eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
136 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
380 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک پنج ساله‌‌ش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه. پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول رفتم پشت چشمیِ در، بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله‌. بچه گفت: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ‌جا. شنبه‌ها روز خاله‌بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح می‌ریم اون‌جا که یه بار من رو پله‌هاش سُر خوردم... بچه از خنده ریسه می‌رود. مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم، یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست. نمیدانم ساختمان بستنی چیست، ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب‌شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند، دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه‌پله پیاده‌اش میکنند که بره پیش بچه‌هاش بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم. نظافت طبقه ما تمام میشود... دست هم راه میگیرند و همین‌طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن‌دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام‌زمینی گیر افتاده بودند. مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند، مادرانگی‌ای که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده، مادر بودنی که مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط سختیها از مادر، مادر می‌سازد. استاد عاشوری
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 🔴 🔴 ❓‌آیا دست دادن به خواهرزن و نگاه به او جایز است؟ 💥 روایت: احمد بن ابی نصر بزنطی (که از اصحاب عالیقدر امام رضا -علیه السلام - است) می گوید ازحضرت امام رضا علیه السلام سؤال کردم آیا برای مرد جایز است که به موی خواهر زنش نگاه کند؟ 💥 فرمود: «خیر.» گفتم پس خواهر زن و بیگانه یکی است؟ 💥 فرمود «بله.» (وسائل جلد 3، صفحه 25) 🔷 پاسخ: 👇👇 ✅ خواهر زن با داماد نامحرم است و حکم سایر افراد نامحرم را دارد. خواهر زن به داماد نامحرم است ولی چون خواهر او را براى خود عقد کرده است(دائم یا موقت)، تا وقتى که آن زن در عقد اوست نمىتواند با خواهر آن زن ازدواج نماید.[1] ✅ از آنجایی که خواهر زن به داماد نامحرم است، نگاه کردن جاهایی از بدن او که واجب است پوشانده شود، چه با قصد لذت و چه بدون آن حرام است.[2] ✅ نکته: در اسلام چیزی به نام نامحرم و نامحرم تر وجود ندارد و اشخاص یا محرمند یا نامحرم و رابطه خویشاوندی سبب کم شدن نامحرمی نیست. 📚پی نوشت: [1] توضیح المسائل (المحشی للامام الخمینی)، ج2، ص 465، م 2390؛ بهجت، محمد تقی،جامع المسائل، ج 3، ص 454. [2] توضیح المسائل (المحشى للإمام الخمینی)، ج2، ص: 485، مسأله 2433. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
✅ سخن چین هیزم کش! در زندگی زناشویی عمل افراد سخن چین که عموما موجب تفرقه و آشوب می گردد، از نظر پیشوایان بزرگوار اسلام بسیار زشت و ضدانسانی است و علاوه بر این که عملی خلاف اخلاق است در خانواده ها اختلاف و فتنه به وجود می آورد و خود سخن چین را از دایره ایمان و اخلاق خارج می کند. 🌷میان دوکس، جنگ چون آتش است🌷 🌷سخن چین بدبخت، هیزم کش است🌷 سعدی 📕امام علی(علیه السلام) فرمود: سخن چینی شیوه کسی است که از دایره اسلام و اخلاق بیرون رفته است. 📚غررالحکم،ج۷،ص۳۷۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻‏بیش از 10000 شهروند انگلیسی تبدیل به «انسان سگ‌نما» شده‌اند انحطاط ارزش‌های انسانی در جوامع مدعی حقوق بشر در قرن 21
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرتین : بابام خاک شده دایی آرتین : بابات رفته پیش خدا آرتین : مریم میگه بابات خاک شده ، کی برمیگرده ؟ دایی آرتین : ان شاءالله به زودی برمیگرده... 🎴 اخبار 👇 http://eitaa.com/joinchat/2853175299Cb2c5125cdc
