#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت29
مقید بود به نماز اول وقت.
تو مسافرت ها زمان حرکت رو جوری تنظیم میکرد که وقت نماز بین راه نباشیم.
زمانهایی که اختیار ماشین دست خودش نبود و با کسی همراه بودیم، اولین فرصت تو نمازخونه های بین راهی یا پمپ بنزین میگفت:
+نگه دارین!
اغلب تو قنوتش این آیه از قرآن رو میخوند:
رَبَّنا هَب لَنا مِن ازواجِنا و ذُرِّیَّاتِنا قُرَّه اعیُنِِ واجعَلنا لِلمَتَّقینَ اِمَاماََ.
قرآنی جیبی داشت و بعضی وقت ها که فرصتی پیش میومد میخوند:
مطب دکتر، تو تاکسی...
گاهی اوقاتم از تو موبایلش قرآن میخوند.
با موبایل بازی میکرد:
انگری بردز، هندوانه ای بود که با انگشتش قاچ قاچ میکرد، اسمش و نمیدونم و یک بازیِ قورباغه...
بعضی مرحله هاشو کمکش میکردم.
اگه منم تو مرحله ای میموندم برامرد میکرد!
میگفتم:
+نمیشه وقتی بازی میکنی، صدای مداحی هم پخش شه؟؟
تنظیم کرده بود که بازی میکردم بجای آهنگش، مداحی گوش میدادیم.