میداد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم میلرزید و زنها همه مبهوتم شده بودند.
با قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید #قربانی این معرکه میشدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید:
«این نسخههای کفر و شرک رو بسوزونید!»
💠 دیگر صدای #روضه ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمتمان آمدند و بسمه فهمیده بود نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک #شیعیان کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوریکه نالهام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم.
روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم میپیچیدم و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه ظاهرسازی میکرد:
«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!»
و بلافاصله صدای #تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🔸✨🔸✨🔸✨🔸✨🔶✨🔶
#پرسش⁉️
💠 نيّت خواندن #نمازشب داشتم امّا خوابم برد، خیلی ناراحت شدم. آیا از داشتن این نیت ثوابی هم می برم؟ 💠
✅🔹 #امام_صادق عليه السلام: بنده، در روز #نيّت مىکند که شب، #نماز[شب] بخواند، امّا خوابش مىبَرد.
🔆خداوند،
نمازش را براى او #ثبت مىکند
و نفس کشيدنش را #تسبيح مىنويسد و
خوابش را براى او، #صدقه قرار مىدهد.🔆
📚 بحارالأنوار ، ج 70 ، ص 206.
••❥⚜︎-----------
✨آغاز سال (حساب اعمال) شب قدر است.
در آن شب برنامه سال آینده نوشته می شود.
#امام_صادق علیه السلام
📚وسائل الشیعه، ج ٧ص ٢٥٨ ح ٨
حالا كه صفر شد حسابمان
حالا كه همه چيز از اول حساب مى شود
مى خواهم سالنامه ام پر شود از روشنى
از نام زيبايتان
پر شود از نيكى و خوش عهدى و خوش خُلقى
مراعات بى نظيرى شود از همه ى زيبايى ها
حالا كه پايش امضاى زرين حجت خداست حيف است غير از راستى و مهربانى در آن ثبت شود ✨💫
خدا كند نوشته باشند زيارت كربلا ... زيارت نجف و كاظمين و سامرا ...
زيارت مشهد و ... زيارت خانه ى خدا ... زيارت پيامبر و بقيع هم گذاشته باشند 🙏
بعد نوشته باشند روزى حلال، سلامتى و سربلندى، رزق وسيع، مادى و معنوى شما كه دستتان به كم ﻧمى رود ...
بنويسند خادم الحسين خادم الزهرا خادم الحجة ...
هر كدام را بنويسند برايم افتخار است ...
هرچه را بنويسند فرقى نمى كند آنچه فرق مى كند لبخند شماست
خدا كند طورى بنويسند كه تابش لبخندتان را روى نامه ى عملم ببينم
بگوييد او هواى دوستان ما را داشت
ما هم هوايش را داريم
#سلام بر زيباترين آغاز
#امام_عصر عليه السلام
#دعوت_به_نماز
🌳 #امام_صادق عليه السلام :
هر كس كارگری را به كار گيرد و او را از شركت در #نماز_جمعه باز دارد ، گناهش را به عهده گرفته است [نماز جمعه در زمان حضور امام معصوم واجب است و ترک آن گناه دارد] و اگر او را باز ندارد ، در اجر او شريک است.
🌳 «مَنِ استَأجَرَ أجيراً ثُمَّ حَبَسَهُ عَنِ الجُمُعَةِ يَبوَءُ بِإثمِهِ وَ إن كانَ هُوَ لَم يَحبِسهُ اشتَرَكا فِي الأجرِ»
(تهذيب الأحكام ، ج ۲، ص ۱۷۵)
🥀 برگزاری کلاس در دبیرستان و دانشگاه و همزمان با #اذان و همچنین نگه داشتن کارگر در خط تولید کارخانه در وقت نماز، توهین به دستور خداوند است. چون خدا می فرماید :
«حیّ علی الصّلاة» بشتاب به سوی نماز اول وقت.
🥀 ولی ما به گونه ای غیر مستقیم مانع اجرای این دستور خدا میشویم به بهانه این که «نماز اول وقت مستحب است» در حالیکه بدون داشتن عذر موجه، دستور خدا را زمین زده ایم.