هر صبح ڪہ سلامت میدهم و یادم می افتد که صاحبی چون تو دارم: کریم، مهربان، دلسوز، رفیق، دعاگو، نزدیک... و چھ احساسِ نابِ آرامش بخش و پر امیدی است داشتنِ تـو...🌱 سلام ا؎ نور خدا در تاریڪی ها؎ زمین... 💫🌹 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🌹💫
‏آ مثل آقا... ایده معلم ولایی کلاس اول... کار فرهنگی تمیز 💠 به کانال توییتر ایرانی بپیوندید : @TweetIran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موزیک ویدئوی جدید حامد زمانی به نام "آزادی" دامِ اگه پیشِ پرنده دونه میریزن گل میخرن تا که نفهمی اهل پائیزن 🇮🇷 به بپیوندید↙️ https://eitaa.com/joinchat/3604348939C1433b6e45c
🔴زن، زندگی، آزادی از نظر غربی ها یعنی همین☝️ که می‌بینید.. 🇮🇷 در تمام دنیا فقط ایرانه که ارزش واقعی زن رو حفظ کرده... معنی ارزش برای همه یکسان نیست؛ بخاطر همین است که این حُسن را نمی بینند. 🤷‍♀ آزادیِ همجنس بازیِ غربیِ بزرگترین خیانت و جنایت غرب در حق زنان است. 💥مسیر درست با قطب‌ نما💥 https://eitaa.com/joinchat/2703622273C7c9991951b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ " " ⛔️⛔️⛔️🇺🇲🇺🇲⛔️⛔️⛔️ خواننده و شاعر معرفی آمریکا از زبان خودش به مناسبت انتشار بدید تا جایی که میشه شنیده بشه لینک آپارات hd https://www.aparat.com/v/2oT1y @sadeghatashi7
📸 تصویری از قاتلان شهید آرمان علی‌وردی @Farsna
🌸هر چند‌ که‌ رسم‌است بگویند تبریڪ‌ پسر‌ را ‌به ‌پدرها 🌸میلاد ِ‌پدر ‌بر‌ تو‌ مبـارڪ ای ‌آمدنت‌ رأسِ‌ خبرها... 💖سلام آقا جان عرض تبریک ما را بپذیرید...
🍃هر صبح، یک حدیث🍃 ❇️امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند: ✳️رسیدن به خداوند متعال، سیر و سفری است که جز با شب زنده داری حاصل نگردد. 📗مسند امام العسکری، ص۲۹۰
1_1255696947
4.49M
🌸 (ع) 💐اومده خدای دلبری 💐آقام امام عسکری 🎤 👏
202030_210437944.mp3
14.07M
🌷🍃🌷 🍃🌷 🌷 ۱۶ ✍️ ماجرای زندگی ما، ماجرای دانه‌ی سیبی است که به زیر خاک رفته، تا آرام آرام مواد مورد نیازش را جذب کند، و در نهایت به یک میوه‌ی سیب، تبدیل شود. ✦ خویشتن داری یعنی: تو غذای روحت را به موقع مصرف کن، حتماً میوه خواهی داد! میوه‌ای در نهایتِ شباهت به خدا، میوه‌ای به نام انسان. 🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیشگویی بسیار مهم رهبر انقلاب از آینده جهان و نظم جدید جهانی در به مناسبت سیزده آبان: آمریکا ذره ذره آب می‌شود خودتان را برای نظم جدید جهان آماده کنید. 1⃣ منزوی شدن آمریکا. 2⃣ انتقال قدرت علمی ، فرهنگی و اقتصادی به منطقه آسیا. 3⃣ گسترش منطق مقاومت و افزایش قدرت جبهه مقاومت. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌹 آیات 72 و 73 سوره نساء 💥و َإِنَّ مِنكُمْ لَمَنْ لَّيُبَطِّئَنَّ فَإِن أَصاَبَتْكُم مُّصِيَبةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَىَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَّعَهُمْ شَهِيدا (72) 💥و لئن أصابكم فضل من الله ليقولن كأن لم تكن بينكم و بينه مودة يا ليتنى كنت معهم فأفوز فوزا عظيما (73) ً : و همانا از شما كسانی هستند كه كُندى و سستی مى کنند، پس اگر به شما مصیبتی برسد، مى گوید: خدا به من نعمت داده كه همراه آنان نبودم تا شاهد ( مصیبت) نباشم. (72) و اگر فضلی از سوی خداوند به شما برسد، آن چنان که گویا میان شما و او هرگز دوستی نبوده خواهد گفت: ای کاش با آنان بودم تا به رستگاری بزرگ می رسیدم. (73) 🌷 : از شما 🌷 : از ریشه ى «بطو» به معناى كُندى است. به گفته اهل لغت، «بطوء» هم حركت كند است و هم دیگران را به كندى در حركت فراخواندن. 