8.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*این کلیپ را تا آخر ببینید*؟ *آیا درزمان شاه هم تورم داشتیم یانه اگر داشتیم چقدروچگونه به اعتراف خودشاه عنایت فرمایید*
🌸 *به یاد پدر*
ناگهان خودرو خاموش شد؛ بنزین تمام شده بود، جز صبر، چارهای نبود. ساعتها گذشت تا بالاخره در آن جادهی متروک یک سواری توقف کند و بطری بنزینی که همراه داشت را به او بدهد؛
«یک بطری بنزین» آن قدر دوستیشان را استوار کرد که رفاقتی که بینشان پا گرفت، به آمد و شد خانوادگی منجر شد و دوستیشان سالیان سال ادامه یافت.
👈گاهی یک بطری بنزین، یک شوخی و یا حتی اتفاقی تلخ میتواند منشأ دوستی و رفاقتهای پایدار باشد، اما آن چه اهمیت بیشتری دارد نگه داشتن و ادامه دادن دوستیهاست.
🔹عمریست که او رسم دوستی را به جا آورده و هوایمان را داشته. هیچ وقت در جادهی زندگی رهایمان نکرده.. هر جا صدایش کردیم پاسخ داده.... و در رفاقت از هیچ چیز دریغ نکرده!
💫 *او امام انیس و رفیق بوده و پدر مهربانی که فرزندانش را دستگیری کرده...*
اما...
ما در این دوستی چگونه بودهایم؟
بر دوستیمان استوار بودهایم؟
رفاقتمان را با او تازه کردهایم!
🍃 *«مونسترین رفیق» چشم انتظار ماست!*
#ساره
#قسمت_دویست_و_چهل_و_نهم
حسین چهار دست و پا می رفت و فاطمه چهار سالش تمام شده بود. نگه داشتن پسر تُپلی مثل حسین که نمی توانستم بغلش کنم، سخت بود.
به حسین شیر نمی دادم و مدام برایش شیر گرم می کردم. این موضوع سختی نگه داری بچه را چند برابر کرد.
علی آقا تا جایی که می توانست پیش من و بچه ها در خانه می ماند و کمکم می کرد. تمام این مدت ، هر کاری از دستش برمی آمد، انجام داد.
یک روز علی آقا به خانه آمد و گفت: خانم! امشب مهمان داریم. کلمه مهمان را طوری گفت که انگار برایش خیلی مهم است. پرسیدم: مهمان؟ کیه؟
-آقا مرتضی قربانی، فرمانده لشکر بیست و پنج کربلا.
آوازه آقای قربانی را شنیده بودم و بارها از علی آقا درباره اش شنیده بودم. خوشحال شدم و سریع دست به کار شدم. شام درست کردم. علی آقا رفت و چند نفر از همسایه های سپاهی مان را هم دعوت کرد.
آن شب، آقا مرتضی قربانی درباره جبهه و جنگ صحبت کرد و خیلی صمیمانه همه شام خوردند و بعد از شام رفتند.
مدتی گذشت. هوا رو به سردی می رفت. از لشکر تماس گرفتند و به علی آقا گفتند؛ حضورت در جبهه لازم است. او مثل همیشه برای خانه خرید کرد و دو روز بعد خداحافظی کرد و رفت به جبهه جنوب. باز ماندم با دو بچه کوچک و یکی هم که باردار بودم.
#ساره
#قسمت_دویست_و_پنجاهم
همین که رسید، تماس گرفت. در روزهای بعد تماس گرفتنش کم شد. هفته دوم دیگر تماس نگرفت. در آخرین صحبت هایش خیلی التماس دعا داشت. طبق قراری که با هم داشتیم، حدس زدم باید درگیر عملیات یا مسائلی از این دست باشد.
یکی از برادرهای علی آقا، حاج بهرام، غواص شده بود. بعد ها که از جبهه برگشت، گفت: ما لباس غواصی می پوشیدیم. ما را به رودخانه دز برده بودند تا تعلیم غواصی ببینیم. گاهی علی می آمد و به ما نگاه می کرد. لباس غواصی مان شبیه به هم بود. عینک غواصی هم به چشم داشتیم.
از پشت سر به پایش زدم. تازه فهمید برادرش هستم. مثل همه با من رفتار می کرد. انگار همه غواص ها برادرش بودند.
بی خبر از علی آقا بودم که صدای مارش عملیات را از رادیو شنیدم؛ عملیات پیروزمندانه والفجر هشت. تماس نگرفتن ها و بی خبری ها را فهمیدم برای چه بود. خبرها یکی یکی می رسید و ما به خاطر حضور همسایه مان آقای نیاطبری در تعاون سپاه (معراج شهدا) خبر شهداء و مجروحین و اسرا را زودتر می شنیدیم.
بعد از عملیات ها نگرانی به جانم می افتاد. این بار هم مثل دفعات قبل. صبح زود با یکی از برادرهای علی آقا که در بنیاد شهید کار می کرد، تماس گرفتم، گفتم: داداش! چه خبر؟ آمار مجروحین و شهدا نیامد؟
-هنوز که خبری نیست.
💠 تخریب قبور پربركت ائمه بقیع
▫️ حادثه جانگداز و تلخ و رقّت بار تخریب قبور پر بركت ائمه بقیع (علیهم الاف التحیة و الثّناء) است كه به دست وهّابی ها انجام شد. هیچ فرقی از این نظر بین جِیشِ ابرهه و این وهّابی ها نبود. آنها آمدند كعبه را خراب بكنند، اینها هم آمدند با امامت بجنگند ولی نشد! حالا چهارتا آجر را برداشتند امّا بالأخره امامت سر جایش محفوظ_ماند.
اینها گرفتار همان جِیشِ ابرهه شدند (خذلهم الله تعالی) ـ إن شاء الله ـ با گسترش اسلام ناب و عاقل شدن مردم حجاز جریان توهّم سرد و خنك و یخ بسته وهابیت هم رخت بر می بندد، جریان توسل برای آنها حل می شود، جریان شفاعت برای آنها حل می شود.
▫️ ما مگر متوسل بر شمس و قمر نیستیم؟ هزارها فایده را ما از آفتاب می گیریم، مگر ما ـ معاذ الله ـ آفتاب پرستیم؟ علی و اولاد علی كه به مراتب از این شمس و قمر بالاترند! ما اگر از اینها كمك خواستیم، اینها را كه كسی نمی پرستد، اینها هم مثل ما بنده خدایند. مگر ما از آفتاب نور نمی گیریم، مگر ما متوسل به آفتاب نیستیم، مگر ما درِ خانه آفتاب نمی رویم، مگر ما ـ معاذ الله ـ آفتاب پرست هستیم، آفتاب را مستقل می دانیم؟! یا خدای سبحان این را #وسیله قرار داده برای نورانی كردن جامعه؟ یك عده به عنوان انسان های كامل اینها شمس_جامعه هستند، اینها قمر جامعه هستند، اینها به جامعه نور می دهند، همین! خدا اینها را آفریده، خدا به اینها این سِمَت را داده، راهی هم غیر از این نیست.
📚 خطبه های نماز جمعه 1384/08/20