eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
134 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
9.6هزار ویدیو
383 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی دلم براتون تنگ شده🖤 گفتگوی تلفنی شهید حاج قاسم سلیمانی با دختر شهید مدافع حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تدابیر زمستان(3) @Teb340_ir @Teb340_ir حکیم حسین خیراندیش در ویژه برنامه زنده تلویزیونی به مناسبت ضمن حضور به عنوان مهمان فوقِ ویژه، یک را به ملت ایران هدیه دادند.. در کلیپ فوق به بررسی فواید اساسی این تدبیر زمستانی به منظور تقویت هرچه بیشتر در برابر هر نوع ویروس یا عامل بیماریزای موجود در هوا و سایر نتایج مفید آن می پردازند. و شاید باورش برایتان مشکل باشد که همین وسیله که با افتخار در تاریخ، و غنی گذشتگانِ ما بوده است، موجب درمان دسته وسیعی از بیماریها از جمله ، و ...شود @Teb340_ir @Teb340_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تدابیر زمستان(4) @Teb340_ir @Teb340_ir حکیم حسین خیراندیش در ویژه برنامه زنده تلویزیونی به مناسبت ضمن حضور به عنوان مهمان فوقِ ویژه، یک را به ملت ایران هدیه دادند.. در کلیپ فوق به بررسی فواید اساسی این تدبیر زمستانی به منظور تقویت هرچه بیشتر در برابر هر نوع ویروس یا عامل بیماریزای موجود در هوا و سایر نتایج مفید آن می پردازند. و شاید باورش برایتان مشکل باشد که همین وسیله که با افتخار در تاریخ، و غنی گذشتگانِ ما بوده است، موجب درمان دسته وسیعی از بیماریها از جمله ، و ...شود @Teb340_ir @Teb340_ir
عید آن سال امام مثل هر سال پیام عید داد و رئیس جمهور، آقای خامنه ای هم با آن حالت مجروحیتشان که ترور شده بودند و روی ویلچر بودند، صحبت کردند. اولین عید بعد از ازدواجم همسرم نبود. خیلی دلم سوخت. از طرفی نگران بودم، چون بسیجی های زیادی اعزام شده بودند و مشخص بود عملیاتی در راه است. سوم یا چهارم عید بود که خبر عملیات فتح المبین از رادیو اعلام شد. همان روز دولت اعلام کرد که مردم به مساجد بروند و برای پیروزی عملیات دعا کنند. مادرشوهر و پدرشوهرم همراه با داداش و زن داداش علی آقا آمدند خانه ما. ما تدارک ناهار را دیده بودیم، اما می گفتند ما باید برگردیم. بابا گفت: دولت گفته بریم مسجد و برای رزمنده ها دعا کنیم، شما هم بیایید. پدرشوم گفت: چه بهتر، ما هم می آییم. همه به مسجد چهل ستون امیرکلا رفتیم. مراسم خیلی خوبی با مداحی و دعا برای رزمندگان برگزار شد. همه ی خانواده ها آمده بودند و برای عزیزانشان دعا می کردند. از ته قلب برای علی آقا دعا کردیم که صحیح و سالم به خانه برگردد. روز شیرین و خوبی بود. سه روز بعد از عملیات، کم کم خبرها رسید و شهدا را آوردند. بیمارستان ها کم کم از مجروحین پر شد. خبر اسارت تعدادی از رزمنده ها می رسید. هول و ولای این خبرها به جان همه افتاده بود و ما هم از این دلواپسی ها به دور نبودیم. این بار هم نامه علی آقا آمد. سالم بود. جداگانه برای پدر و مادرم، پدر و مادر خودش، من و یکی دوتا از دوستان دیگر نامه نوشته بود و عید را تبریک گفته بود. نامه دوم که رسید، یک ماه و نیم از نبودنش می گذشت. هوایش را کرده بودم.