🌷 یادمان باشد #امیرالمؤمنین و امام حسین علیهماالسلام جنگ با دشمن و #امام_رضا علیه السلام مناظره علمی با دشمن را به خاطر نماز اول وقت رها کردند.
🌷 باید صدا و سیما هنگام نماز اول وقت از پخش برنامه های جذاب خودداری کنند، چون اینها مانع اقامه نماز اول وقت می شود.
📚 #استاد_علینقیفقیهی ، شیوههای ترغیب و جذب به نماز، خلاصه ای از صفحه ۱۴۸.
مرکزتخصصینماز 🕋 @namazmt
#معارف_نماز
💠 #نماز طولانی بخوان 💠
🌳 سعی کن [نماز و] سجده هایت را طولانی تر کنی. نگو : «زودتر نماز را تمام کنم تا به فلان کارم برسم» نگو : «بروم مغازه دیر شده است الان مشتری ها را از دست می دهم»
🌳 نگران نباش، #سجده را کمی طولانی کن [از رکوع و سجده و تعقیبات نماز کم نگذار]
آن مشتری که باید حسابی تو را به نوا برساند میآید، دو دقیقه دیرتر می آید، همه کارها دست خداست.
🌳 #امام_صادق علیه السلام می فرماید: اگر بنده عجله کند (و از در خانه خدا زود بلند شود) تا به دنبال حاجتش برود خدا می گوید آیا بنده هم نمی داند که من باید حوائج را برآورده کنم؟!
🌳 «إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا عَجَّلَ فَقَامَ لِحَاجَتِهِ، يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى: أَ مَا يَعْلَمُ عَبْدِي أَنِّي أَنَا اللَّهُ الَّذِي أَقْضِي اَلْحَوَائِجَ» (اصول کافی جلد ۲ صفحه ۴۷۴)
📚 #استاد_پناهیان ، چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ صفحه ۸۰.
#آثار_نماز
💠 همراهی با فرشتگان 💠
🔹 #امام_صادق علیه السلام به نقل از پدر بزرگوارشان از حضرت علی علیه السلام روايت ميكنند:
🔺 لِلْمُصَلِّی ثَلَاثُ خِصَالٍ مَلَائِكَةٌ حَافِّينَ مِنْ قَدَمَيْهِ إِلَى أَعْنَانِ السَّمَاءِ وَ الْبِرُّ يَنْتَثِرُ عَلَيْهِ مِنْ رَأْسِهِ إِلَى قَدَمِهِ وَ مَلَكٌ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ يَسَارِهِ
🔺 فَإِنِ الْتَفَتَ قَالَ الرَّبُّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَى خَيْرٍ مِنِّي تَلْتَفِتُ يَا ابْنَ آدَمَ
🔺 لَوْ يَعْلَمُ الْمُصَلِّی مَنْ يُنَاجِی مَا انْفَتَلَ
📒 وسائل الشيعة، ج7، ص289.
🔸 چون نمازگزار به #نماز می ايستد براى او سه ويژگي رخ ميدهد: فرشتگانی او را از جاى پاهايش تا آسمان احاطه می كنند، و از آسمان بر سرش رحمت و نيكى فرو میریزد و فرشته ای از سمت راست و چپ بر او گماشته مى شود.
🔸 در این حال اگر نمازگزار توجه خود را از دست بدهد خدای تبارک و تعالی ندا مى دهد: بهتر از من کسی را یافته ای که به او توجه می کنی؟
🔸 اگر نمازگزار می دانست با چه كسى مشغول مناجات است خسته و آزرده نمى شد.
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
┏━━━━━━━━🌼🍃━┓
@namazmt
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
🌳 فضلیت ذکر #صلوات 🌳
🕯 عن عبد السلام بن نعيم: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: إنّي دَخَلتُ البَيتَ و لَم يَحضُرني شَيءٌ مِنَ الدُّعاءِ إلَا الصَّلاةُ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ.
