eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
135 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
381 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تقویم 1401 یامهدی.pdf
9.45M
تقویم 1401 با احادیث مهدویت، تقدیم به شما 🌸 لطفا نشر بدید 🙏💐
چاره ای نبود، دو ظرف ماست خریدم با قیمت بیش تر از یک ماست معمولی. سرش را که باز کردیم کف کرده بود و ترش بود. آب ریختیم توی ماست که حداقل ترشی اش کمتر شود. کمی هم نمک زدیم که حداقل ترش مزه نباشد. رفته بودیم مسجد خرمشهر؛ یک زیلو پهن کردیم و سفره ای انداختیم. ماست که دیگر آب بود را ریختیم روی برنجمان و خوردیم. بعد از خوردن غذا، به راننده گفتیم ما را ببرید خرمشهر تا یک دوری بزنیم و اول ما را ببرید مزار شهدا. خرمشهر دیگر شهر نبود. عراقی ها همه ی خانه ها را خراب کرده بودند، آن قدر موشک و خمپاره زده بودند به شهر که گویا با بلدوزر همه ی خانه ها را کپه کپه و در یک جا جمع کرده بودند. شهر خرمشهر پر از خاکریز بود. از کنار این خاکریز ها با اتوبوس می رفتیم. اتوبوس بلند بود و دراز و وقتی از کنار خاکریز ها می رفت، بی آن که ما بخواهیم، سرک می کشید و عراقی ها را دید می زد. یک دفعه متوجه شدیم خمپاره می آید. از این کوچه رد می شدیم، پشت سرمان خمپاره می نشست. جلوتر که می رفتیم یک خمپاره دیگر. دلهره، نگرانی و ترس همراهمان بود. من و خانم بردبار و یکی دیگر که خاطرم نیست، در اتوبوس باردار بودیم.
عراقی ها دقیق ما را می دیدند، چون خمپاره ها نزدیک و نزدیک تر به ما می خورد. راننده اتوبوس فقط گاز می داد و خاک و سنگ و شن می خورد به شیشه های اتوبوس. یک ماشین جیپ جنگی خودش را به ما رساند. اتوبوس را نگه داشت و گفت: آقا با این همه زن و بچه کجا داری می ری؟ -هیچی جناب، داریم می ریم مزار شهدا. -این جا منطقه جنگیه. برگرد آقا، برگرد. عراقی ها دارن شما رو می زنند. با تندی به راننده گفت: داری زن و بچه مردم رو به کشتن می دی؟ کی بهت اجازه داد این جا بیای؟ دست و پاهایمان می لرزید. سر اتوبوس را برگرداند و دوباره رفتیم کنار مسجد خرمشهر. ما و اتوبوس کنار دیوار مسجد خرمشهر پناه گرفتیم تا ترسمان بریزد. یکی دو ساعت همان جا ماندیم. خوب شد که آن جیپ ارتشی ما را دید و برگرداند، وگرنه ما هم جزو شهدای همان مزار شهدایی می شدیم که برای زیارتش می رفتیم. غروب، هوا که خنک تر شد، به طرف اهواز به راه افتادیم. با شنیدن این اتفاق، گرچه حساسیت همسرانمان بیش تر شده بود، اما روزهای جمعه کارمان همین بود؛ با همان اتوبوس و یک سرباز به عنوان نگهبان، می رفتیم شهرهای خوزستان را می دیدیم. یک جمعه می رفتیم بُستان، یک جمعه سوسنگر، یک جمعه هم نماز جمعه اهواز. گاهی همه خانم ها می آمدند. گاهی تعدادمان کم بود و پشت تویوتای جنگی سوار می شدیم و می رفتیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیرینی_قندی :قسمت اول روغن جامد یا کره ۱۲۰ گرم پودر قند ۱۲۰ گرم آرد سفید قنادی ۱/۵ لیوان پودر هل یک ق چایخوری بکینگ پودر یک ق چایخوری ✦••┈❁🍟🍔❁┈••
