فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان_نماز
◾️ آیا میدانید #شهید_نماز در ظهر عاشورا چه کسی بود و چگونه شهید شد؟ ◾️
#استاد_بهشتی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🆔 @namazmt
۲۴ مرداد ۱۴۰۰
#داستان_نماز
🌼 طناب کشی 🌼
💎 همه از کار جوان تعجب کرده بودند و با نگاه عجیبی به او نگاه می کردند و احیاناً بعضی نیز او را مسخره می کردند.
جوان که قد بلندی هم داشت و آستین لباسش را بالا زده بود؛
💎 طناب بلندی به دست گرفته و آن را از در خانه ای تا #مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله) می کشید.
عابران با تعجب به او نگاه می کردند اما جوان، مشغول کار خودش بود.
💎 یکی از رهگذران پرسید: مشغول چه کاری هستی؟
جوان بدون اینکه دست از کار بکشد، گفت: پیرمرد نابینایی که همسایه ماست از من درخواست کرده طنابی را از در خانه اش تا مسجد بکشم تا بتواند با گرفتن طناب به مسجد و #نماز_جماعت برسد.
💎 رهگذر با تعجب پرسید: حالا مگر چه می شد #نماز را در خانه اش می خواند؟
جوان در حالی که طناب را به دست داشت و به جلو حرکت می کرد، گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او فرموده، این کار را انجام دهد تا از نماز جماعت محروم نباشد.
💎 رهگذر که در حال رفتن بود، آرام با خودش گفت:
پس ما که چشم داریم و سالم هستیم، اگر در نماز جماعت شرکت نکنیم دیگر... .
📒 اصغر آیتی و حسن محمودی، پر پرواز ؛ ص ۷۸ به نقل از تهذیب الأحكام، ج 3 ص 266.
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🆔 @namazmt
۳۰ شهریور ۱۴۰۰
#داستان_نماز
🧡 عابد روسياه و گنهكار روسفيد 🧡
🍃 امام باقر علیه السلام فرمود: دو مرد وارد مسجد شدند، يكي از آنها عابد بود و ديگري گنهكار بود، وقتي كه از مسجد بيرون آمدند مرد گنهكار، مؤمن راستين بيرون آمد، ولي مرد عابد، فاسق و گنهكار، خارج شد،
🍃 از اين رو كه عابد وقتي وارد مسجد شد، به عبادت خود مي باليد و در انديشه خود به عبادتش مغرور بود، ولي گنهكار در فكر پشيماني از گناه و طلب آمرزش گناهانش از خدا بود.
🌳 خداوند به حضرت داود علیه السلام خطاب كرد:
بَشّر المُذنبين وَ انذرِ الصّديقين
گنهكاران را مژده بده و درستكاران راستگو را بترسان.
🌳 حضرت داود عرض كرد: چگونه گناهكاران را مژده بدهم و درستكاران را بترسانم؟!
خداوند فرمود: به گناهكاران مژده بده كه من پذيراي توبه و بخشنده گناه هستم و درستكاران را بترسان كه به اعمال خود، خودبين نشوند، زيرا بنده اي نيست كه او را به پاي حساب رسي بكشم، مگر اينكه (بر اثر ناخالصي هاي عبادتش) به هلاكت بيفت.
📚 کافی، ج 2، باب العجب، حديث 6 و 8، ص 314.
❇️ بر همين اساس سعدی مي گويد:
🔸سخن ماند از عاقلان يادگار
🔸ز سعدی همين يك سخن گوشدار
🔹گنه كار انديشناك از خدای
🔹بسی بهتر از عابد خود نمای
🔸كه آن ار جگر خون شد از سوز درد
🔸و اين تكيه بر طاعت خويش كرد
🔹ندانست كه در بارگاه غنی
🔹سر افكندگی به ز كبر و منی
🔸بر اين آستان، عجز و مسكنيت
🔸به از طاعت و خويشتن بينيت
┄┅═✧❁•🍃🌺🍃•❁✧═┅┄
۱۶ آبان ۱۴۰۰
💖 خجالت نکش، داد بزن 💖
🍏 #شهید سید مجتبی #نواب صفوی می گفت: «بچه مسلمان باید محکم باشد.» ایشان دستور داده بودند که وقت ظهر هر کجا بودند باید اذان بگویند.