نامه دوم که رسید، یک ماه و نیم از نبودش می گذشت. هوایش را کرده بودم. روزهای اول جنگ بود و به راحتی نامه ها به دست رزمنده ها نمی رسید یا وقتی نامه می دادند، به دست خانواده ها نمی رسید. نامه را می نوشتیم و می دادیم به همرزم هایشان که به مرخصی آمده بودند تا به دستشان برسانند. شانزده فروردین بود که یکی از دوستان علی آقا آمد خانه ما و گفت: کاری ندارید؟ می خوام برم پیش آقای خداداد. -چرا یک کاری دارم. نامه ای را که نوشته بودم، دادم به او تا به علی آقا برساند. برادرم احمد ترک تحصیل کرده بود و برادر کوچک ترم علی اصغر دوره راهنمایی را می گذراند. هر دو رفته بودند بسیج و فعالیت می کردند و با آن سن کم از رفتن به جبهه حرف می زدند. پدر می گفت: با آن سن کم بهتره در مسجد و نگهبانی و کارهای پشت جبهه بمانند تا بروند جبهه. توجیهشان می کرد، اما مگر به گوششان می رفت! مدتی بعد شروع کردند به دیدن دوره های آموزشی که در پادگان ولیک (بندپی غربی) برگزار می شد. خیالمان راحت بود که همین نزدیکی هستند و دلواپسی خاصی نداشتیم. بابا روز و شبش را گذاشته بود و با ماشین وانت بارش می رفت روستاهای اطراف و برای جبهه کمک جمع می کرد. من در مسجد و بسیج محل کمک های مردمی که می رسید را همراه بقیه زن ها بسته بندی می کردیم. هر کاری برای رزمنده ها از دستمان برمی آمد، انجام می دادیم. نامه ام به دستش رسید. در نامه نوشته بودم خیلی دلم برایت تنگ شده، اگر می توانی به مرخصی بیا تا حداقل یک یادگاری از تو داشته باشم که در نبودت اینقدر احساس تنهایی نکنم. نامه را هم درست و حسابی چسب کاری کرده بودم که کسی جز خودش نخواند؛ اما نمی دانستم که بقیه همرزم هایش هم می خوانند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 تهدید بی‌سابقه فرمانده سپاه قدس علیه عوامل ترور سردار سلیمانی؛ مثل مختار انتقام می‌گیریم 🔹انتقام ما را تا عمر دارید فراموش نخواهید کرد. ▪️اندکی صبر 🇮🇷روز موعود نزدیک است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان بانو مجتهده نجفی در برنامه ثریا که بعد حضورشان مورد هجمه از طرف رسانه های بیگانه قرار گرفتند وحتی تهدید به مرگ شدند بانو مجتهد نجفی محقق و پژوهشگر و اندیشمند اسلامی ومؤلف کتاب اقتصاد مقاوم تر محیط سالم تر با کاشت درختان میوه بعد از حملات بسیار از جانب جریان نفوذ در محیط زیست و تهدید بقتل !!! در اثر بیماری ناشناخته در ایام فاطمیه دار فانی را وداع گفت. هدیه کنیم صلوات و سوره حمد و توحید 😭
YEKNET.IR - roze - fatemieh 99.10.26 - seyed reza narimani.mp3
11.35M
🔳 🌴روضه حضرت زهرا(س) 🌴بوی دود از خانه ی مولا به عالم میرسد 🎤 👌بسیار دلنشین 🔴مرجع رسمی های روز ♨️ @Maddahionlin 👈
dcc2_eb0850583a03f39a6fd9c4df992a126d.mp3
2.86M
