#حلوای_شیرازی
📝مواد لازم برای چهار نفر
آرد برنج اعلا:1پیمانه
شکر قهوه ای :2 پیمانه
آب :2 پیمانه
گلاب :1 پیمانه
زعفران :2/1 پیمانه(حل شده)
روغن یا کره حیوانی :2/1 پیمانه
خلال پسته و خلال بادام :به اندازه کافی
طرز تهیه
ابتدا آرد برنج را یک روز قبل درست کنید تا آماده داشته باشید ، برای این کار یک پیمانه برنج را خوب بشویید و چند ساعت اجازه دهید خیس بخورد.
برنج را داخل آبکش بریزید تا آب آن کاملا خارج شود. برنج را روی یک پارچه نخی تمیز پهن کنید تا خوب خشک شود.
سپس آن را در آسیاب کن بریزید تا خوب پودر شده و به شکل آرد برنج دربیاید.
حالا با آرد برنجی که آماده کرده اید حلوا را درست کنید. ابتدا یک پیمانه آرد برنج را داخل تابه ای بریزید و روی حرارت ملایم کمی تفت دهید اما مراقب باشید تغییر رنگ ندهد.
بعد از این که آرد برنج سرد شد آن را داخل گلاب بریزید و با هم مخلوط کرده و کنار بگذارید .
شکر ، زعفران دم کرده و آب را داخل قابلمه ای بریزید و روی حرارت بگذارید تا بجوشد، بعد از این که آب و شکر جوشید مخلوط آرد برنج و گلاب راضافه کنید.
زیر شعله را کم کرده و مواد را هم بزنید تا زمانی که همه مواد با هم ترکیب شوند و به غلطت برسد.در آخرین مرحله روغن را اضافه کرده و هم بزنید تا به خورد حلوا برود.
قابلمه را از روی حرارت بردارید و حلوا را با یک قاشق در ظرف های پذیرایی بکشید و با مقداری خلال پسته و خلال بادام تزیین کنید.
سبک تغذیه اسلامی
@ashpaziIslami
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و نود و یکم
👶🏻 یوسف را که کمی آرام شده بود، روی زمین گذاشت و دلش حسابی برای لعیا سوخته بود که با ناراحتی توضیح داد:
👌🏻لعیا خیلی به ابراهیم اصرار کرد که نره، ولی ابراهیم گوشش بدهکار نبود. میگفت میرم اونجا هم حقم رو میگیرم، هم کار میکنم. حالا لعیا با ساجده رفته خونه باباش. تهدید کرده اگه ابراهیم برنگرده، طلاق میگیره! لعیا هم میدونه که دیگه نمیشه رو حرف بابا حساب کرد. بابا دیگه هیچ اختیاری از خودش نداره، همه کارهاش اون دختره وهابیه!
👨🏻 عبدالله نفس بلندی کشید و با حالتی دردمندانه از اینهمه بدبختی پدر ابراز تأسف کرد:
- بابا همون یه سال پیش که با این جماعت قرارداد بست، همه اختیار خودش رو از دست داد!
🏻 تمام شد! آنچه مادر از همان روز اول نگرانش بود، به وقوع پیوست و پدر همه اعتبار و سرمایهاش را به تاراج داد! دیگر از دست کسی کاری بر نمیآمد که پدر همه هویت اسلامی و انسانیاش را هم به هوای هوس دخترکی از دست داده بود، چه رسد به مال و اموالش که رو به محمد کردم و با دلی که به حال برادرانم آتش گرفته بود، پرسیدم:
⁉ حالا تو میخوای چی کار کنی؟!
👤محمد آه سردی کشید و با صدایی که انگار از اعماق چاهی ناپیدا بر میآمد، پاسخ داد:
- نمیدونم! داداش عطیه تو اسکله بندر خمیر کار میکنه. قراره با عطیه بریم بندر خمیر، هم زندگی کنیم هم اگه بشه منم برم پیشش کار کنم! امشب هم اومدیم اینجا تا هم از تو و آقا مجید حلالیت بگیریم، هم باهاتون خداحافظی کنیم!
