فاطمه سلام الله علیها بانوی عالمین
دنبال مقصرِ رنجهایت نباش تا آسوده باشی! چگونهآسودهتر زندگی کنیم؟ یکی از عواملِ نداشتن آسودگی
خوارج ضربۀ شدیدی به حکومت امیرالمومنین(ع) زدند، اما وقتی از حضرت پرسیدند: اینها کافر، منافق یا اهل دنیا بودند؟ فرمود: نه؛ اگر جنگ میشد بهترین جنگجویان سپاه اسلام بودند! پس چه بودند؟ فرمود: اشتباه کردند! حضرت آرامش خود را حفظ کرد!
یکی از تکالیف مهم زنها از نظر روابط اجتماعی، کنترل زبان است که به مبالغهگویی در منفیبافی باز نشود! طبق روایت، خیلی از خانمها وقتی از شوهرشان ناراحت میشوند، میگویند من اصلاً از تو خیری ندیدم! خدا خیلی از این ناسپاسی خانمها بدش میآید! زنها هم اکثراً نمیدانند که اتفاق خیلی مهمی افتاده، میگویند: حالا یکچیزی گفتیم!
مقصر رنجهای ما کیست؟ گاهی خود آدم مقصر است، گاهی، یک کسی مقصر است ولی زیاد تقصیر ندارد. گاهی هم طرف عامدانه و ظالمانه، به شما ضربهای زده، ولی بگو: اگر خدا نمیخواست، او نمیتوانست کاری بکند! یعنی اگر یک جایی، رنجت به کسی ربط دارد، اول به خدا ربط بده! یعنی خدا خواسته، بهواسطۀ او به تو رنج دهد!
یکی از فلسفههای رنج این است که خوبیها و فضائل انسان، با رنجهای پیاپی آشکار میشود،علی(ع) میفرماید: «عِنْدَ تَعَاقُبِ الشَّدَائِدِ تَظْهَرُ فَضَائِلُ الْإِنْسَان» (غررالحکم) شما از مشکلات عادی زندگی میتوانید نور بهدست بیاورید؛ از رنجِ کارکردن، رنجِ بدهکاری، رنجِ نامردی، رنجِ قدرناشناسی، رنج خیانت! فلسفه رنج را بفهم و با رنجهایی که پیش میآید، بهزیبایی برخورد کن!
وقتی کار سخت شد، لبخند بزن. با خدا مناجات کن و بگو خدایا مخلصانه بود؟ من مال تو هستم؟ اینقدر مرا دوست داری؟ خدایا تو خیلی لطف داری. اگر مناجات کنی، حالت بهتر میشود.
وقتی انسان پشت سر هم مشکل ببیند فضائلش رو میآید! روز عاشورا هرچه به عصر نزدیکتر میشد، صورت امام حسین گُل میانداخت! ایشان و جمعی از خواص ایشان سرزندهتر و بانشاطتر میشدند؛ چون به زیبایی رنجها را تحمل میکردند.
سربازهای آمریکایی رفتند جنگ، دیوانه شدند، وحشی شدند، مریض شدند! ولی بچههای ما وقتی از جنگ برمیگشتند باصفاتر، آرامتر و مهربانتر میشدند، چون با رنج ارتباط خوبی برقرار میکردند، آرامش داشتند.
چرا شهید حججی اینقدر به دلِ مردم نشست؟ یک احتمالش این است که صفای باطن ایشان این اثر را ایجاد کرد، با آن شدائد و سختیها، خوب برخورد کرد! دنبال مقصر نبود؛ در اوج مدهوشی، مست عشقبازی با مولای خودش بود
پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله ):
باريختن اوّلين قطره خون قرباني[به زمين]، صاحب قرباني آمرزيده ميشود.
جهت مشارکت درخیر عظیم قربان اول ماه
کلیک کنید
http://eitaa.com/joinchat/3548053534C77f6131815
التماس دعای فرج...