🌷 : به شما برسد 🌷 : نعمت داد 🌷 : ميان شما و او 🌷 : دوستى 🌷 : اى کاش 🌷 : بودم 🌷 : همراه آنان 🌷 : رستگاری 🌷 : بزرگ 🔴 : این آیات همانند سایر آیات سوره نساء در مدينه نازل شده است. به نقل روایات این آیات درباره نازل شده است زیرا آنان مسلمانان را از حضور در میدان جنگ باز می داشتند و اگر شهادت یا اسارت یا زخمی به رزمندگان وارد می شد آنان را مورد شماتت قرار می دادند. و اگر رزمندگان پیروز می شدند و غنایم جنگی به دست می آوردند حسرت می خوردند کاش با آنها بودند. در این آیات خطر دشمنان داخلی و عوامل نفوذی و منافقان مطرح شده است. حقیقت و ایمان واقعی آدم ها در حوادث است که بروز می کند و برای نمونه جنگ، سنگ محک ایمان واقعی آدم هاست. که می فرماید: و إن منكم لمن ليبطئن؛ و همانا از شما کسانی هستند که کندی و سستی می کند. این افراد تلاش می کنند تا از شرکت در صفوف مجاهدان در راه خودداری کنند و علاوه بر آن تلاش می کنند تا از حضور رزمندگان در جبهه جلوگیری کنند. سپس می فرماید: فإن أصابتكم مصيبة؛ پس اگر به شما مصیبتی برسد. هنگامی که مجاهدان از میدان جنگ باز می گردند و یا اگر اخبار میدان جنگ به آنها برسد در صورتی که اگر رزمندگان به رسیده باشند یا اسارت و زخم هایی بر آنها وارد شده باشد فرد منافق از اینکه با آنها نبوده خوشحال می شود. و قال قد أنعم الله على إذ لم أكن معهم شهيدا؛ مى گوید: خدا به من نعمت داده که همراه آنان نبودم تا شاهد مصیبت نباشم. سپس در آیه 73 سوره نساء مى فرمايد: و لئن أصابكم فضل من الله ليقولن كأن لم تكن بينكم و بينه مودة يا ليتنى كنت معهم فأفوز فوزا عظيما؛ و اگر فضلی از سوی به شما برسد، آن چنان که گویا میان شما و او هرگز دوستی نبوده خواهد گفت: ای کاش با آنان بودم تا به رستگاری بزرگ می رسیدم. روشن است کسی که شهادت در راه خدا را یک نوع بلا می داند و نرسیدن به شهادت را نعمت می داند پیروزی و رستگاری بزرگ از دید او پیروزی مادی و به دست آوردن غنایم جنگی است. هدفشان منفعت اندیشی است و این منفعت اندیشی است که آدمی را به نفاق می کشاند. 🔹 هاى_جنگ، وسیله ى خوبى براى شناخت افراد ضعیف الایمان و منافقان است. ✅ ، از افكار و گفتار منافقان پرده برمى دارد. ✅ ، عامل تضعیف روحیّه ى مسلمانان هستند پس باید آنان را شناخت و به جبهه نفرستاد. ✅ ، عدم شركت در جنگ، فرار از جبهه و نجات از مرگ را رمز موفّقیت و سعادت مى دانند. ✅ هر رفاهى، مصون ماندنى و لطف و نعمت خدا نیست. ✅ پیروزی در جنگ و غنایم آن، از فضل است. ✅ به خاطر منافع دنیوی، منافقان را از دست می دهند. ✅ آنکه در غم های مؤمنان شريک نیست ولی می خواهد در بهره ها سهیم باشد، خصلتی از منافقان دارد. ✅ فقط به دنبال منافع شخصی هستند. ✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
⁉️ چقدر با تاکتیک های تربیتی انیمیشن های مخاطب نوجوان آشنا هستید؟ ⁉️ چقدر نمادهای تربیتی در انیمیشن ها را می شناسید؟ ♨️ نقد و تحلیل انیمیشن اژدهاسواران ⬇️⬇️⬇️ 📌 با حضور استاد سیاحت (کارشناس نقد و تحلیل فیلم، استاد حوزه و دانشگاه،کارشناس سوادرسانه) 🔴 زمان: امروز آنلاین فردا پنجشنبه ساعت ۱۵ https://www.jz.ac.ir/post/11637 📌لینک حضور در نشست http://online.jz.ac.ir/r3hzcg7f2ry1/ ❇️اداره کل امور فرهنگی ┄┄┅═✧❁✧═┅┄┄ 🆔 @jz_mft
💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب می‌گفتم تا نجاتم دهد. با هر نفسی که با وحشت از سینه‌ام بیرون می‌آمد (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم و دیگر می‌خواستم جیغ بزنم که با دستان نجاتم داد! 💠 به‌خدا امداد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟» از طنین صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش می‌کند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت‌تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟» 💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم می‌کرد، می‌توانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!» حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و خوبی بابت بستن راه من بود! 💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده‌ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ می‌کُشمت!!!» ضرب دستش به‌ حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه‌اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون‌کُشی می‌کنی؟؟؟» 💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت می‌دیدم که انگار گردنش را می‌بُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بی‌غیرت! تو مهمونی یا دزد ؟؟؟» از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمی‌دانستم همین نگرانی خواهرانه‌، بهانه به دست آن حرامی می‌دهد که با دستان لاغر و استخوانی‌اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف می‌زدیم!» 💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمی‌داشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته‌ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته‌نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی‌رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه‌ای که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم‌هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. 