🕯 فَقالَ: أما إنَّهُ لَم يَخرُج أحَدٌ بِأَفضَلَ مِمّا خَرَجتَ بِهِ.
💧 عبد السلام بن نعيم: به #امام_صادق عليه السلام گفتم: من به خانه (كعبه) در آمدم؛ امّا هيچ دعايى جز درود فرستادن بر محمّد و خاندان محمّد، به يادم نيامد.
💧 فرمود: «بدان كه هيچ كس با چيزى (و پاداشى) برتر از آنچه تو با آن بيرون آمدى، بيرون نيامده است».
📚 بحار الانوار، ج 99، ص 369.
👌 ذکر شریف صلوات در #مقدمات نماز مثل اذان و #مقارنات نماز مثل رکوع و سجده قنوت و تشهد و #تعقیبات مشترکه همه نماز ها گفته میشود به طوری که نماز با ذکر صلوات قرین شده است.
#معارف_ذکر_های_نماز #حدیث
مرکزتخصصینماز 🕋 @namazmt
202030_1569169686.mp3
11.19M
#یا_فاطمه_الزهرا
#امام_صادق
#حاج_قاسم
🌹#راه_نجات🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤با اجرای :اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت : #سوره_شرح
🎶تدوین : عمو قصه گو
📚منبع : قصه های خیلی قشنگ
https://eitaa.com/joinchat/1409548311C6b48882918
🔰کپی با صلوات 🔰
4⃣5⃣1⃣
حاجسیدمجید_بنیفاطمه_از_آسمون_چشمام_بارون_غم_میباره_.mp3
5.82M
#زمینه
◾️📝 از آسمون چشمام بارون غم میباره...
🎤 حاجسیدمجید بنی_فاطمه
▪️ایام شهادت #امام_صادق
#امام_صادق #مرثیه_امام_صادق
ای کاش که من همیشه عاشق باشم
یک شیعه ی باوفا و لایق باشم
از حضرت حق خواسته ام تا به ابد
مشمول عطا و لطف صادق(ع) باشم
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان 💔
♥️ از #امام_صادق علیه السلام سوال شد:
🍃 پاداش کسى که خودش به دلیل بیمارى (یا کم توفیقی) به زیارت امام حسین علیه السلام نمیرود، امّا دیگرى را به سوى کربلا راهی مى کند، چیست؟
فرمودند:
🍃 «خداوند، در برابر هر درهمى که خرج میکند، مانند کوه احد، برایش نیکى مى نویسد و چندین برابر آنچه هزینه کرده، در عوض به او میدهد و بلاهایى را که فرود آمده تا به او برسد، از او دور می کند و مالش حفظ مىشود».
📖 کامل الزیارات، ص ۱۲۴
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#تفسیر_قران_جلسه_34
🌹 آیات۲۷تا۳۰سوره مائده- بخش۲
وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَى ءَادَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَم ْيُتَقَبَّلْ مِنَ الْأَخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (۲۷)
لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَآ أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ ۖ إِنِّيٓ أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ (۲۸)
إِنِّيٓ أُرِيدُ أَنْ تَبُوٓأَ بِإِثْمِی وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ ۚ وَذَٰلِكَ جَزَآؤُ الظَّالِمِينَ (۲۹)
فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ (۳۰)
🔴 در جلسه قبلی ترجمه آیات و کلمات بیان شد و در این جلسه به شرح آیات می پردازیم.
📚 #ماجرای_هابیل_و_قابیل
این آیات همانند سایر آیات سوره مائده در مدینه نازل شده است و داستان دو فرزند حضرت آدم علیه السلام، و قتل يكى به وسيله ديگرى، شرح داده شده است و شايد ارتباط آن با آيات گذشته كه درباره بنى اسرائيل بود اين است كه انگيزه بسيارى از خلافكاريهاى بنى اسرائيل مسئله #حسادت بود، و خداوند در اينجا به آنها گوشزد مى كند كه سرانجامِ حسد چگونه ناگوار و مرگبار مى باشد كه حتّى به خاطر آن برادر دست به قتل برادر خود می زند. که به پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید که ماجرای دو پسر حضرت آدم علیه السلام را بر بنی اسرائیل بخواند که قرآن مى فرمايد: «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ؛ و داستان واقعی دو پسر آدم را بر آنها بخوان.»