🏻حالا نوبت به ابراهیم و محمد رسیده بود که پس از من و عبدالله به آوارگی و در به دری بیفتند که ابراهیم به دنبال بختی مبهم به قطر رفته بود، لعیا به قهر به خانه پدرش نقل مکان کرده و محمد و عطیه میخواستند زندگیشان را به بندر خمیر منتقل کنند، بلکه بتوانند خرجی روزانه خود را به دست آورند و کار پسران عبدالرحمن به کجا رسیده بود که پس از سالها امارت بر هکتارها نخلستان و دهها کارگر و همکاری با تجار بزرگ، بایستی تن به هر کاری میدادند!
👌🏻حق با مجید بود؛ نوریه جز به هم مسلکان خودش رحم نمیکرد که امشب به روشنی دیدم که اگر مجید سُنی شده و ما در آن خانه میماندیم، طولی نمیکشید که به بهانهای دیگر آواره میشدیم، همچنانکه ابراهیم و محمد به هر خفتی تن میدادند تا کلامی مخالف پدر صحبت نکنند و باز هم سهم شان، در به دری شد!
🗡که شمشیر شیطانی وهابیت به اهل سنت هم رحم نکرد و گرچه قدری دیرتر از شیعه، ولی سرانجام گردن سُنی را هم شکست!
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و نود و دوم
🍽 همچنانکه سفره افطار را روی فرش کوچک اتاق هال پهن میکردم، گوشم به اخبار بود که شمار شهدای حملات امروز رژیم صهیونیستی به مردم مظلوم و مقاوم غزه را اعلام میکرد.
🌙 با رسیدن ١٨ ماه مبارک رمضان، حدود ده روز از آغاز حملات بیرحمانه اسرئیلیها به نوار غزه میگذشت و در تمام این مدت، مردم غزه روزه خود را با خون گلو باز میکردند.
📺 تلویزیون روشن بود و من همانطور که در راه آشپزخانه به اتاق هال مدام میرفتم و میآمدم و وسایل افطار را در سفره میچیدم، به اخبار این حکایت فاجعه بار هم گوش میکردم.
👌🏻حالا معنای سخنان آسید احمد را بهتر میفهمیدم که وقتی میگفت مهمترین منفعت جولان تروریستهای تکفیری در منطقه، حفظ امنیت رژیم صهیونیستی است یعنی چه که درست در روزهایی که عراق به خاطر پیشروی داعش در برخی شهرها، به شدت ملتهب شده و چشم تمام دنیا به این نقطه از خاورمیانه بود، اسرائیلیها با خیالی آسوده غزه را به خاک و خون کشیده که دوستان وهابیشان در عراق و سوریه، حسابی دنیا را سرگرم کرده بودند تا مردم غزه بی سر و صدا قتل عام شوند.
🌙 حالا امسال حقیقتاً ماه رمضان بوی خون گرفته بود که هر روز در عراق و سوریه و غزه، امت پیامبر (صلی الله علی و آله) در دریای خون دست و پا میزدند و اینها همه غیر از جنایتهای پراکندهای بود که در سایر کشورهای اسلامی رخ میداد.
🍽 بشقاب پنیر و خرما، تنگ شربت آب لیمو و سبد نان را میان سفره گذاشتم که کسی به در زد.
🍮 حدس میزدم مامان خدیجه باشد که هر شب پیش از افطار برایم خوراکی لذیذی میآورد تا مبادا احساس غریبی کنم. با رویی گشاده در را باز کردم که دیدم برایم یک بشقاب حلوای مخصوص آورده و با دنیایی از محبت به دستم داد.
👁 صورتش مثل همیشه میخندید و چشمانش برای زدن حرفی مدام دور صورتم میچرخید و آخر نتوانست چیزی بگوید که التماس دعا گفت و رفت.
🍮 به اتاق بازگشتم و ظرف حلوا را میان سفره گذاشتم و دلم پیش دلش جا مانده بود که دلم میخواست اگر کاری دارد برایش انجام دهم، ولی نگفت و من هم خجالت کشیدم چیزی بپرسم.
🌃 نماز مغربم را خوانده و همچنان منتظر مجید بودم تا از مسجد برگردد.
🕌 نماز مغرب و عشاء را با آسید احمد در مسجد میخواند و دیگر برای برنامه افطاری مسجد نمیماند و به سرعت به خانه بر میگشت تا دور سفره کوچک و عاشقانهمان با هم افطار کنیم.