💠 احساس می‌کردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه‌گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس می‌کردم این تکیه‌گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. 💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که می‌خواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدن‌مان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع می‌شدیم، نگاهش را از چشمانم می‌گرفت و دل من بیشتر می‌شکست. انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. 💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند...
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کردم حیدر اینهمه بی‌رحم شده باشد که بخواهد در جمع را ببرد. اگر لحظه‌ای سرش را می‌چرخاند، می‌دید چطور با نگاه مظلومم التماسش می‌کنم تا حرفی نزند و او بی‌خبر از دل بی‌تابم، حرفش را زد:«عدنان با تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.» 💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثی‌ها؟! به ذهنم هم نمی‌رسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی‌اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمی‌زدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. 💠 نمی‌فهمیدم چرا این حرف‌ها را می‌زند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگی‌ها به کسی بچسبد، یعنی می‌خواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من می‌شناختم اهل نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بی‌غیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!» 💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثی‌ها شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال می‌کرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش‌های عباس را با بی‌تمرکزی می‌داد. 💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره پدرم بی‌تابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال‌پیچش می‌کرد و احساس می‌کردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم. به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دست‌هایی که هنوز می‌لرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم می‌خواست هرچه‌زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمی‌دانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. 💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس می‌کردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. 💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه‌های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به‌خوبی حس می‌کردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می‌درخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. 💠 انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. 💠 زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب‌هایش که با چشمانش می‌خندید. واقعاً نمی‌فهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه می‌خوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمی‌کنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک می‌گیرم و این روزهای خوب ماه و تولد علیه‌السلام رو از دست نمیدم!» 💠 دیگر صحبت‌های عمو و شیرین‌زبانی‌های زن‌عمو را در هاله‌ای از هیجان می‌شنیدم. خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی‌تر از همیشه همچنان سرش پایین است...