#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت80
حتی مشهدم که میرفتیم، تنها چیزی که دوس داشت بخریم، انگشتر و عطر سید جواد بود
زرشک و زعفران هم میومد تهران میخرید!
تموم همّ و غمش این بود تا جایی که بدنمون میکشه، تو حرم بمونیم.
زیارت نامه بخونیم و روضه و توسل..
سیری نداشت...!
زمانی که اشکی نداشت، راه میافتاد که بریم هتل.
هتل هم میومد که تجدید قوا کنه برای دوباره رفتن به حرم.
تو کاروان، رفیقی پیدا کرد لنگه خودش.. هم مداح بود هم پاسدار.
مداحی و روضه کاروان رو دوتایی انجام میدادن، ولی اهل ایننبود که با کاروان و با جمع بره!
میخواست دونفری باهم باشیم.
میگفت:
+هرکی کربلا میره، از صحن امام رضا{ع} میره.
قسمت شد خادم حرم حضرت عباس{ع}، فیش غذا به ما داد!
خیلی خوشحال بودیم، رفتیم مهمان سرای حضرت..!