🚰 من هم لب به آب نمیزدم تا عزیز دلم برگردد و روزهمان را با هم باز کنیم که سرانجام انتظارم به سر رسید و مجید آمد.
🏻هر چند امسال مسیر طولانی بندرعباس تا اسکله شهید رجایی را طی نمیکرد و در مسجد کار سادهتری از پالایشگاه داشت، ولی باز هم گرمای تابستان بندر به قدری تند و سوزنده بود که وقتی به خانه بازمیگشت، صورتش به شدت گل انداخته و لبهایش از عطش، ترک خورده بود.
🏴 شب نوزدهم ماه رمضان از راه رسیده و میدانستم به احترام عزای امام علی (علیهالسلام)، پیراهن مشکی پوشیده و صورتش را اصلاح نکرده است.
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و نود و سوم
🍮 رطب تازه تعارفش کردم که با دو انگشت یکی برداشت و با لحنی شیرین تشکر کرد که نگاهش به ظرف حلوا افتاد و پرسید:
🏻 مامان خدیجه حلوا اُورده؟
🏻 و من همانطور که هسته خرما را در میآوردم، پاسخ دادم: «آره!» که به یاد نگاه مرددش افتادم و ادامه دادم:
- انگار میخواست یه چیزی بهم بگه، ولی نگفت!!
👌🏻و مجید حدس میزد چه حرفی در دل مامان خدیجه بوده که صورتش از لبخندی کمرنگ پُر شد و به روی خودش نیاورد.
🌮 برایم لقمهای پیچید، با مهربانی بینظیرش لقمه را تعارفم کرد و همزمان حرف دلش را هم زد:
☝🏻فکر کنم میخواسته برای مراسم احیا دعوتت کنه! مراسم مسجد ساعت ده شروع میشه.
🏻لقمه را از دستش گرفتم و تازه احساس کردم رنگ تردید چشمان مامان خدیجه، دقیقاً همین بوده که اول از هوشمندی مجید لبخندی زدم و بلافاصله دلم در دریای غمی کهنه گُم شد.
💔 با همه احترامی که برای مراسم شیعیان در این شبها قائل بودم، ولی بیآنکه بخواهم خاطرات تلخ سال گذشته برایم زنده میشد که به امید شفای مادرم، از اعماق قلبم ضجه میزدم و با همه دل شکستگی، دعایم اجابت نشد که مادرم مرد، نوریه جایش را گرفت و کار به جایی رسید که همه سرمایه زندگی و اعتبار خانوادگیمان به یغما رفت، ابراهیم و محمد و عبدالله هر یک به شکلی آواره شدند و بیشترین هزینه را من و مجید دادیم که پس از هشت ماه رنج و چشم انتظاری، حوریه معصومانه پَر پَر شد.
🏻هر چند مثل گذشته نسبت به راز و نیازهای عاشقانه شیعیان چندان بیاعتقاد نبودم، اما دلم نمیخواست دوباره در فضای روضه و عزای این شبها قرار بگیرم و ترجیح میدادم مثل سایر اهل سنت تنها به عبادت و استغفار بپردازم که مجید حرف دلم را خواند و با صدایی گرفته حمایتم کرد:
👌🏻الهه جان! اگه دوست نداری بیای، نیا! هیچکس از تو انتظار نداره. برای همین هم مامان خدیجه بهت چیزی نگفته، چون نمیخواسته تو رودرواسی بمونی.
🏻نگاهش کردم و او همانطور که به لبه بشقاب خرما انگشت میکشید، ادامه داد:
🏻اتفاقاً الان که داشتم از مسجد میاومدم خونه، آسید احمد تأکید کرد که تو رو راحت بذارم تا هر تصمیمی خودت دوست داری بگیری. حالا هر جور خودت راحتی الهه جان!
🏻 و من حقیقتاً تمایلی به رفتن نداشتم که با لحن سردی پاسخ دادم:
- نه، من نمیام. تو برو.
💓 و دلم نمیخواست در برابر نگاه منتظر و مشتاقش اینهمه خشک و بیروح باشم که خودم ناراحتتر از او، از سرِ سفره بلند شدم و به اتاق رفتم تا نماز عشاء را بخوانم.
