eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
136 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
380 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
درد داشت؛ دردی که آدم نمی داند با آن چه کار کند. به خودم فکر می کردم و خداراشکر می کردم که حداقل علی آقا حسینم را دیده است. وقتی رسیدم و مریم را دیدم، نمی دانستم چه کار کنم. خانم مهرزادی به من گفت: تو تُو مراسم آقای بهداشت مثل یک خواهر شهید بودی. راست می گفت، خیلی گریه کردم. با این که حسین در آغوشم بود، تمام راه پشت تابوت شهید بهداشت، پیاده رفتم. در میدان شهر سخنرانی کردند و روضه خواندند و از آن جا بدن شهید بهداشت را بردند مزار شهدای ملامَجدالدین که وسط شهر بود. وقتی مراسم تدفین آقای بهداشت تمام شد، دل نداشتم از مریم جدا شوم. آقای بهداشت برایم خیلی عزیز بود؛ یک برادر، یک برادری که هر وقت او را می دیدم همه ی معنویت بچه های جبهه را در نظرم می آمد. همیشه وقتی به خانه می آمد قرآن می خواند و همین طور که قرآن می خواند، گریه می کرد. همیشه به علی آقا می گفتم: لحن قرآن خواندن آقای بهداشت یک طوری است؛ انگار می گوید شما هم گوش بدهید، همراه من باشید، دارم قرآن می خوانم. فاطمه به آقای بهداشت عادت کرده بود. هر وقت خانه می آمد، فاطمه می دوید به طرفش. او هم عین دختر و بچه ی نداشته اش با فاطمه رفتار می کرد. انگار مهر و آرزوی پدرانه اش را با فاطمه تقسیم می کرد. فاطمه توی اتاقشان بود. می رفتم و می گفتم: بیا مامان، بده، زشته، عمو می خواد کنار خاله مریم باشه.