#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت22
چون هنوز تو آشپزی راه نیفتاده بودم رفت و از بیرون پیتزا خرید برای شام.
زیاد هیئت دو نفری داشتیم.. برای هم سخنرانی می کردیم و چاشنیاش چند خط روضه هم میخوندیم.
بعد چایی نسکافه و بستنی میخوردیم میگفت: + این خوردنیها الان مال هیئتِ.
هر وقت چایی میریختم می آوردم میگفت: + بیا روضه بخونیم تا چاییِ روضه خورده باشیم.
زیارت عاشورا می خوندیم و تفسیر می کردیم. اسرار نداشتیم زیارت جامعه کبیره رو تا ته بخونیم... یکی دو صفحه با معنی میخوندیم، چون به زبان عربی مسلط بود، برام ترجمه میکرد و توضیح میداد.
کلا آدم بخوری بود.
موقع رفتن به هیئت یه خوراکی می خوردیم و موقع برگشتن آبمیوه، بستنی یا غذا.
گاهی پیاده می رفتیم گلزار شهدای یزد.
تو مسیر رفت و برگشت دهنمون می جنبید. همیشه دنبال این بود بریم رستوران... غذای بیرون بهش میچسبید.
من اصلا اهل خوردن نبودم ولی اون بعد از ازدواج مبتلام کرد..
عاشقی قیمه بود و از خوردنش لذت می برد.
جنس علاقش با بقیه خوراکی ها فرق داشت،چون قیمه؛
امام حسین علیه السلام و هیئت رو به یادش میانداخت، کیف میکرد!
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت22
چون هنوز تو آشپزی راه نیفتاده بودم رفت و از بیرون پیتزا خرید برای شام.
زیاد هیئت دو نفری داشتیم.. برای هم سخنرانی می کردیم و چاشنیاش چند خط روضه هم میخوندیم.
بعد چایی نسکافه و بستنی میخوردیم میگفت: + این خوردنیها الان مال هیئتِ.
هر وقت چایی میریختم می آوردم میگفت: + بیا روضه بخونیم تا چاییِ روضه خورده باشیم.
زیارت عاشورا می خوندیم و تفسیر می کردیم. اسرار نداشتیم زیارت جامعه کبیره رو تا ته بخونیم... یکی دو صفحه با معنی میخوندیم، چون به زبان عربی مسلط بود، برام ترجمه میکرد و توضیح میداد.
کلا آدم بخوری بود.
موقع رفتن به هیئت یه خوراکی می خوردیم و موقع برگشتن آبمیوه، بستنی یا غذا.
گاهی پیاده می رفتیم گلزار شهدای یزد.
تو مسیر رفت و برگشت دهنمون می جنبید. همیشه دنبال این بود بریم رستوران... غذای بیرون بهش میچسبید.
من اصلا اهل خوردن نبودم ولی اون بعد از ازدواج مبتلام کرد..
عاشقی قیمه بود و از خوردنش لذت می برد.
جنس علاقش با بقیه خوراکی ها فرق داشت،چون قیمه؛
امام حسین علیه السلام و هیئت رو به یادش میانداخت، کیف میکرد!