🚪نمازم که تمام شد، صدای جمع کردن ظرفهای افطاری را از آشپزخانه میشنیدم که جانمازم را جمع کردم و به آشپزخانه رفتم.
🚿مجید در سکوتی ساده، سفره را جمع کرده و مشغول شستن بشقابها بود که پرسیدم:
❓من کار بدی میکنم که امشب نمیام مسجد؟
🏻با صدای من تازه متوجه حضورم شد که به سمتم چرخید و با مهربانی پاسخ داد:
- نه الهه جان! تو حق داری هر کاری دوست داری انجام بدی!
🏻به چهارچوبِ در تکیه زدم و دلم میخواست با همسرم دردِ دل کنم که زیر لب شکایت کردم:
- آخه من پارسال هم اومدم، ولی حاجتم رو نگرفتم. تازه همه چی بدتر شد!
🏻 و او همانطور که نگاهم میکرد، با لحنی قاطعانه پرسید:
❓فکر میکنی اگه نمیاومدی، بهتر میشد؟
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و نود و چهارم
👁 برای یک لحظه نفهمیدم چه میگوید که به چشمانم دقیق شد و باز سؤال کرد:
🏻منظورم اینه که از کجا میدونی سرنوشت چی بود و قرار بود چه اتفاقی بیفته که حالا بدتر شده یا بهتر؟
👁 سپس در برابر نگاه پُر از علامت سؤالم، دست از کار کشید، پشتش را به کابینت تکیه داد و با لحنی ملایم آغاز کرد:
- ببین الهه جان! من میدونم تو از پارسال خیلی عذاب کشیدی! میدونم روزهای خیلی سختی داشتی، ولی شاید قرار بود اتفاقهای خیلی بدتر از اینم بیفته و همون دعاهایی که اون شب تو امامزاده کردی، باعث شد خیلی از اون بلاها از سرِ زندگیمون رفع شه!
🏻و ما در این یکسال کم مصیبت نکشیده بودیم که با لبخند تلخی پرسیدم:
❓مگه بدتر از اینم میشد؟ دیگه چه بلایی میخواست سرمون بیاد؟
🏻تکیهاش را از کابینت برداشت و فهمید چقدر دلم شکسته که به سمتم آمد، هر دو دستم را میان دستانش گرفت و با دلی که به پای این لحن لبریز حرارتم آتش گرفته بود، دلداریام داد:
- قربونت بشم الهه جان! به خدا میدونم خیلی زجر کشیدی، ولی همین که الان من و تو کنار هم هستیم، بزرگترین نعمته! اتفاق بدتر این بود که من تو رو از دست بدم...
💓 و طنین تپشهای قلب عاشقش را از لرزش نگاهش احساس کردم و با نغمه نفسهای نازنینش زمزمه کرد:
👌🏻الهه! هر چی بلا تو این مدت سرم اومد، مهم نیس! همین که تو الان اینجایی، برای من کافیه! همین که هنوز میتونم با تو زندگی کنم، از سرم هم زیاده!
🏻ولی من از آنهمه گریه و ناله انتظار بیش از این داشتم که حداقل کودکم از بین نرود که باز هم قانع نشدم و او ناامید از یخ وجودم که هنوز آب نشده بود، نگاهش را از چشمانم پس گرفت و مثل اینکه برای ابراز احساسش با من غریبه باشد، با صدایی گرفته گفت:
🏻ما اگه حاجت هم نگیریم، بازم میریم! چون یه همچین شبهایی دیگه تکرار نمیشه! چون لذتی که امشب از عزاداری برای حضرت علی (علیهالسلام) میبریم، هیچ جای دیگه نمیبریم!
💞 سپس لبخندی زد و با شیدایی عجیبی اوج عاشقیاش را به رخم کشید:
🏻اصلاً همین که میری تو مجلس حضرت علی (علیه السلام) و براش گریه میکنی، خودش حاجت روا شدنه! حالا اگه حاجتمون هم بدن که دیگه نور علی نور میشه، ولی اگه جواب ندن، ما بازم میریم!
👁 از آتش عشقی که به جان نگاهش افتاده بود، باور کردم راست میگوید، ولی دست خودم نبود که معنای اینهمه دلدادگی را نمیفهمیدم.
