#ساره
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_نهم
همسرانمان هر شب نمی آمدند، هر هفته یکی دو بار می آمدند و بقیه روزها در خط مقدم بودند. فقط چند نفر از فرماندهان مثل آقای شکی، مدیریت لشکر یا آقای امانی که معاونشان بودند، هر شب می آمدند خانه و مشکلات را همین آقایون برایمان حل و فصل می کردند.
اگر یکی از بچه ها یا یکی از خانم ها مریض می شد، زنگ می زدیم و آن ها می آمدند دنبالمان و ما را به درمانگاه یا بیمارستان می رساندند.
یکی از همین روزها فرزند آقای شکی نفت خورد؛ بچه بود و تشنه اش شده بود. علی آقا تازه از خط برگشته بود و خانه بود.
خانم شکی با اضطراب و گریان، بچه بی حال را آورد بیرون. علی آقا خیلی آرام و خونسرد گفت: هیس! آرام حاج خانم، نگران نباش.
هر فرمانده یک تویوتا و راننده داشت. راننده را با خودشان به پایگاه نمی آوردند. راننده استراحت می کرد و خودشان با تویوتا می آمدند خانه.
خانم شکی نمی دانست چه کار کند. دیگر افتاده بود به دست و پای ما که تو رو خدا بچه ام دارد می میرد، یک کاری برایم بکنید.
بچه روی دست خانم شکی بود که علی آقا ماشین را روشن کرد و راه اقتادند و رفتند بیمارستان. دکتر سریع معاینه کرد و گفت: نگران نباشید، بچه زیاد نفت خورده. این سرفه هایش هم به خاطر همان یک مقدار نفتی است که توی گلویش مانده.
یکی دو ساعتی تو بیمارستان اهواز ماندند و گلوی بچه را شستشو دادند و برگشتند.
#ساره
#قسمت_صد_و_نودم
شب های جمعه و روزهای جمعه را بیش تر از پایگاه بیرون می رفتیم. از لشکر یک مینی بوس قرمز رنگ می آمد و ما را می برد برای نماز جمعه به آبادان یا خرمشهر.
یک بار که نماز جمعه آبادان رفتیم فقط بیست نفر آقایان بودند و چند نفری خانم ها که ما بودیم؛ هیچکس نبود. هیچ وقت نماز جمعه به آن خلوتی را تجربه نکرده بودم.
آن روز غذایی که لشکر دادند را با خودمان آوردیم. عدس پلویی که ما اسمش را ساچمه پلو گذاشته بودیم؛ قاشق را که روی عدس می گذاشتی، آن قدر نپخته و سفت بود که از جا می پرید. گفتیم: حداقل یک ماست بخریم که بتوانیم برنج را بخوریم.
رفتیم داخل بازار آبادان؛ یک بازار سرپوشیده و خلوت بود. در و دیوار و زمین بازار پر از تیر و ترکش بود. آن قدر بمباران شده بود که جای سالمی در بازار نمانده بود. عراقی ها شهر را گلوله باران کرده بودند.
یک سوپری کوچک گیر آوردیم و ماست خریدیم. روی ماست را خواندم، یک روز مانده بود منقضی شود، گفتم: نکند بچه ها مریض شوند یا خودمان دچار مسمومیّت شویم. گفتم: آقا! این ماست یک روز مونده به انقضاش!
مرد مثل این که تعجب کرده باشد، با لهجه غلیظ عربی اش گفت: خانم! این جا منطقه جنگیه. همین هم خداراشکر کن. این جا هفته ای یک بار هم برای ما غذا نمی یاد. برید خداراشکر کنید که این هم گیرتون اومده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاج قاسم: پارچه سفیدی خریدم و روی آن نوشتم: «حبّالمهدی، حبّالله»!
@Farsna
10.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام فرمانده 😍😍☝️☝️☝️
دهه نودی ها 🌹🌹
*سلام علیکم
سوپرایز عالی از خادم امام زمان
میخوای بدونی امام زمان عزیزمون چه پیامی برات داره؟
یک کدوم از شماره های ۱ تا ۷ رو انتخاب کن و پیامتو بخون
۱* https://digipostal.ir/c43iiqe
*۲* https://digipostal.ir/cgjt5d1
*۳* https://digipostal.ir/cq62fxr
*۴* https://digipostal.ir/cqkvs4f
*۵* https://digipostal.ir/cztze56
*۶* https://digipostal.ir/cp5uelv
*۷* https://digipostal.ir/cwnsvm2
به خودت قول بده سعی کنی به؛ پیام رسیده از امام زمانت گوش کنی🥰*
🌻أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🌻
🌸🌱 بسوی ظهور 🌱🌸
🌸🍃 @besuiezuhur
‼️ شرکت در مسابقهای که جایزه میدهند
🔷 س ۵۷۹۴: آیا شرکت و دریافت جایزه، در مسابقاتی که به برنده مسابقه جایزه میدهند، جایز است؟
✅ ج: در صورتی که مفسدهای نداشته باشد و به گونهای نباشد که از بازنده مالی گرفته شده و به برنده داده شود، فی نفسه اشکال ندارد.
🆔 @resale_ahkam
33.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹سرود حماسی و بسیار زیبای 🔺
#سلام_فرمانده
سیدعلی دهه نودیها شو فراخوانده
✅ اجرا از
حاج ابوذر روحی
و سربازان کوچک مهدی موعود عج
👌ببینید و لذت ببرید...
💢 والدین عزیزپخش کنیدوبگذاریدحتماکودکانمان گوش بدهند🙏🏻
"گروه سرود ۳۱۳ نفری ماح"
ویدیوی کامل ۷ دقیقه : در آپارات
https://www.aparat.com/v/NsYC3
•┈••••✾•🌿🌺🌿•✾••••┈•
#مساجد_فعال_خوزستان :
https://eitaa.com/masaajed