🌷یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ 🌷یا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ 🌷یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا بظهور الحجهّ... 🌺آغاز سال نو بر همگی مبارک🌺 🌕ان شاءالله سال پر خیر و برکتی همراه با سلامتی داشته باشید وهمه رفتگان غریق رحمت الهی باشند 💐و آغاز قرن جدید نوید ظهور آقا امام زمان عج رو برامون به ارمغان بیاره🙏🏻 از هرچه بگذریم ماه من تا نبینمت عید نمیشود... عیدی امسال ما غیر از ظهور یار نیست.. 🙏❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 خورشید من ٺویے وبے حضورٺو صبحم بخیرنمےشود اے آفٺاب من گرچهره رابرون نڪنے ازنقاب خود صبحے دمیده نگردد برای من سلام خورشید عالم تاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
احسن الحال چه زمانی رخ می‌دهد؟/ چند شاخص و راه مطمئن برای حرکت در مسیر درست حجت الاسلام والمسلمین مؤمنی در مسجد مقدس جمکران: «الی احسن الحال» زمانی رخ می‌دهد دست در دستان مولایمان حضرت بقیة‌الله اعظم عجل‌الله تعالی فرجه قرار دهیم. متن کامل خبر: news.jamkaran.ir/?p=191851 علیه‌السلام به عشق مهدی عجل‌الله تعالی فرجه 💠💠💠 ✅کانال رسمی مسجد مقدس جمکران: @Jamkaran_ir
🌺نوروز روز ظهور منجی بشریت 🌺از معلی بن خنیس روایت است که در روز *نوروز* به محضر امام صادق علیه السلام وارد شدم که ایشان فرمود: 🌺 می دانی امروز چه روزی است ؟ گفتم : فدایتان شوم ، این روز روزی است که عجم(ایرانی ها) آن را بزرگ می دارند و در آن هدیه می دهند پس حضرت فرمود : ای معلی ! روز نوروز روزی است که: ١. الله از بندگان پیمان گرفت که او را عبادت کنند و بر او شریکی قرار ندهند. ٢. به رسولان و حجج او ایمان آورند و به ائمه علیهم السلام ایمان آورند. ٣. اولین روزی است که خورشید در آن طلوع کرده و بادها در آن وزیدن گرفته اند و زینت زمین در این روز آفریده شده. ٤. روزی است که کشتی نوح بر کوه جودی استقرار یافت. ٥. روزی است که در آن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم امیرالمؤمنین را بر شانه هایش گذاشت تا بتهای قریش را از بالای بیت الحرام سنگ زند و بشکند و همینطور است درباره ابراهیم علیه السلام. ٦. روزی است که نبی صلی الله علیه و آله و سلم به اصحابش امر کرد که با علی علیه السلام به اسم امیرالمؤمنین بیعت کنند و در آن روز بیعت دوم واقع شد. ٧. آن روزی بود که علی علیه السلام به اهل نهروان ظفر یافت و ذوثدیه را کشت. ٨.روزی است که قائم ما و صاحبان امر ظهور می کنند و آن روزی است که قائم ما علیه السلام بر دجال ظفر می یابد 🌺نوروزی نیست مگر اینکه ما در انتظار فرج هستیم. برای اینکه آنروز، از ایام ما و ایام شیعه ی ماست که عجم(ایرانی ها) آن را حفظ کرده در حالی که شما آن را ضایع کردید 📚 منبع: ( مستدرک ‏الوسائل ج : 6 ص : 353 ، بَابُ اسْتِحْبَابِ صَلَاةِ یوْمِ النَّیرُوزِ وَ الْغُسْلِ فِیهِ وَ الصَّوْمِ وَ لُبْسِ أَنْظَفِ الثِّیابِ وَ الطِّیبِ وَ تَعْظِیمِهِ وَ صَبِّ الْمَاءِ فِیهِ )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بازم شو آف دوباره رییس های جمهورآمریکا:سال نو مبارک ع ف :ممنونم بایدن جان سال نو شما هم مبارک😏 ولی خوب حواست بوده که دست های آغشته به خون ایرانیان رو پشتت پنهان کنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 واکنش احساسی و دیدنی مردم به تولد یک مرد در یکم فروردین ✍🏻 پ.ن: 🔹 این کلیپ به ما نشان می‌دهد که می‌توان بدون نشان‌دادن پوشش‌های نامناسب هم نکته را به مخاطب القاء کرد. 🔹 البته مشکل از صدا و سیمای ماست که در مصاحبه‌هایش این نکته را رعایت نمی‌کند و قبل از فیلمبرداری نسبت به رعایت عفاف مصاحبه شوندگان تذکر نمی دهد
