فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر بمون.....
محمود کریمی
#استوری
#شهادت_حضرت_زهرا
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
=========================
4_5898005221518346771.mp3
6.99M
🏴 🦋ویژه ایام فاطمیه🦋🏴
#استاد_شجاعی
#دکتر_رفیعی
⚡️ بسیار شنیدهایم که باید برای امامِ زمانِ خود مانند حضرت زهرا سلاماللهعلیها باشیم...
- مگر حضرت زهرا سلاماللهعلیها برای امامش چه کرد؟
- منظور همان ماجرای در و دیوار و آتش است یا موضوعی فراتر از آن است که هنوز نمیدانیم؟
#من_و_خانواده_آسمانی
#حضرت_زهرا سلاماللهعلیها.
🏴🦋🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸#پادکست
🌸 شخصیت والای #حضرت_زهرا سلام الله علیها
🎙 مقام معظم رهبری(حفظه الله)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 زنی که میتوانست
پیغمبر باشد👌
🌷حضرت زهرا سلاماللهعلیها #جایگاه_زنِ_مسلمان را به ما نشان میدهند...
💝 ولادت#حضرت_زهرا(سلام الله علیها) مبارک باد.
27.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺🔺🔺فضائل استثنایی #حضرت_زهرا سلام الله علیها.
🌹بمناسبت میلاد مبارک صدیقه طاهره سلام الله علیها.
استاد حامد#کاشانی.
#تنها_میان_داعش
#قسمت_شانزدهم
💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
💠 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم.
زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید.
با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد:
«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.»
ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
💠 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم،
اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
💠 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
💠 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت.
اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
💠 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
#تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_دوم
💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد.
خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد:
«برو اون پشت! زود باش!»
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است.
از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد:
«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
💠 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد:
«میری یا بزنم؟»
و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد:
«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!»
و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد:
«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود.
عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟
هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
💠 عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید،
حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد.
جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید.
میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
💠 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
#تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ بهخدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
💠 و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که نجوا کردم :«عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
💠 رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
💠 ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«#حاج_قاسم بود!»
💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
#ادامه_دارد
49.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
#ببینید
« تو حقیقت لولاکی.. »
مدّاح: #حاج_مهدی_رسولی
- مراسم عزاداری شهادت #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها)
🗓 پنجشنبه ۱۷ آذرماه ۱۴۰۱
📍 #هیئت_ثارالله_زنجان
▪️ #فاطمیه
https://eitaa.com/joinchat/1537016009C4767bf3d76
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬نماآوا|◾️سه آیه آه...
🥀به مناسبت شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🎧همخوانی استدیویی:
💠گروه تواشیح تسنیم اصفهان💠
⭕️اشعار فارسی در مدح سیدة النساء العالمین و صلوات خاصه حضرت زهرا(س)
#فاطمیه
#حضرت_زهرا
🔰 #بخوانید | 12 اقدام #حضرت_زهرا سلام الله علیها در دفاع از #ولایت
1⃣ دفاع از ولایت در گفتگوها
2⃣ بازگو کردن فضایل ولی، از کلام نبی
3⃣ نشان دادن اعتراض بر نوع حکومت با گریههای بسیار بر مظلومیت پدر
4⃣ گریه بر مظلومیت ولی
5⃣ مخالفت شدید با بردن ولی به مسجد برای بیعت
6⃣ دفاع تمامقد از ولی در مسجد با وجود جراحات بسیار
7⃣ یادآوری ولایت علی علیه السلام در ملاقات زنان با ایشان
8⃣ رفتن به خانه انصار و یادآوری ماجرای غدیر
9⃣ عدم رضایت از دیدار با فتنهگران وغاصبان حق ولی
🔟 نشان دادن اعتراض با وصیت به برگزاری تشییع مخفی
1⃣1⃣ وصیت به عدم حضور مردم در نماز بر ایشان و نشان دادن نارضایتی
2⃣1⃣ دستور به مخفی کردن قبر برای نمایان شدن اوج اعتراض
____________________
🔹 برگرفته از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
🆔 @soada_ir
4_5823370153181584373.mp3
3.88M
عشق | یعنی حس خوب روز مادر♥️
عشق | یعنی مادرم حضرت زهرا ♥️
#روز_مادر ❤️
#حضرت_زهرا❤️
#امام_زمان ❤️
@
🥀هرکس در شب جمعه ما را یاد کند
ما هم او را نزد أباعبدالله یاد میکنیم
(شهید مهدی زین الدین)
💔شهدا با مادرشان #حضرت_زهرا سلام الله علیها میهمان اربابند
#شب_جمعه
صلوات و فاتحه هدیه به روح مطهر شهدا
🔹 @zakerin
🇮🇷سالروز تولد بنیانگذار انقلاب اسلامی حضرت امام #روحالله_خمینی «ره» مبارک باد.
