eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
136 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
380 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. از به خود پیچیدنت اینگونه حاصل ‌می‌شود زهر هرچه تلخ تر، سوز جگر هم بیشتر 🖤 ..
السلام علیک یا جوادالائمه علیه السلام جهت عرض تسلیت محضر ولی نعمتان، آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام و ساحت مقدس آقا امام زمان عج، فردا ساعت 5 عصر در دارالقرآن امام خامنه ای ارواحنافداه جنب دفتر امام جمعه حضور به هم خواهیم رساند ان شاء الله لطفا اطلاع رسانی بفرمایید 🏴🏴🏴🏴🏴
به ديوار قفس بشكسته ام بال و پر خود را زدم تنــهاي تنـها ناله هاي آخر خود را درون شعله همچون شمع سوزان آتشي دارم كه آبم كرده و آتش زده پا تا سر خود را قفس را در گشوده صيد را آزاد بگذاريد كه در كنج قفس نگذاشت جز مُشتي پر خود را بزن كف پايكوبي كن بيفشان دست، امّ الفضل كه كُشتي در جواني شوهر بي ياور خود را بيا و اين دم آخر به من ده قطره ي آبي كه خوردم سالها خون دل غم پرور خود را چه گويي اي ستمگر در جواب مادرم زهرا اگر پرسد چرا لب تشنه كُشتي شوهر خود را اجل بالاي سر، من در پي ديدار فرزندم گهي بگشوده ام گه بسته ام چشم ترِ خود را به ياد شعله هاي ناله ي إبن الرّضا «ميثم» سِزَد آتش زني هم نخل، هم برگ و برِ خود را حاج غلامرضا سازگار ميثم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امشب بـرات کـرب و بــلا را شما بده ای عشـق شاه طوس، امام جواد من💚
💠 زندگی موفق در کلام امام جواد(ع) ▪️در امورات زندگی به کسی امید نداشته باش که خدا تو را به همان واگذار می‌کند. @TebyanOnline
🌷🍃🌷🍃🌷🍃 هیچ کس دیگر نمیتواند! 👶 شما اگر بچه‌ی خودتان را در خانه تربیت نکردید، یا اگر بچه نیاوردید، یا اگر تارهای فوق‌العاده ظریف عواطف او را - که از نخهای ابریشم ظریف‌تر است - با سرانگشتان خودتان باز نکردید تا دچار عقده‌ی [عاطفی] نشود، هیچ کس دیگر نمیتواند این کار را بکند نه پدرش، و نه به طریق اولی دیگران؛ فقط کار مادر است. این کارها، کار است؛ 🚶‍♀ اما آن شغلی که شما بیرون دارید، اگر شما نکردید، ده نفر دیگر آنجا ایستاده‌اند و آن کار را انجام خواهند داد. 👈 بنابراین اولویت با این کاری است که بدیل ندارد؛ تعیّن با این است. امام خامنه‌ای ۱۳۹۰/۱۰/۱۴ 🍃🌷🍃🌷 🍃
بعد از حسین هیچ امامی به وقت مرگ مثل تو ای ولیِ خدا تشنه جان نداد... 😭 ▪️شهادت امام جواد(ع) تسلیت باد▪️ (ع) (ع)
💔 دوباره قلقله در عرش کبریا افتاد عزیز فاطمه ابن الرضا ز پا افتاد اگر غلط نکنم این حسینِ دیگر بود ولی نگفت کسی، زیر دست و پا افتاد 🥀 (ع)🥀 .🥀
روضه شهادت امام جواد(ع).mp3
3.86M
🖤روضه و مرثیه🖤 علیه السلام 🔶روضه جانسوز امام جواد علیه السلام 🏴گریز به روضه امام حسین علیه السلام 🕊🕊🕊🕊🕊 درد بسیار و نیست دارویم خون شد از غم دلِ خدا جویم میفشانم سرشک و میگویم 🏴یا جواد الائمه ادرکنی🏴 عزت عالمین میخواهم سفر کاظمین میخواهم طوفِ قبر حسین میخواهم 🏴 یا جواد الائمه ادرکنی 🏴 علیه السلام ┈ ••✾•🍃⚫️🌿•✾••┈┈