🏻🏻 وقتی مطمئن شد به مسجد نمیروم، چقدر اصرار کرد کنارم بماند و نپذیرفتم که من هم عاشقش بودم و دلم نمیخواست به خاطر همسر اهل سنتش، حسرت مناجات شب قدر و عزاداری برای امام علی (علیهالسلام) به دلش بماند که با رویی خوش، راهیاش کردم.
🌳🏣🌴آسید احمد و مامان خدیجه و زینبسادات هم رفتند تا من بمانم و تنهایی این خانه بزرگ. حالا من هم میتوانستم به سبک و سیاق اهل سنت این شب با عظمت از ماه مبارک رمضان را به عبادت و ذکر دعا و استغفار سپری کنم که وضو گرفتم و روی سجادهام مشغول عبادت شدم.
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و نود و پنجم
📖 گاهی قرآن میخواندم، گاهی نماز قضا به جا میآوردم و گاهی سر به سجده، طلب مغفرت از خدای خودم میکردم.
🚪هر چند سکوت خانه، خلوت خوشی برای راز و نیاز با پروردگارم فراهم آورده بود، ولی فضای امشب کجا و حال و هوای آن شب نیمه شعبان کجا که به بهانه سخنان لطیف آسید احمد و به یمن یاد امام زمان (علیهالسلام)، چشمانم در دریای اشک دست و پا میزد و دلم بیپروا به پیشگاه پروردگارم پَر و بال میکشید! شاید دست خدا با جماعت بود که آن شب در میان گریههای خالصانه مردم، به من هم حال مناجاتی شیرین عنایت شده بود و شاید هم باید میپذیرفتم که امام زمان (علیهالسلام) اینک در این دنیا حاضر است که به رایحه حضورش، دلها همه مست شده و جانها به تلاطم افتاده بود!
🏻هر چه بود، حسرت بارش بیدریغ اشکهای آن شب به دلم مانده و چقدر دلم میخواست امشب هم به چنان حال خوشی دست یابم و هر چه میکردم نمیشد!
🌌 میترسیدم امشب سحر شود و دل من همچنان سرد و سخت مانده باشد که نه قلبم شکسته باشد، نه چشمم قطره اشکی مرحمت کند که هراسان از روی سجاده بلند شدم.
🕰 نگاهی به ساعت کردم و دیدم چیزی تا دوازده شب نمانده و میترسیدم فرصت از دست برود که چادر بندریام را سر کردم و از خانه خارج شدم.
🏻حضور دوباره در مراسم شب قدر شیعیان و قرآن به سر گرفتن برایم تلخ بود، ولی تحمل این دل سنگ که به هیچ ذکری نرم نمیشد، تلختر بود که طول حیاط را به سرعت طی کردم و به امید باب فرجی که شاید در جایی جز اینجا به رویم گشوده شود، از درِ بزرگ حیاط بیرون رفتم.
🌃 میدانستم در چنین شبهایی خیابانها شلوغ است و هراسی از طی کردن مسیر در نیمه شب نداشتم که مردم مدام در رفت و آمد بودند و من هم به سرعت به سمت مسجد میرفتم.
💓 دلم نمیخواست مجید یا کسی از خانواده آسید احمد مرا ببیند و هوس کرده بودم یک شب را به دور از چشم آشنایی عاشقی کنم!
🚗🚙 مسیر منتهی به مسجد حسابی شلوغ شده و دو طرف خیابان پُر از موتور و ماشینهای پارک شده بود.
📢 نزدیک درِ مسجد که رسیدم، صدای آشنای آسید احمد را شنیدم که مشغول سخنرانی بود.
🕌 ظاهراً داخل مسجد پُر شده بود که جمع زیادی از بانوان در حیاط نشسته بودند و برای من هم که میخواستم کمتر در چشم باشم، کنج حیاط جای مناسبی بود.
🏻جایی به اندازه یک نفر پیدا کردم و زیراندازی هم با خود نیاورده بودم که همانجا روی زمین نشستم و دل سپردم به حرفهای آسید احمد که مجلس را گرم کرده و با شوری عاشقانه از امام علی (علیهالسلام) سخن میگفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به علی بگو آقاجون حواست به منم باشه ❤️😭
#نان_اردک
معمولا به صورت چشمی و برحسب اینکه چی مواد باشه از قدیم درست می کردند و حتی چونه خمیر از نونوایی می گرفتند و باهاش درست می کردند .
