eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
139 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
9.9هزار ویدیو
385 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
همه ی وسایل را بار تویوتای جنگی کردیم و به راه افتادیم. به قم که رسیدیم علی آقا خوابش گرفت، گفت: بد جوری خوابم گرفته، نمی تونم رانندگی کنم. خب اشکال نداره، تو استراحت کن، من مواظبم. تویوتا مانند وانت های معمولی نبود که باربند داشته باشد؛ هرچه در آن بود، کاملا مشخص بود. من بیدار ماندم و شش دانگ حواسم را جمع کردم که کسی از وسایل پشت تویوتا چیزی برندارد. کمی که گذشت بچه های گشت سپاه قم ما را دیدند. یکی دو دور زدند و یکی شان با همان لباس سپاهی از ماشین پیاده شد و آمد نزدیک. علی آقا سرش را چسبانده بود به فرمان ماشین و تازه خوابش برده بود. دلم نمی آمد بیدارش کنم. فاطمه در بغلم خوابیده بود. انگار به ما شک کرده بودند. رفتند و داخل ماشینشان نشستند و از دور ما را زیر نظر گرفتند. ده دقیقه ای از همان دور به ما خیره شدند. دیدند نه، ما هیچ عکس العملی نشان نمی دهیم. دوباره از ماشین پیاده شدند. وقتی جلو آمدند، مجبور شدم علی آقا را بیدار کنم. گفتم: علی آقا پاشو، ماشین گشت سپاه اومده، چند بار اومدند و رفتند. همین که مأمور سپاه نزدیک شد، علی آقا شیشه ماشین را پایین داد و شروع کرد به صحبت و گفت: من از منطقه میام و با زن و بچه دوباره دارم برمی گردم. مرد سپاهی راضی شد و خداحافظی کرد. رفتیم داخل شهر قم و زیارتی کردیم. بعد بدون آن که علی آقا استراحتی کند، خودمان را به پایگاه شهید بهشتی رساندیم. یک کیسه برنج را بردیم داخل خانه و سه جعبه نارنگی را بین همسایه ها تقسیم کردیم.