🌸💕 از بس به نقطه خیره مونده بودم گردنم گرفته بود و صاف نمی شد التماس میکردم شما بفرمایید من بعد از شما میام ول کن نبود مرغش یه پا داشت حرصم در اومده بود که چرا اینقدر یک دندگی میکنه... خجالت میکشیدم بگم چرا بلند نمیشم. دیدم بیرون برو نیست، دل به دریا زدم و گفتم: - پام خواب رفته! از سر لغز پرونی گفت: +فکر میکردم عیبی دارین و قراره سر من کلاه بره! دلش روشن بود که این ازدواج سر میگیره. نزدیک در به من گفت: +رفتم کربلا زیر قبه به امام حسین علیهم السلام گفتم: برام پدری کنید، فکر کنید منم علی اکبر تون.. هر کاری قرار بود برای ازدواج پسرتون انجام بدید، برای من بکنید! دلم رو برد. به همین سادگی. پدرم گیج شده بود که به چه چیز این آدم دل خوش کردم. نه پولی، نه کاری، نه مدرکی، هیچ.... تازه باید بعد از ازدواج میرفتم تهران پدرم با این موضوع کنار نمیومد، برای من هم دوری از خانواده ام سخت بود. زیاد می پرسید: تو همه اینا رو میدونی به قبول می کنی؟ پروژه تحقیق پدرم کلید خورد. بهش زنگ زد: سه نفر رو معرفی کن تا اگه سوالی داشتم از اونا بپرسم. شماره و نشونی دو نفر روحانی و یکی از رفقای دانشگاه رو داده بود. وقتی پدرم با اون ها صحبت کرد کمی آروم گرفت. نه که خوشش نیومده باشه،برای آینده زندگیمون نگران بود برای دختر نازک نارنجی اش. حتی دفعه اول که اونو دید گفت: +این چقدر مظلومه. باز یاد حرف بچه ها افتادم،حرفشون توی گوشم زنگ می زد؛ شبیه شهدا، مظلوم... یاد حس و حالم قبل از این روزها افتادم. محمد حسینی که امروز میدیدم ، شبیه اون برداشت هام نبود.. برای منم همون شده بود که همه میگفتن. پدرم کمی که خاطر جمع شد،به محمد حسین زنگ زد که: +می خوام ببینمت! قرار و مدار گذاشتن بریم دنبالش. هنوز تو خانه دانشجویی اش زندگی می کرد. منم با پدر و مادرم رفتم. خندون سوار ماشین شد،برام جالب بود که ذره ای اظهار خجالت و کم رویی،تو صورتش نمیدیدم. پدرم از یزد راه افتاد سمت روستامون اسلامیه. از سیر تا پیاز زندگی‌‌ش رو گفت: از کودکی‌ش تا ازدواج با مادرم و اوضاع فعلی‌ش. بعد هم کف دستش رو گرفت طرف محمد حسین و گفت: +همه زندگیم همینه،گذاشتم جلوت. کسی که میخواد دوماد خونه من بشه،فرزند خونه منه و باید همه چیز این خونه رو بدونه. اونم کف دستش رو نشون داد و گفت: +منم با شما روراستم. تا اسلامیه از خودش و پدر و مادرش تعریف کرد. حتی وضعیت مالی‌ش رو شفاف بیان کرد. دوباره قضیه موتور تریل رو که تموم داراییش بود گفت. خیلی هم زود با پدر و مادرم پسر خاله شد! موقع برگشت به پیشنهاد پدرم رفتیم امامزاده جعفر. یادم هست بعضی از حرفا رو که می زد، پدرم برمیگشت عقب ماشین و نگاه می کرد. ازش می پرسید: +این حرفا رو به مرجان هم گفتی؟؟ گفت: +بله. تو جلسه خواستگاری همه رو به من گفته بود. مادرش زنگ زد تا جواب بگیره... من که از ته دل راضی بودم، پدرم هم توپ رو انداخته بود تو زمین خودم... مادرم گفت: +به نظرم بهتره چند جلسه دیگه با هم صحبت کنن... کور از خدا چی میخواد، دو چشم بینا! قارقار صدای موتور تو کوچمون پیچید. سر همون ساعتی که گفته بود رسید.