فریب داشته های مادی و معنوی را نخوردن
مرحوم علامه طباطبائی در این رابطه میفرماید :
چون حساب تقوا تنها به دست خداست، هیچ کس نمیتواند با ملاک تقوا بر دیگران بزرگی بفروشد، به همین جهت هیچ فخری برای احدی بر احدی نیست برای اینکه اگر کسی بخواهد به امور مادی و دنیوی بر دیگران فخر کند [ نمی داند] که امور دنیوی فخر ندارد و قدر و منزلت تنها از آن دین است و اگر بخواهد با امور اخروی فخر بفروشد [ توجه ندارد] که آن هم به دست خدای سبحان است و به قول شاعر:
کس نمی داند در این بحر عمیق
سنگریزه قرب دارد یا عقیق
پس دیگر چیزی که انسان با آن [بتواند] فخر بفروشد باقی نمی ماند و انسان که دارای نعمت ملک و سلطنت است از نظر یک مسلمان نه تنها افتخاری ندارد، بلکه بارش سنگین تر و زندگی اش تلخ تر است؛ بله اگر از عهده این بار سنگین برآید و ملازم عدالت و تقوا باشد البته نزد پروردگارش اجری عظیم تر از دیگران دارد و خــدا ثواب بیشتری به او می دهد.
ساحل بقا ص 458
فاطمه سلام الله علیها بانوی عالمین
#کجای_قصۀ_ظهوری ؟! 1⃣ قسمت اول 📆 سلام جان برادر! امیدوارم توی این روزهای پاییزی حال دلت خوب باشه
#کجای_قصۀ_ظهوری ؟!
3⃣ قسمت سوم
هنوز چشام گرمِ خواب نشده بود که سلام کرد. اونم چه سلامی! گرم و صمیمی. پشت پلکهای بستم انگار میدیدمش، حسش میکردم. سلامش، گرمم کرد. سلامش جوری بود که دوست داشتم سکوت کنم و چشامو باز نکنم، دوست داشتم فکر کنه نشنیدم، بازم سلام بده. اونم با تُنِ صدای مردونه و محکم، از جنس اون صداهایی که جون میده واسه دوبلور شدن. آروم چشامو باز کردم.
روبهروم ایستاده بود. با لباس خاکی مخصوص بچههای جنگ، با چفیه و یک لبخند خوشگل تودلبرو که به اون صورت مهربون و محاسن خوشگل میومد.
نمیدونم چرا دست و پامو گم نکردم، چرا هول نشدم. اینجور موقعها، اگه سر و کلهٔ یکی پیدا بشه، معمولاً سریع پا میشم و کلی رنگبهرنگ میشم و سریع عذرخواهی میکنم و میگم: ببخشین تو رو خدا، بیادبیه جلو شما، دراز کشیدم.
اما این خودیه، ساده و بیتکلف، مثل رفقای هیأت که آدم شوخی و جدیشون رو هیچوقت نمیفهمه، توی روضه داد میزنن و بعدش کلی بگو و بخند داریم.
آروم سرجام نشستم. با یه لبخند ملایم، سلام دادم. برعکس همیشه که اگه یهویی بلند بشم، سردرد و سرگیجه میاد سراغم، اما الان احساس کِرختی نمیکردم. نمیدونم چرا نپرسیدم: ببخشید شما؟!
اصلاً به ذهنم خطور نکرد این کیه، اینجا توی اتاق خوابم، چیکار میکنه، اونم نصف شب! البته نصفشبو مطمئن نیستم، چون همهجا روشنه، یه نور ملایم و یکدست…
گرم و صمیمی میگه: هنوز که خوابی سیّد! نمیخوای پاشی؟! پاشو، کلّی کار داریم اخوی!
خمیازه ریزی کشیدمو گفتم: کجا به سلامتی؟ مگه قراره جایی بریم؟!
دونههای تسبیح از لای انگشتاش لیز میخورن و نگام رو انگشتر عقیقش میمونه که میگه: اگه زودتر پاشی، تو راه واست میگم…
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه
سایه روشن.mp3
7.54M
#داستان_صوتی
این قسمت:
مجازات زیر دستان
عفو و گذشت
به مناسبت ایام #دهه_فجر هر شب یک برش صوتی از داستانهای کتاب "سایه روشن" اثر #حجت_الاسلام_راجی تقدیم میشود.