بعضی ها توش تخم مرغ می ریزند و (بعضی ها نه . آرد نون بربری یکی از بهترین آردها برای این نون هست ،فرقی نداره آرد نونوایی هر چی باشه و اگر ندارید ارد سفید شیرینی پزی .
برای 16 تا 18 عدد
آرد گندم 350 گرم(دو و یک سوم لیوان تقریبا
شیر ولرم 160 میلی (دو سوم لیوان)
تخم مرغ 1 عدد
کره یا روغن مایع یا روغن محلی 70 گرم
شکر 70 گرم (یک سوم لیوان) ( میران کاملا دل به خواهی می تونید کمتر یا بیشتر بریزید)
پودر خمیر مایه 4گرم ( 1 ق م)
زعفران و یا زردچوبه به میزان لازم
برای به عمل آوردن خمیر مایه : داخل شیر ولرم یک قاشق مربا خوری شکر ریختم و هم ردم و بعد خمیرمایه رو اضافه کردم و در ظرف رو گذاشتم تا به عمل بیاد .
توی یک ظرف دیگه تخم مرغ و کره نرم و مابقی شکر و زعفران و خمیر مایه به عمل اومده رو ترکیب کردم و بعد آرد که الک کردم رو کم کم داخلش ریختم . خمیر رو شروع کردن به ورز دادن آرد تا جایی که خمیر به دست نچسبه فقط حواستون باشه که خیلی هم ارد نریزید که نونتون سفت نشه . خمیر رو ده دقیقه خوب ورز دادم .
داخل ظرف تمیزی که یک کم چرب کردم ، قرار دادم و روش رو خوب پوشوندم و توی محیط نسبتا گرم یک ساعت استراحت قرار دادم .
بعد از استراحت پف خمیر رو با ورز دادن گرفتم . چانه هایی از خمیر جدا کردم بسته به این که چه سایزی دوست دارید درست کنید وزن چانه ها متفاوته . من هر چانه رو حدودا 30 و 35 گرمی جدا کردم .
هر کدوم از چانه ها رو با وردنه باز کردم خیلی کلفت هم نشه .
روعن رو توی یک ظرفی ریختم و روی حرارت قرار دادم گرم بشه . شعله و حرارت ملایم باشه و روعن گرم باشه و بعد داخل روغن قرار دادم و وقتی که یک طرفش سرخ شد برگردوندم تا طرف دیگه اش هم سرخ بشه . داخل یک سبد یا صافی قرار ددم که روعن اضافه اش بره .
❣خواهران گرامی، دوستان عزیزم سلام!
🍃امروز، روزے است ڪہ باید از شب گفت!!
از صبح باید دغدغہ ے امشب را داشت🔰
🍃شب قدر آخر ڪہ میشود، نگران و امیدوار و هیجان زدہ و سرگشتہ و مضطرب، بہ این فڪر میڪنے ڪہ نڪند امشب هم تمام شود و من دستانم مثل قبل، پر از خالے باشد...
🕊از همین صبح همہ براے هم دعا ڪنیم ڪہ امشب دلے پر از معرفت، قلبے سرشار از یقین، ڪولہ بارے سبڪ از گناہ و آیندہ اے همراہ با درڪ امام عصرمان تومار پیچیدہ شدہ ے شب قدرمان باشد..
🌷به برکت صلواتی همراه با توجه بر محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
احکام روز۲۲ ماه مبارک رمضان AETrim1620176268781.m4a
4.27M
#سلام_امام_مهربانم♥
هر صبح ڪہ سلامت مےدهم
و یادم مےافتد ڪہ صاحبے
چون تو دارم:
ڪریم،مهربان،دلسوز،رفیق،
دعاگو،نزدیڪ...
و چہ احساسِ نابِ آرامش بخش
و پر امیدے است داشتنِ تو...