🌸💕 چهار بعد از ظهر یکی از روزهای اردیبهشت. نمیدونم اون دسته گل رو چطور با موتور اینقدر سالم رسونده بود! مادرم به داییم زنگ زد که بیاد سبک سنگینش کنه! نشنیدم با پدر و داییم چی خوش و بش می کردن. تا وارد اتاق شد پرسید: +داییتون نظامیه؟ گفتم: - از کجا میدونید؟ خندید که: +از کفشش حدس زدم... برام جالب بود حتی حواسش به کفشهای دم در هم بود. چندین مرتبه ذکر خیر پدرم رو کشید وسط برای اینکه صادقانه سیر تا پیاز زندگی‌‌ش رو براش گفته بود. یادم نیست از کجا شروع شد که بحث کشید به مهریه... +نظرتون چیه؟ گفتم: - همون که حضرت آقا میگن. بال درآورد. قهقهه زد: - یعنی چهارده تا سکه! از زیر چادر سرم رو تکون دادم که یعنی بله! میخواست دلیلم رو بدونه. گفتم: - مهریه خوشبختی نمیاره! حدیث هم براش خوندم: - بهترین زنان امت من زنی است که مهریه او از دیگران کمتر باشد. این دفعه من منبر رفته بودم. دلش نمیومد صحبت من تموم شه. حس می کردم زور میزنه سر بحث جدیدی رو باز کنه. سه تا نامه جدید نوشته بود برام،گرفت جلوم و گفت: +راستی، سرم بره هیئتم ترک نمی‌شه. ته دلم ذوق کردم. نمیدونم اونم از چهره‌م فهمید یا نه!!! چون دنبال اینطور آدمی میگشتم..... حس می کردم حرف دیگه ای هم داره، انگار مزه مزه میکرد، گفت: +دنبال پایه میگشتم،باید پایه‌م باشید، نه ترمز. زن اگه حسینی باشه،شوهرش زهیر میشه! بعد هم نقل قول از شهید سید مجتبی علمدار را به میان آورد: +هر کس رو که دوست داری،باید براش آرزوی شهادت کنی. مسئول اعتکاف دانش آموزی یزد بود. از وسط برنامه‌ها می‌رفت و می‌اومد... قرار شد بعد از ایام البیض بریم کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه عقد کنیم! رفته بود پیش حاج آقای آیت‌اللهی که بیان برای خوندن خطبه عقد. ایشون گفته بودن: +بهتره برید امامزاده جعفر یزد. خانواده ها به این تصمیم رسیده بودن که دو تا مراسم مفصل تو سالن بگیرن،یکی یزد، یکی هم تهران! مخالفت کرد...‌ گفت: +باید یکی رو ساده بگیریم. اصلاً راضی نشد. من و انداخت جلو که بزرگتر ها رو راضی کنم. چون منم باهاش موافق بودم. زور خودم رو زدم تا آخر به خواسته‌ش رسید. شب تا صبح خوابم نبرد. دوره حیاط راه می رفتم.... تموم صحنه ها مثل فیلم تو ذهنم رد میشد. همه اون منت کشی هاش! از آقای قرائتی شنیده بودم: +۵۰ درصد ازدواج تحقیقه، ۵۰ درصدش توسل. نمیشه به تحقیق امید داشت،ولی می توان به توسل دل بست. بین خوف و رجا گیر افتاده بودم. با اینکه به دل نشسته بود باز دلهره داشتم. متوسل شدم... زنگ زدم به حرم امام رضا،همونکه خِیرم کرده بود براش. چشمام رو بستم. با نوای صلوات خاصه،خودم رو پای ضریح می دیدم. در بین همهمه زائران،حرفم رو دخیل بستم به ضریح: ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا/حلوا به کسی ده که محبت نچشیده. همه رو سپردم به امام..! هندزفری رو گذاشتم تو گوشم،راه میرفتم و روضه گوش میدادم!
💖عاقد: خدا 🌟شاهد: رسول خدا (ص) 💐دفتر: لوح محفوظ 🔆مکان: عرش 💞عروس: کوثر 💚داماد: حیدر 🌹🌸سالروز مبارکباد🌸🌹
38.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸سخنان مقام معظم رهبری درباره ی جایگاه زن در اسلام
🦋مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ سوره الرحمن(۱۹) 🦋یَخرُجُ مِنهُما اللُّولُوءُ وَ المَرجان سوره الرحمن(۲۲) 🍃تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‏12، ص: 569 و في تفسير عليّ بن إبراهيم «1»: حدّثنا محمّد بن أبي عبد اللَّه، عن سعد بن عبد اللَّه، عن القاسم بن محمّد، عن سليمان بن داود المنقريّ، عن يحيى بن سعيد العطّار «2» قال: 🦋سمعت أبا عبد اللَّه- عليه السّلام- يقول في قول اللَّه: مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ، بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ قال: عليّ و فاطمة بحران عميقان لا يبغي أحدهما على صاحبه. 🦋يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ قال: الحسن و الحسين- عليهما السّلام. 🦋امام صادق (ع) در بیان بطنی این آیات فرمودند: 🦋"علی (ع) و فاطمه(س) دو دریای ژرفند که هیچ کدام بر دیگری تجاوز نمیکند، 🦋و از این دو دریا مروارید و مرجان یعنی حسن (ع) و حسین (ع) خارج شده‌اند."
