#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت50
خودت راحت، بچه هم راحت...
زیر بار نمیرفتم..!
میگفتم:
+نه پیش پزشک قانونی میام، نه پیش حاکم شرع.
یکی از دکتر ها میگفت:
+اگه منم جای تو بودم، تسلیم هیچ کدوم از این حرفا نمیشدم، جز تسلیم خود خدا.
میدونستم اون کسی که این بچه رو آفریده، میتونه نجاتش بده.
چون روحش تو این بچه دمیده شده بود.
سقط کردن رو قتل میدونستم، اگه تن به این کار میدادم، تا آخر عمر خودم و نمیبخشیدم.
اطرافیان میگفتن:
+شما جوونین و هنوز فرصت دارین.
با هرتماسی به هم میریختم.
حرف و حدیث ها کشنده بود.