هویزه هم رفتیم. هویزه ویرانه بود. سالگرد شهدای هویزه را خیلی باشکوه برگزار کرده بودند. اکثر خوزستانی ها و مسئولین منطقه آمده بودند و سرسبدِ شهدای هویزه شهید علم الهدی بود. همان روز باد شدیدی آمد و بسیاری چشم هایمان را گرفته بودیم. بادهای گرم خوزستان با گرد و غبارهایش غیر قابل تحمل است. هر هفته همه منتظر روز جمعه بودیم و برای رفتن به جای جدید با همسرانمان مشورت و هماهنگی می کردیم و بعد از یک هفته در خانه ماندن، به اصطلاح اردو می رفتیم. می گفتیم: شوهرامون که وقت ندارند ما رو ببرند تا خوزستان رو بگردیم، حداقل خودمون بریم. علی آقا می گفت: تو خودت دَدَیی بودی، بقیه رو هم مثل خودت کردی. -من؟ من که از همه ساکت ترم. خانم امانی و خانم سرخ پر بین ما بمب انرژی بودند. اگر این ها نبودند، غم و غصه دنیا روی سرمان خراب می شد. ما ها سنمان کم بود و این ها سنّشان از ما بیش تر بود. وقتی ما را می خنداندند، مگر می شد جلوی خنده مان را بگیریم. شب جمعه بود. رفته بودیم مسجد علی ابن ابیطالب (ع) اهواز برای دعای کمیل. گاهی روی همین پله های مسجد می نشستیم. دعای کمیل آن شب را بچه های لشکر تبریز می خواندند. خانم امانی هم کنار من نشسته بود. بین دعای کمیل، دعاخوان با کلمات ترکی گریزی زد و مداحی کرد. ما ترکی نمی فهمیدیم. خانم امانی با دست به من اشاره کرد و حرف ترکی را تکرار کرد. شروع کردیم به خندیدن. آن ها دعا می خواندند و ما می خندیدیم. خدا از سر تقصیراتمان بگذرد. مگر این خنده هایمان بند می آمد. دعا تمام شد و ما هنوز داشتیم می خندیدیم.
گاهی در بین گشت و گذارها زن های عرب را می دیدیم. رسم و رسومات آن ها برای ما که بچه های شمال و مازندران بودیم، جای تعجب داشت. یا هیکل های درشتشان را با هیکل های ریزه میزه خودمان مقایسه می کردیم. گاهی این خانم امانی و سرخ پر هر کدام ما را با آن ها مقایسه می کردند و سن کم و ریز بودنمان را دست می انداختند. هر هفته با خانه پدر خودم و پدر علی آقا در تماس بودم. به مادر جریان بارداری ام را گفته بودم. او بیش تر از هر کس نگران و ناراحتم بود و همیشه سفارش می کرد: مراقب خودت باش، از خودت مواظبت کن. بگو چی می خوای تا از این جا برات بفرستم. جویای حال علی اصغر هم بودم. گچش را درآورده بودند. خودش با عصا به مسجد و با دوستانش بیرون می رفتند؛ اما با آن پاهای خرد شده، هنوز سلامتی اش را کامل به دست نیاورده بود. غربت اهواز زیاد بود؛ گاهی نبودن ها، نا ملایمت ها، سختی ها و فشارها، هر زن و شوهری را اذیت می کرد؛ مخصوصا مردهای ما که وظیفه سنگینی به عهده شان بود و با همان حال و هوا به خانه می آمدند. گاهی بین من و علی آقا بحث می شد. همیشه من قهر می کردم؛ اما علی آقا نمی گذاشت بیش تر از یک روز بگذرد، می آمد و شوخی می کرد. من هم دلم داشت برای حرف زدن با او قنج می رفت، اما به روی خودم نمی آوردم؛ همان چند ساعتی که حرف نمی زدم، داغون می شدم؛ اما سیاستم را حفظ می کردم. زن باید این مواقع همیشه سیاستش را حفظ کند تا مرد قربان صدقه اش برود و بعد آشتی کند. می گفتم: برو، باهام حرف نزن، باهات قهرم.