🌤ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌤
🔰 رهبر انقلاب: در ساعتهای کیمیایی لیلةالقدر، بندهی مؤمن باید حداکثر استفاده را بکند. بهترین اعمال در این شب، دعاست... احیاء هم برای دعا و توسل و ذکر است. نماز هم - که در شبهای قدر یکی از مستحبات است - در واقع مظهر دعا و ذکر است. ۱۳۸۴/۰۷/۲۹
#شب_قدر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشعار سیاسی حاج محمود کریمی 👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسم به خون پاک مرد میدان
به سر رسیده عصر سازشگران
مداحی آنلاین - الحمدالله - استاد عالی.mp3
702.7K
🏴 #شهادت_امام_علی(ع)
♨️سه دوره بسیار سخت امیرالمومنین(ع)
🎤حجتالاسلام #عالی
╔═.📿.══🖤══🌙═╗
╚═🌙══🖤══.📿.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|📹
📑 «فضائل بیشمار امیرالمومنین علیه السلام»
◀️#استاد_رائفی_پور
╔═.📿.══🖤══🌙═╗
╚═🌙══🖤══.📿.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینقدر این فیلم کوتاه قشنگ بود دلم نیومد شما هم نبینید🍃
کُپی با ذکر صلوات🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹️کلیپ_صوت_مذهبی
🔹️ مشکل امیرالمومنین(ع) با مردم چه بود⁉️
🔴داستان عجیب و تاریخی که تا حالا نشنیدهاید..
🔵 شکوه های شدید و دردآور امام علی (ع)از مردم زمانش...
🔻مگر مردم زمانش با او چه کردند ، که اینگونه از آن ها ابراز_تنفر میکند؟؟
با وجودمان لمس کنیم، اگر مردم جامعه و #یارانش به حرف #امام_جامعه توجه نکنند، چگونه آن شخصیت عظیم، زجر میکشد...اینگونه است که باید با چاه درد دل کند...
🔸از خودمان بپرسیم،آیا ما پشتیبان آخرین ذخیره خدا، بقیه الله الاعظم(عج) می مانیم ؟؟آیا فورا حرف او را می گیریم و پشتیبانی میکنیم یا منفعل و بیتفاوت از کنارش رد میشویم؟؟
آیا اکنون درد_دین داریم و پشتیبانی میکنیم، یا منفعل و بی تفاوتیم؟؟
💎 استاد_پناهیان
بسم الله الرحمن الرحیم
❓اماله کردن
🔸همه مراجع: اماله کردن با چیز روان اگر چه از روی ناچاری و برای معالجه باشد روزه را باطل میکند.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
❓اگر روزهدار از روی عمد با چیزی روان اماله کند آیا علاوه بر قضا کفاره هم دارد؟
🔸آیات عظام خامنهای و مکارم، صافی گلپایگانی، نوری: هم غذا و هم کفاره دارد.
امامخمینی ره: قضا واجب است و بنابر احتیاط واجب کفاره هم دارد.
آیات عظام سیستانی، شبیری: فقط قضا واجب است و کفاره واجب نیست.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
❓استعمال شیاف (اماله جامد)
🔹همه مراجع: استعمال شیاف جامد روزه را باطل نمیکند، ولی کراهت دارد.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
❓قی کردن (استفراغ)
🔸همه مراجع: استفراغ کردن عمدی روزه را باطل میکند_گرچه برای درمان و امثال آن باشد _ولی اگر سهواً یا از روی فراموشی استفراغ کند روزه باطل نمیشود، ولی باید همه آنچه را بالا آورده از دهان بیرون بریزد، البته اگر چیزی بیاختیار پایین برود روزه صحیح است.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
❓اگر روزهدار از روی عمد قی کند، علاوه بر قضا کفاره هم دارد؟
🔹آیات عظام: امامخمینی، سیستانی، شبیری نوری: قضا واجب است، اما کفاره واجب نیست.
آیات عظام: خامنهای، مکارم شیرازی، وحید خراسانی: قضا واجب است و باید کفاره هم بدهد.
آیتالله صافی گلپایگانی: قضا واجب است و به احتیاط واجب باید کفاره هم بدهد.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#احکام_شرعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥#دشمن تمام توانشو گذاشته تا ریشه اسلام و انقلاب رو از جا بکنه..
❗️یک انتخاب اشتباه بکنید ، جواب خون شهدا را نمیتونید بدین 😔
👈به کسی رای بدین که مسیر انقلاب رو با قدرت ادامه بده
❌ خرمشهرها در پیش است....
#درستانتخابکنیم
حاج حسین یکتا
🗳برای #انتخاب_درست با ما همراه شوید