4_5821164906518415709.mp3
5.4M
🌸 💐شب دامادی حضرت شاه ولایته 💐شب عروسی حضرت ام ابیهاست 🎤 👏 👌فوق زیبا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 آیت الله حائری شیرازی 🔹 🔸امر به معروف یعنی در دنده بودن!🔸 امربه‌معروف و نهی از منکر چیست؟ به ساعتتان نگاه کنید؛ این چرخ‌دنده‌های ساعت، در هم دنده شده‌اند. دنده‌هایشان داخل هم است؛ یکی که می‌چرخد، دیگری را هم می‌چرخاند. امربه‌معروف، یعنی اینکه دندۀ یکی در دندۀ دیگری گیر کند. امربه‌معروف، دنده است؛ ترک امربه‌معروف، یعنی خلاص کردن! خلاص کردن یعنی اینکه یکی بچرخد و دیگری نچرخد. وقتی امربه‌معروف و نهی از منکر ترک می‌شود، یعنی این چرخ و آن چرخ از هم دور شده‌اند؛ زده‌ای توی خلاص! این می‌چرخد، اما آن دیگری نمی‌چرخد. دندۀ فرد نمی‌خورد به دندۀ جمع؛ یعنی خوبی فرد، سرایت به دیگری نمی‌کند. خوبی‌ها وقتی شخصی شد و امر به معروف تعطیل شد، این دارد برای خودش می‌چرخد و آن دیگری هم دارد برخلاف آن می‌چرخد و منکرش را انجام می‌دهد. نتیجه‌اش اینست که «مجموعۀ جامعه» نمی‌چرخد. گاهی انسان زورش نمی‌رسد دیگری را بچرخاند، می‌زند در خلاص؛ خودش در زندگی شخصی‌اش یک آدم سالمی است، اما در زندگی اجتماعی دنده‌اش به دیگران گیر نمی‌کند. می‌خواهد اگر دیگران در غفلت می‌روند، او در غفلت نرود؛ اگر دیگران نمازشان را به تأخیر می‌اندازند، او به تأخیر نیاندازد، لذا دنده را خلاص می‌کند تا بتواند نمازش را سر وقت بخواند. اما نه، هنر این است که در عین اینکه انسان نمازش را سر وقت می‌خواند، در دنده هم بزند. @haerishirazi
@karballa_ir - با هم تا بهشت.mp3
2.92M
✅ باهم تا بهشت 🔹بیاید همدیگه رو بهشتی کنیم نه اینکه همدیگه رو تو جهنم بفرستیم 🔹درس هایی از زندگی زیبای حضرت زهرا(س) 🔹 حاج آقا
🌸💕 رفتم‌به اتاقم و با هدیه هاش ور رفتم: کفن شهید گمنام، پلاک شهید. صدای اذان بلند شد. مادرم سرک کشید داخل اتاق و گفت: +نخوابیدی؟ ‌برو یه سوره قرآن بخون! ساعت شیش و نیم صبح خاله‌م اومد‌! با مادرم وسایل سفره عقد رو جمع می‌کردن‌. نشسته بودم و برّ برّ نگاشون می‌کردم. به خودم گفتم: - یعنی همه اینا داره جدی می‌شه؟ خاله‌م غرولندی کرد که: +کمک نمیکنی حداقل برو لباست و بپوش! همه عجله داشتن که باید زودتر عقد خونده بشه تا به شلوغی امام زاده نخوریم. وقتی با کت و شلوار دیدمش، پقی زدم زیر خنده‌. هیچ کس باور نمی‌کرد این آدم،‌ تن به کت و شلوار بده. ازبس ذوق مرگ بود، خندم گرفت. به شوخی بهش گفتم: - شما کت و شلوار پوشیدی یا کت و شلوار شمارو پوشیده؟‌؟ تو همه عمرش فقط دوبار با کت و شلوار دیدمش: یک بار برای مراسم عقد، یک بار هم برای عروسی. در و همسایه و دوست و آشنا با تعجب می‌پرسیدن: +حالا چرا امام زاده؟؟ نداشتیم تو فک و فامیل کسی اینقدر ساده دخترش رو بفرسته خونه بخت. سفره عقد ساده ای انداختیم، وسایل صبحونه رو با کمی نون و پنیر و سبزی و گردو و شیرینی یزدی گذاشتیم تو سفره. خیلی خوشحال بودم که قسمت شد قرآن و جانماز هدیه حضرت آقا رو بزارم روی سفره عقد. سال ۱۳۸۶ که حضرت اقا اومده بون یزد، متنی بدون اسم برای ایشون نوشتم. چند وقت بعد، از طرف دفترشون زنگ زدن منزل که: +نویسنده این متن زنه یا مرد؟‌؟ مادرم گفت: - دخترم نوشته. یکی دوهفته ای گذشت که دیدیم پست چی بسته ای آورده. آقای آیت اللهی خطبه مفصلی خوندن با تموم آداب و جزئیاتش... فامیل میگفتن: +ما تاحالا اینطور‌خطبه ای ندیده بودیم! حالا‌ تو این هیروویر پیله کرده بود که برای شهادتش دعا کنم. می‌گفت: +اینجا جاییه که دعا مستجاب می‌شه. هرچی میخواستم بهش بفهمونم که ول کن این قدر روی این مطلب پافشاری نکن، راه نمی‌داد.. هی می‌گفت: تو سبب شهادت منی، من این رو با ارباب عهد بستم‌! مطمئنم شهید می‌شم. فامیل که تو ابتدای امر کلا گیج شده بودن... اون از ریخت و قیافه دوماد، اینم از مکانِ خطبه عقد! اونها آدمی با این همه ریش رو جز تو لباس روحانیت ندیده بودن. بعضی ها که فکر میکردن طلبه ست. با توجه‌ به ‌اوضاع مالیِ‌پدرم، خواستگار های پول داری داشتم که همشونو دست به سر کرده بودم... حالا برای همه سوال شده بود، مرجان به چه چیز این ‌آدم دل خوش کرده و بله گفته! عده ای هم ‌با مکان ازدواجمون کنار نمی‌اومدن، ولی می‌گفتن: +مهریه‌ش رو‌ کجای دلمون بزاریم؟ چهارده تا سکه هم شد مهریه!! همیشه تو‌ فضای مراسم عقد، کف زدن و کل کشیدن و ‌اینا دیده بودم.. رفقای محمدحسین زیارت عاشورا خوندن، و مراسم، ‌وصل ‌به هیئت و‌ روضه‌شد. البته‌ خدا‌ دروتخته ‌رو جور می‌کنه! اوناهم‌‌بعد از روضه،مسخره ‌بازیشون سرجاش بود...!
🌸💕 موقع امضای سند ازدواج دستم می‌لرزید. مگه تمومی داشت...!! شنیده بودم خیلی باید امضا بزنی، ولی باورم نمیشد تا این حد... زیرزیرکی می‌خندید که: چرا دستت میلرزه؟؟ نگاه کن! همه امضاها کج و کوله شده. بعد از مراسم عقد رفتم آرایشگاه، قرار شد خودش بیاد دنبالم. دهن خونواده‌ش باز مونده بود که چطور زیرباز رفته بیاد آتلیه. اصلا خوشش نمیومد، وقتی دید من دوس دارم کوتاه اومد. ولی وقتی اومد قصه عوض شد. سه چهار ساعت بیشتر نبود که باهم محرم شده بودیم. یخم باز نشده بود راحت نبودم. خانوم عکاس براش جالب بود که به آدم مذهبی با این ظاهر اینقدر مسخره بازی در میاره که تو عکسا بخندم. همون شب رفتیم زیارت شهدای گمنام دانشگاه آزاد، پشت فرمون بلند بلند میخوند: +دست منو تو نیست که نوکرش شدیم/خیلی حسین زحمت مارا کشیده هست. کنار قبور شهدا شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و دعای توسل. یاد روزهایی افتادم که با بچه ها میومدیم اینجا. و اون همیشه خدا اینجا پلاس بود. بودنش بساط شوخی رو فراهم می‌کرد که: این باز اومدم سراغ ارث پدرش.