می گفتم: برو، باهام حرف نزن، باهات قهرم. -خانم! سه روز بیش تر قهر بمونی نماز و روزه ات باطله ها! من هم مگر کم می آوردم! می گفتم: دوتا آدم که تو یک خونه با هم زندگی می کنند، قهر نیستند. فقط من باهات حرف نمی زنم. قهر نیستم، ولی حرف نمی زنم. حالا مگر ول می کرد. هرجا می رفتم پشت سرم می آمد، کنارم می ایستاد، از نزدیک توی صورتم نگاه می کرد تا مرا بخنداند. علی آقا اگر می توانست شب ها به خانه بیاید، ساعت دوازده یا یک بود. در این ساعت من بچه را خوابانده بودم و خودم هنوز شام نخورده بودم؛ منتظر بودم بیاید. صبح وقتی می رفت و می گفت: شب می آیم. شام خانه هستم، ولی بعضی وقت ها فردا شبش می آمد. از دستش عصبانی می شدم. وقتی می آمد و در خانه را باز می کرد، به زور جواب سلامش را می دادم. خانواده هایمان دلواپس مان بودند. مادرم بیش تر از همه نگران بود. فاطمه را کنار خودم تروخشک کرده بود. هر بار که زنگ می زد، می گفت: خب بیاین، ما دلمون برای بچه یک ذره شده. فاطمه ام خیلی شیرین زبان بود؛ برایشان شعر می خواند و شیرین زبانی می کرد. وقتی من و فاطمه آن جا نبودیم، گویا یک چیزی گم کرده بودند. ما گم شده شان بودیم که دلشان می خواست زودتر برگردیم خانه.
ما گم شده شان بودیم که دلشان می خواست زودتر برگردیم خانه. همه ی این ها به محبت و مهربانی و دل نازکی های علی آقا می ارزید. برادر، مادر، خواهر، پدرش و دوستانش دل نداشتند دوری اش را تحمل کنند، چه برسد من که همسرش بودم. برادر شوهرهای کوچک ترم می گفتند: اصلا ما از بچگی همیشه طرف علی بودیم. آخر مهربان تر از بقیه بود. شوخی می کرد. ادای بروسلی را درمی آورد؛ کمربند به کمرش می بست و لا به لای کمربند چنگال و قاشق می گذاشت و با ادا پرت می کرد به این طرف و آن طرف. با این کارها همه را می خنداند و شاد می کرد. همه طرفدارش بودیم. درست برعکس این همه مهربانی و شوخی، برادرم احمد می آمد و می گفت: اصلا این علی آقا با علی خداداد توی جبهه، زمین تا آسمان فرق دارد. یک سیاست و وقار و سنگینی بین نیروها دارد که نگو. یک کنترل خاصی روی خودش دارد. این حرف ها را که می شنیدم، می فهمیدم چه می گویند، چون همیشه دلش می خواست شبیه ابوعمار شود. وقتی خبر شهادت ابوعمار را به او دادند، زمین و زمان روی سرش خراب شد و نفس کشیدن برایش مشکل شده بود. این حرف ها که به من می رسید، متوجه می شدم که چه قدر شبیه ابوعمار شده و چه قدر به شهادت نزدیک شده است.
🔶 🔹اهم محور بیانات رهبرمعظم انقلاب در پیام ابتدای سال ۱۴۰۱🔹🔶 🔹تاکید بر چرایی قرار گرفتن کلید واژه تولید در شعار سال های اخیر 🔸 برجسته سازی نقش تولید در مسیر عبور از سختی ها و دشواری های کشور 🔹ضرورت توجه به حرکت کشور در مسیر رفع مشکلات معیشتی و اقتصای مردم 🔸 واکاوی پیشرفت های بزرگ علمی (ماهواره) و پزشکی (تولید واکسن) کشور در سال ۱۴۰۰ به عنوان نقاط اوج کشور 🔹 توجه ویژه به مشکلات معیشتی مردم و یاد کردن از آن به عنوان تلخی سال ۱۴۰۰ 🔸ابراز امیدواری نسبت به حرکت و پیشرفت کشور در مسیر حل مشکلات به صورت تدریجی با توجه به تلاش دولت جدید و رئیس جمهور محترم 🔹 نامگذاری شعار سال جدید به عنوان تولید، دانش بنیان و اشتغال آفرین در کنار تاکید بر عدم اکتفا شعار نویسی مسئولان در سال جدید ولزوم بکارگیری شعار سال جدید در سیاستگزاری ها 🔸بازنمایی حماسه انتخابات سال ۱۴۰۰ به عنوان پیروزی ملت در شرایط سخت کرونایی 🔹تاکید بر مقابله جدی با بیماری همه گیر کرونا به عنوان یکی از نقاط اوج پیشرفت ایران اسلامی 🔸برجسته سازی اعتراف مقامات آمریکایی بر شکست خفت بارشان در فشار حداکثری بر علیه ملت ایران، به عنوان یکی از مهم ترین حوادث شیرین جهانی سال ۱۴۰۰ 🔹 تاکید بر معیار قرار دادن تولید دانش بنیان به عنوان یک عامل اصلی در دستیابی به اهداف اقتصادی 🔶🔹🔸🔷