#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت33
اولین بار که رفتی مشهد نمیدونستیم باید شناسنامه همراهمون باشه. رفتیم هتل گفتن باید از اماکن نامه بیارین... نمیدونستم اماکن کجاست. وقتی دیدم پاسگاه نیروی انتظامیست، هل برم داشت.. جدا رفتیم تو اتاق برای پرس و جو...
بعضی جاها خندم میگرفت طرف می پرسید مدل یخچال خونتون چیه؟ چه رنگیه؟ شماره موبایل پدر و مادرت؟
نامه که گرفتیم و اومدیم بیرون تازه فهمیدم همین سوال ها را از محمد حسین هم پرسیدن. اولین زیارت مشترکمون را از باب الجواد علیه السلام شروع کردیم این شعر رو خوند:
+صحنتان را میزنم بر هم جوابم را بده...
این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتر است...
جان من آقا مرا سرگرم کاشی ها نکن...
میهمان مشغول صاحب خانه باشد بهتر است...
گنبدت مال همه باب الجوادت مال من...
جای من پشت در میخانه باشد بهتر است.
اذن دخول خوندیم. ورودی صحن کفشش رو کند و سجده شکر به جا آورد و نگاهی به من انداخت و بعد هم سمت حرم...
+ای مهربون، این همونیه که به خاطرش، یه ما اومدم پابوستون... ممنون که خیرش کردید، بقیشم دست خودتون، تا آخر آخرش...