🍎 یک روز رو به من کرد و گفت: «شما اذان می گویید؟» گفتم: «نه آقا. خجالت می کشم.»
ایشان گفت: «یک سؤال از تو دارم؛ شما چه می فروشید؟» گفتم: «خیار، بادمجان، کدو و... .»
🍏 آقا پرسید: «آیا داد هم می زنی؟» گفتم: «بله آقا».
گفت: «می شود یکی از آن فریادها را هم اینجا بزنی؟» گفتم: «نه آقا. خجالت می کشم؛ آخر آقا من که جنس ندارم.» حالا اگر سر کار بودم و مثلاً خیار داشتم می گفتم خیار یه قرون؛ امّا اینجا که چیزی ندارم.
🍎 گفت: «آهان بگو من دین ندارم! یک جوان با این هیبت و توانایی و قدرت، خجالت می کشد فریاد بزند «اللهُ اَکبر، أشهَدُ أن لا إله اِلّا الله» من شهادت می دهم که خدا از همه بالاتر است! خجالت می کشی این ها را بگویی؟! آن وقت خجالت نمی کشی با این همه عظمت، داد می زنی: «خیار یه قرون؟!»
📚 افلاکیان زمین، ص14
#داستان_نماز #نماز #اذان #نماز_شهیدان
🌳مرکز تخصـ @namazmt ـصی نماز🌳
۲۸ دی ۱۴۰۰
#داستان_نماز | رفتار عجیب یک فرمانده نظامی
🥀 روزي مالك اشتر از بازار كوفه مي گذشت. در حاليكه عمامه و پيراهني از كرباس بر تن داشت. مردي بازاري بر در دكانش نشسته بود و عنوان اهانت، زباله اي (كلوخ) به طرف او پرتاب كرد.
💧 مالك اشتر بدون اينكه به كردار زشت بازاري توجهي بكند و از خود واكنش نشان دهد، راه خود را پيش گرفت و رفت.
🥀 مالك مقداري دور شده بود. يكي از رفقاي مرد بازاري كه مالك را مي شناخت به او گفت:
- آيا اين مرد را كه به او توهين كردي شناختي؟
مرد بازاري گفت: نه! نشناختم. مگر اين شخص كه بود؟
💧 دوست بازاري پاسخ داد:
- او مالك اشتر از صحابه معروف امير المؤمنين بود.
همين كه بازاري فهميد شخص اهانت شده فرمانده و وزير جنگ سپاه علي عليه السلام است، از ترس و وحشت لرزه بر اندامش افتاد.
🥀 با سرعت به دنبال مالك اشتر دويد تا از او عذرخواهي كند. مالك را ديد كه وارد مسجد شد و به نماز ايستاد. پس از آنكه نماز تمام شد خود را به پاي مالك انداخت و مرتب پاي آن بزرگوار را مي بوسيد.
💧 مالك اشتر گفت: چرا چنين مي كني؟
بازاري گفت: از كار زشتي كه نسبت به تو انجام دادم، معذرت مي خواهم و پوزش مي طلبم. اميدوارم مرا مورد لطف و مرحمت خود قرار داده از تقصيرم بگذري.
🥀 مالك اشتر گفت: هرگز ترس و وحشت به خود راه مده! به خدا سوگند من وارد #مسجد نشدم مگر اينكه درباره رفتار زشت تو از خداوند طلب رحمت و آمرزش نموده و از خداوند بخواهم كه تو را به راه راست هدايت نمايد.