🏴 ♨️ 👌 بسیار شنیدنی 🎤 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔴بهترین های روز ♨️ @Maddahionlin 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌳 فضلیت ذکر 🌳 🕯 عن عبد السلام بن نعيم: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: إنّي دَخَلتُ البَيتَ و لَم يَحضُرني شَي‏ءٌ مِنَ الدُّعاءِ إلَا الصَّلاةُ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ. 🕯 فَقالَ: أما إنَّهُ لَم يَخرُج أحَدٌ بِأَفضَلَ مِمّا خَرَجتَ بِهِ. 💧 عبد السلام بن نعيم: به عليه السلام گفتم: من به خانه (كعبه) در آمدم؛ امّا هيچ دعايى جز درود فرستادن بر محمّد و خاندان محمّد، به يادم نيامد. 💧 فرمود: «بدان كه هيچ كس با چيزى (و پاداشى) برتر از آنچه تو با آن بيرون آمدى، بيرون نيامده است». 📚 بحار الانوار، ج 99، ص 369. 👌 ذکر شریف صلوات در نماز مثل اذان و نماز مثل رکوع و سجده قنوت و تشهد و مشترکه همه نماز ها گفته می‌شود به طوری که نماز با ذکر صلوات قرین شده است. مرکزتخصصی‌نماز 🕋 @namazmt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هک ٢ رسانه صهیونیستی در سالگرد شهادت سردار سلیمانی 🔷 به ادعای رسانه‌های صهیونیستی، سایت روزنامه «جروزالم پست» و اکانت توییتر روزنامه‌ «معاریو» در ساعات اولیه سیزدهم دیماه با عکسی از موشکی که از نگین عقیق یک انگشتر به سمت تاسیسات اتمی رژیم‌صهیونیستی فرود می‌آید و بر روی آن نوشته شده‌اند: «ما به شما نزدیک هستیم، جاییکه فکرش را هم نمی‌کنید» هدف حمله هکرهای مرتبط با ایران قرار گرفت.
🕋 مثل موج دریا 🕋 💟 به اردوگاه عنبر وارد شدیم. بچه ها را در اتاق ها و ما بیست و سه قطع نخاعی را در بهداری اردوگاه جا دادند. دورتادور اردوگاه، سیم خاردار فشرده و متراکم بود که عمق آن به ده متر می رسید. 💧 فرمانده ی اردوگاه با غرور به سراغ ما اسرای تازه وارد آمد و اعلام کرد: «نماز جماعت ممنوع! هر گونه تجمع، دعا خواندن، گریه کردن و سوگواری ممنوع! اما رقص و آواز آزاد است!» 💟 بچه ها که فهمیدند اگر به چرندهای او گوش بدهند تا آخر، بنده ی حلقه به گوش او خواهند شد؛ به سیم آخر زدند و صفوف منظم و باشکوه را تشکیل دادند. آن جا بلوک بسیجی ها و افسران و سربازان جدا بود. 💧 تازگی به همه لباس بلند عربی داده بودند. تصور کنید! ناگهان صدها نفر با لباس های بلند سفید، دوش به دوش هم و بی حرکت، به نماز جماعت بایستند و هنگام رکوع و سجود، مثل دریا موج بردارند. 💟 طوری شده بود که گاهی خود عراقی ها می ایستادند و با حیرت و حسرت به آن ها خیره می شدند. حتی آن عراقی که تحت تأثیر نماز جماعت قرار می گرفت، می رفت و در جمع دوستانش این ماجرا را تعریف می کرد و این تبلیغ خوبی بود. 💧 بعضی ها هم باورشان نمی شد که ایرانی ها مسلمانند و می خوانند. آن ها می گفتند: «شما مجوسید؛ پس چه طور نماز می خوانید؟» ما بیست و سه نفر هم دوست داشتیم در بهداری نماز جماعت بخوانیم؛ اما وجود جاسوس ها مانع این کار بود. 📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 191، خاطره ی حسین معظمی نژاد. ╭━🍃━⊰❤️⊱━🍃━╮ @namazmt مرکزتخصصی‌نماز ╰━🍃━⊰❤️⊱═🍃━╯
آرزوی مرگ کردن مال هجده ساله نیست عرشیان با گریه امّا، مستجابش می‌کنند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺« حاج عیسی» خادم امام خمینی (ره) درگذشت 🔹حاج عيسی جعفرى از سال ۵۹ تا رحلت امام (ره) در خدمت ايشان بود و پس ا زآن نيز تا سال ٨٦ در دفتر بنيانگذار انقلاب اسلامى به خدمت پرداخت. 🔹حاج عیسی صبح امروز مصادف با روز شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) بر اثر كهولت سن دار فانی را وداع گفت. لاله۷🌷 کانال تحلیلی، سیاسی و انقلابی @hsnrb14_sarbazevelayat