🔻در روز چهارشنبه اول مهر 1281 هجری شمسی مطابق با 20 جمادی الثانی 1320 ه. ق یعنی سالروز ولادت #حضرت_زهرا (س) ، از سلاله پاک آن بانوی اطهر در شهرستان خمین مولودی پای به عرصه هستی نهاد که او را روح الله نام نهادند که بعدها به امام خمینی (س) مشهور شد و با #قیام_الهی خویش سرنوشت ایران و جهان را دگرگون ساخت و از این پس نام ایشان در دفتر عدالت خواهان و ظلم ستیزان و مروجان #اسلام_ناب_محمدی با درخشندگی بر دوام خواهد بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببينيد | سخنان مادر گرامی رهبرانقلاب درباره روش تربيت فرزندانشان
🌹#حضرت_زهرا
🌹 #روز_مادر
🌹#مادر
فَبَلِّغْهُ مِنّاٰ تَحِیَّةً وَ سَلاٰماً...
«أَللّٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَٱلْفَرَج»
🌼🌸🌺
🍃🍃
🗑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری؛ مقام حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
🌹🌹🌹🌹🌹
فیلم با کیفیت در لینک زیر
👇👇👇👇👇
https://qunoot.net/App/views.item.php?showid=1809
👆👆👆👆👆
#فاطمیه
#حضرت_زهرا
#آیت_الله_میرباقری
#مرکز_تخصصی_نماز
🌴🌴🌴🌴🌴
🆔 @namazmt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر شهید عزالدین لحظه ای که خبر شهادت فرزندش را شنید: خوشحالم پسرم، ممنون که مرا در برابر #حضرت_زهرا سربلند کردی
@BisimchiMedia
🏴 بمناسبت فرا رسیدن ایام فاطمیه
« معیار فاطمی »
فاطمه، اسوه و سرمشق است،
در اندیشیدن و مهر ورزیدن،
در پارسایی و عبادت،
در دین شناسی و معرفت،
در تربیت فرزند و مادری،
در ازدواج و خانه داری و آئین همسری،
در خورد و خوراک و معیشت و ساده زیستی و حیا و حجاب و پاکدامنی،
در تلاش و مبارزۂ اجتماعی،
در موضعگیری و تعهد شناسی،
در بودن و زیستن و سخن گفتن و عمل کردن.
او فاطمه ی فلاح و زهرای زندگی و الگوی ایمان است.
مگر نه این که از الگو باید سرمشق گرفت و با او همسو و همسان و همراه و هم روح و همرنگ بود؟
بانوان مدعی فاطمه دوستی، بیخود برچسب «شیعه» و «مُحبّ» به خود نزنند،
خود حضرت زهرا«ع»فرمودند:
«شیعه ما» کسی است که:
۱.به آنچه گفتیم،عمل کند،
۲.ازآنچه نهی کرده ایم،بپرهیزد.
پس باید کوشید تا از مرتبه دوست داشتن به رتبۂ والای پیروی کردن رسید.
این ، معیار «شیعه بودن» از نگاه زهرای اطهر است.
رعایت «حجاب» هم یکی از همین هاست. آیا می توان در این مسیر پاک،به فاطمه رسید ؟
طیّ این فاصله ، با گام تقوا و تدیّن و تعهد ممکن است .
اشک و عزاداری، تنها شاهد محبت است ، نه نشان تبعیت،
گریه و روضه هم ، گواه «عشق» است، نه نشان «شیعگی»
«فاطمه» به ما آموخت که می توان با
جامۂ قناعت بر تن ،زره صبر و استقامت در بر،و پوشش حیا و حجاب در سیما، در میدان زندگی به برترین چهرۂ فضیلت
آراسته گشت و با رفتار خویش، حیا و عفاف را معنی کرد و برای همۂ زنان در طول تاریخ در عرصۂ «زن و زندگی» الگو شد .
خودرا با «معیارفاطمی» ارزشگذاری کنیم.
✍🏼جواد محدثی
🔳
#نثر_ادبی #تلنگر_اخلاقی #فاطمیه #شهادت_حضرت_زهرا #حضرت_زهرا #معیار_فاطمی #زنان_مسلمان
🔳
🍃 کانال برگ و بار...
مروری بر زندگی و آثار جواد محدثی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🎥 این شخص حدوداً هزار نفر از سنیها رو وهابی کرده؛
در ادامهٔ فعالیتش میخواسته یک بچه #شیعه رو #وهابی کنه ... اما ماجرا برعکس میشه!
فوقالعاده است. حتماً ببینید😭😭
#حضرت_زهرا
#امام_زمان
#فاطمیه
https://eitaa.com/aMaM_ZaMaN14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقدام بینظیر یک خانم
⁉️ چگونه دفن شبانه موجب تحقیر دشمن شد؟
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت سالروز شهادت #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
🔸 دریافت نسخه باکیفیت
💠 اندیشکده راهبردی سعداء
#انتشارحداکثری
#سربازولایت