ذكر كلمه «بالحقّ» ممكن است اشاره به اين می باشد كه سرگذشت این دو برادر در تورات تحریف شده با خرافاتى آميخته شده است، امّا آنچه در #قرآن آمده عين واقعيّتى است كه روى داده است.
سپس به شرح داستان مى پردازد و مى فرماید: «إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْأخَرِ؛ زمانی که هر دو، قربانی پیش آوردند، پس از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد.» در روایات آمده است كه #هابیل، دامدار بود و بهترین گوسفند خود را براى قربانى آورد. و #قابیل، كشاورز بود و بدترین قسمت زراعت خود را براى انفاق در راه خدا برگزید. #قرآن در آیات دیگر مى فرماید: هرگز به خیر نمى رسید، مگر آنكه از آنچه دوست دارید انفاق كنید.
#امام_صادق علیه السلام فرمود: انگیزه قتلِ قابیل، #حسادت او نسبت به پذیرش قربانى هابیل بود. همين موضوع سبب شد #قابیل كه عملش قبول نشده بود برادرش هابیل را تهديد به قتل كند. «قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ: گفت تو را خواهم کشت.» امّا #هابیل او را نصيحت كرد كه اگر چنين جريانى پيش آمده گناه من نيست بلكه ايراد متوجّه خود تو است كه عملت با تقوا همراه نبوده است «و قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ؛ و گفت: خداوند تنها از افراد با تقوا قبول می کند.»
سپس #هابیل گفت: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ؛ قطعا اگر تو برای کشتن من دستت را به سوی من دراز کنی، من هرگز برای کشتن تو دستم را دراز نمی کنم؛ زیرا من از خداوند، پروردگار جهانیان می ترسم.» همچنین #هابیل گفت: «إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ؛ قطعا من می خواهم به گناه من و گناه خودت (به سوی خدا) باز گردی.» امام محمد باقر علیه السلام فرمود: هر که عمدا مؤمنی را بکشد، خداوند همه گناهان مقتول را به حساب قاتل ثبت می کند و مقتول را از گناهان پاک می کند. و در اینجا هابیل به برادرش می گوید اگر من را بکشی هم گناهان من و هم گناهان خودت را به دوش خواهی کشید و اینگونه به سوی #خدا باز می گردی.
«فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظّالِمِينَ؛ و در نتیجه از اهل جهنم خواهی بود؛ و این کیفر ستمکاران است.» اما متأسفانه این نصیحت ها در نفس سرکش قابیل که پر از #حسادت و #خشم بود اثر نکرد «فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ: پس نفس او، کشتن برادرش را در نظرش آسان جلوه داد.» «فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ: پس او را کشت و از زیانکاران شد.» چه زيانى از اين بالاتر كه #عذاب_وجدان و مجازات الهى و نام ننگين را تا دامنه قيامت براى خود خريد.
◀️ پیام های آیات در جلسه بعدی..
✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
حاجمهدی_رسولی_دلم_شکسته_و_دوباره_زائر_مدینهام_.mp3
16.61M
دلم شکسته و دوباره زائر مدینه ام
تو مسجد النبی خودم رو دارم میبینم
#امام_صادق
#شهادت_امام_صادق
#شیعه
#مذهب_جفری
#مهدی_رسولی
سه راه عاقبت بخیری.pdf
347.8K
#امام_صادق علیه السلام
💠سه راه عاقبت بخیری در کلام امام صادق علیه السلام 💠
‼️ متن منبر ولادت با سعادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و #امام_صادق علیه السلام
#هفته_وحدت
بسم الله الرحمن الرحیم
#تفسیر_قران_جلسه_۱۵
🌹 آیه ۱۹ سوره اعراف
💥وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلَا مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لَاتَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالمِينَ
#ترجمه: و اى آدم! تو و همسرت در آن باغ ساكن شو و از هرجا خواستید بخورید، و نزدیک این درخت نشوید كه از ستمكاران خواهید شد.