نامه را بعدا به خودم نشان داد؛ همان قسمت یادگاری را خط زده بود. می گفت: ممکن است من بروم خط و شهید شوم، زشت است این نامه به دست کسی بیفتد و بخواند... بعد می خندید. درخواستم دلیل داشت. این روزها خبر شهادت رزمنده ها حس دلتنگی را در آدم زنده می کرد. حس تنهایی، حس اینکه چراغ خانه ام خاموش می شود و یک کودک می تواند چراغ خانه ام را روشن نگه دارد. عاشقانه ترین حرف هایی که زده بودم را رویش خط کشید تا تنها برای خودمان بماند. بعد از این نامه متوجه شد من در چه وضعیت روحی بدی قرار دارم؛ تازه عروس بودم، هنوز بیست سالم نشده بود. اولین عید زندگی ام را تنها سر کرده بودم. او خیلی خوب این ها را می فهمید، اما جنگ این چیزها را نمی فهمید. حدودا یک هفته بعد، حدود ساعت هفت غروب بیست و یک فروردین، علی آقا در خانه را زد. خانه مادرم بودم. برادرم اصغر رفت و در را باز کرد و با صدایی که حاکی از تعجب و شوق و خوشحالی بود، داد کشید: علی آقا اومد! من در ایوان بودم، بی هوا چهار تا پله را آمدم پایین. فقط آنقدر می دانم که در حیاط ایستاده بودم و علی آقایم را مقابل خودم دیدم. همان طور که به چشم هایش نگاه می کردم، به هم دست دادیم. سلام و خوبی و تو کی اومدی، تنها حرف هایی بود که همان لحظه از زبانم بیرون آمد.
سلام و خوبی و تو کی اومدی، تنها حرف هایی بود که همان لحظه از زبانم بیرون آمد. آمدیم و در اتاق نشستیم. من دویدم تا اوضاع سماور را ببینم. همیشه سماور خانه مان روشن و چایی آماده بود. یک استکان چای ریختم و آوردم برای علی آقا. پدر و برادرم احمد از آمدن ناگهانی اش پرسیدند. -ناگهان یک مأموریت بهم خورد. باید برم چالوس. بیست و چهار ساعته. یک جلسه ای داریم با فرماندهان سپاه، چون برای جبهه نیرو نیاز داریم و یک روزه اومدم و باید سریع برگردم. از آمدنش خوشحال بودم، ولی از ماندن کمش ناراحت شدم. گفت: باید نیروی جایگزین برای جبهه ببریم. پدر و برادرم احمد، یک لحظه امان نمی دادند. احمد بسیجی شده بود و دلش می خواست برود جبهه. مدام سوال می پرسید. سوال های بابا هم امان نمی داد. سرم را پایین گرفته بودم تا حجب و حیایم را مقابل پدر و برادرم رعایت کرده باشم. یک ساعتی گذشت. علی آقا گفت: اگر اجازه بدید، برم یک سری به پدر و مادرم بزنم، هنوز آنها خبر ندارند. با همان لباس سپاهی و آن کلاه لبه داری که اکثرا روی سرش بود، آمده بود. پرسیدم: این کلاه را خیلی دوست داری؟ -آفتاب خوزستان خیلی تنده، این را سرم می کنم که آفتاب اذیتم نکنه. خیلی راحتم باهاش. رفته بود خانه و پیکانمان را آورده بود. با هم راه افتادیم. همین که توی ماشین نشستیم، شروع کردم به گله و شکایت: چرا از خودت خبر ندادی؟ یک تلفنی، تماسی؟ چهارده بهمن رفتی، الان بیست و یک فروردین...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ فیلم تکان دهنده از آرزوی شهادت توسط حاج قاسم در هنگام فوت کردن شمع تولدشان در منزل..