eitaa logo
فاطمه سلام الله علیها بانوی عالمین
64.3هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
3.3هزار ویدیو
656 فایل
تقدیم به مولایمان صاحب الزمان .عج. از طرف تمامی خوبان عالم درجهت تعجیل فرجشان ☀️لینک کانال eitaa.com/banoyealam ☀️پل ارتباطی بامدیریت کانال @Ashnagharib20
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻سالک وقتی در نماز شب است و در نیمه های شب مشغول راز و نیاز با پروردگارش می باشد ، بایستی منتهای عبودیت و ذلتش را در نماز ِشبش نشان دهد . لذا در لحظه ی سجده کردن ، نباید عادی به زمین بیاید ؛ بلکه باید خودش را به زمین پرت کند ؛ لذا مستحب است که انسان در هنگام سجده کردن ، ابتدا دست هایش را به روی زمین گذاشته و سپس زانو هایش را به زمین بگذارد و خود را به روی زمین پرت نماید . تعبیر روایتی که نقل شده این است که مثل شتر به سجده نرود ؛ زیرا شتر وقتی می خواهد به زمین بنشیند ، اول زانوهایش را روی زمین میگذارد و بعد سینه اش روی زمین می آید و می نشیند ؛ می گوید مثل شتر به سجده نرود . 🔺زیرا اینگونه خلاف ادب بندگی است ؛ خلاف تواضع است ؛ منتهای خشوع این است که انسان ابتدا با دست هایش روی زمین بیاید . استاد محمد تقی فیاض بخش
‍ ‍ ‍ شهید آیت الله دستغیب رضوان الله علیه: از مرحوم جناب حاج سيد هاشم نقل شده كه: روزی در مسجدی پدرم می خواست نماز جماعت بخواند و من هم جزء جماعت بودم. ناگاه مردی در هيأت اهلِ دهات وارد شد و از صفوف جماعت عبور كرد تا صف اول پشت سرِ پدرم قرار گرفت. مؤمنين از اين كه يك نفر دهاتی در محلی كه بايد جای اهلِ فضل باشد، آمده سخت ناراحت شدند. او اعتنايی نكرد. در ركعتِ دوم در حالِ قنوت، قصدِ فرادا نمود. نمازش را تمام كرد. همان جا نشست و سفره ای كه همراه داشت باز نمود و شروع به خوردن نان كرد. چون نماز تمام شد، مردم از هر طرف به او حمله كردند و اعتراض نمودند و او هيچ نمی گفت. پدرم متوجه مردم شد. گفت: چه خبر است؟ گفتند: امروز اين مرد دهاتی جاهل به مسأله آمده صف اول پشتِ سر شما اقتدا كرده، آن گاه وسط نماز قصد فرادا كرده و بعد نشسته چيز می خورد. پدرم به آن شخص گفت: چرا چنين كردی؟ در جواب گفت: سببِ آن را آهسته به خودت بگويم يا در جمع بگويم؟ پدرم گفت: در حضور همه بگو. گفت: من وارد اين مسجد شدم به اميد اين كه از فيض نماز جماعت با شما بهره ای ببرم. چون اقتدا كردم، اواسطِ حمد ديدم شما از نماز بيرون رفتيد و در این عالم خيال واقع شديد كه من پير شده ام و از آمدن به مسجد عاجزم. الاغی لازم دارم كه سواره حركت كنم. پس به ميدان الاغ فروش ها رفتيد و خری را انتخاب كرديد و در ركعتِ دوم در خيالِ تداركِ خوراک الاغ و تعيين جای او بوديد كه من عاجز شدم و ديدم بيش از اين سزاوار نيست و نمی توانم با شما باشم. پس نماز خود را تمام كردم. اين را گفت و سفره را پيچيد و حركت كرد. پدرم بر سرِ خود زد و ناله نمود و گفت: اين مرد بزرگی است. او را بياوريد كه مرا به او حاجتی است. مردم رفتند كه او را برگردانند، ناپديد گرديد و تا اين ساعت ديگر ديده نشد. منبع: داستانهای شگفت