📚 بحارالانوار ، ج 42 ، ص 157.
👌مالک اشتر چون نمازش را خوب اقامه می کرد، قدرت کنترل خشم پیدا کرده بود. همچنین برای بخشش و هدایت دیگران نماز اقامه می کرد.
╭❀🕊🌼🍃❀╮
http://eitaa.com/joinchat/3794927616C787ef768cc
╰❀🍃🌼🕊❀╯
۱۸ مهر ۱۴۰۱
#داستان_نماز | تقرب به سوى سگ
💧 مرحوم هيدجى قضيه جالبى نقل مى كند، مى گويد: مقدسى بود در محله اى و يا روستايى ، شبى براى عبادت به #مسجد رفت ، مسجد خالى بود، دو ركعت نماز كه به جا آورد،
🌳 صداى خش خشى از گوشه هاى مسجد شنيد، با خود گفت : پس من تنها در مسجد نيستم ، كس ديگرى هم گويى در مسجد هست ،
💧 سپس شيطان او را #وسوسه كرد و شروع كرد با صداى بلندتر نماز خواندن وَلا الضّالّين را با مد تمام كشيدن ! به خيال اين كه فردا آن ناآشنا، در ده و محله منتشر مى كند كه فلانى ، ديشب در مسجد، تا صبح مشغول راز و نياز بود و نماز نافله به جا مى آورد
🌳 اين مقدس مآب بيچاره ، به همين خيال ، حتى شب را هم به منزل نرفت و تا صبح مشغول #نماز و راز بود.
💧 صبح كه هوا روشن شد، وقتى كه خواست از مسجد خارج شود، ديد سگى نحيف و ضعيف از گوشه شبستان آمد و از در بيرون رفت .
🌳 يك باره فهميد كه همه آن خش خش ها، از اين سگ بوده كه از سرماى شب ، به داخل مسجد پناه آورده است و همه نماز نافله ها و گريه ها و اشك هاى جناب مقدس هم به جاى «تَقرّباً اِلى الله» ، «تَقرّباً اِلى الكَلب» بوده است.
📚 #علامه_حسن_زاده ، کتاب پندهای حکیمانه ، پند 288.
🆔 @namazmt
۲۰ مهر ۱۴۰۱
#داستان_نماز
🌳 فقیه بزرگ جهان تشیع مرحوم ملامهدی نراقی که ازشدت پاکی وتقوا، چشم برزخی پیداکرده بود، می فرماید:
✨ روزعیدی به قبرستان برای زیارت اموات رفتم، بر سر قبر مرده ای ایستادم و گفتم: عیدی من کو؟
🌳 شب آن روز چهره ای باصفا و نورانی را در عالم خواب مشاهده کردم. به من گفت: فردا کنار قبر من بیا تا تو را عیدی دهم.
✨ صبح از پی آن خواب رفتم، چون به سر ان قبر رسیدم، عالم برزخ برای من کشف شد، در این هنگام باغی عجیب با درختانی که هرگز چشمم نظیرش را ندیده بود، مشاهده کردم.
🌳 وسط باغ قصری بسیار با عظمت قرار داشت. مرا به درون قصر دعوت کردند. چون وارد شدم شخصی باعظمت بر تختی مُرصّع دیدم. گفتم :از کدام طایفه ای؟ پاسخ داد :از گروه عبادت کنندگان.
✨ گفتم: کیستی؟ جواب داد: از قصابان منطقه نراق هستم. به او گفتم: از کجا به این مقام رسیدی؟ گفت: با سلامت در کسب (کاسبی حلال) و #نماز_جماعت اول وقت به این مقام رسیدم.
📚 #استاد_انصاریان ، عارفانه، ج 5، ص 138.
╭❀🕊🌼🍃❀╮
http://eitaa.com/joinchat/3794927616C787ef768cc
╰❀🍃🌼🕊❀╯
۱۱ خرداد ۱۴۰۲