🌷 #َزَوْجُكَ: همسرت
🌷 #كُلَا: بخورید
🌷 #حَيْثُ: از هر جا
🌷 #شِئْتُمَا: خواستید
🌷 #لَا_تَقْرَبَا: نزدیک نشوید
🌷 #شجَرَة: درخت
این آیه در #مکه نازل شده است.
از اين به بعد فصل ديگرى از سرگذشت آدم را بيان مى كند،
نخست #خداوند به آدم و همسرش دستور مى دهد كه: «وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ: و ای آدم! تو و همسرت در آن باغ ساکن شو» از اين جمله چنين استفاده مى شود كه #آدم و حوّا در بدو خلقت در بهشت نبودند؛ سپس به سوى بهشت راهنمايى شدند.
در اين هنگام، نخستين تكليف و امر و نهى پروردگار به اين صورت، صادر شد: «فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمِينَ: و از هر جا خواستید بخورید و نزدیک این درخت نشوید که از ستمکاران خواهید شد» #امام_صادق علیه السلام فرمود: بهشت آدم، یكى از باغهاى دنیا بوده است. زیرا در بهشت موعود، امر و نهى و تكلیف وجود ندارد.
🔹پيام های آیه ۱۹ سوره اعراف
✅ ابتدا موارد مجاز و راه های صحیح را باز كنید، سپس موارد ممنوع را گوشزد كنید.
✅ نزدیک شدن به #حرام و مناطق ممنوعه ى احكام الهى، آلودگى به گناه را به دنبال دارد.
✅ با بودن راه مجاز «فَكُلا»، راه ممنوعه رفتن ظلم است.
✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
🔴 روزه دار واقعی کیست؟!
✍ #امام_صادق(ع):
روزه، تنها دست كشيدن از طعام نيست، بلکه شرایطی دارد كه با رعايت آنها، روزه کامل می گردد. یعنی هنگامى كه روزه گرفتید
🔹زبان خود را نگه داريد.
🔸ديدگانتان را از ناروا بپوشانید،
🔹با يكديگر نزاع نكنيد.
🔸حسد نورزید.
🔹غيبت نكنيد.
🔸با هم بحث و جدل نکنید.
🔹به زیردستان خود دشنام و ناسزا مگویيد،
🔸و روزه هر روزتان با روز دیگر فرق داشته باشد.
📚کافی، ج4، ص 87
#روزه
به گنج الهی بپیوندید 🌹👇
@ganj_elihy 🦋🦋
تصویری از رهبر انقلاب در کنار مادر مکرمه شان مرحومه خدیجه میردامادی
مادر رهبر معظم انقلاب بانو «خدیجه میردامادی» نسل نهم میرداماد و نسل سیودوم #امام_صادق سلام الله علیه است که در سن ۲۰ سالگی با آقاسیدجوادخامنه ای ازدواج کرد و صاحب پنج فرزند شد که یکی از آنها رهبر معظم انقلاب ایران است.
آیتالله سیدجواد خامنهای، پس از فوت همسر اولش که سه دختر به نامهای علویه، بتول و فاطمهسلطان از او به یادگار داشت، در سال ۱۳۱۳ شمسی با خدیجه میردامادی ازدواج کرد.
بانو خدیجه در ۲۰ سالگی به همسری آیتالله سیدجوادخامنهای درآمد و صاحب چهار پسر و یک دختر به نامهای سیدمحمد، سیدعلی، سیدهادی، سیدمحمدحسن و بدرالسادات معروف به بیبی رباب شد.
مادر مکرمه رهبر معظم انقلاب در روز ۲۲ آذرماه سال ۱۳۶۸ در سن ۷۵ سالگی، بر اثر ایست قلبی دارفانی را وداع گفت و پیکرش در رواق پشت سر مرقد مطهر امام رضا سلام الله علیه در کنار همسرش واقع در توحیدخانه به خاک سپرده شد.
#مادر_رهبر